محبوبه از نگاه به دورها دست برنمیدارد. میگویم:‹‹شوهر من باید یه کمی روشنفکر باشه یه کمی خل... یه کمی هم قاتل.›› مرجان میگوید:‹‹قاتلش دیگه واسه چی؟›› ‹‹یعنی لای پنبه بزرگ نشده باشه.›› شیرین میگوید:‹‹این هم که شد دانیال.›› و من یک لحظه فکر میکنم:‹‹دانیال؟!›› اما رویاها، رویا هستند و زندگی انگار چیز دیگری است؛ رعبآور، تلخ، شیرین و انگار هر چه بجز رویا. بهره از قالبی نو که صمیمیت و ریاستیزی را ناگزیر با خود دارد، از ‹‹ایام بیشوهری›› رمانی متفاوت و تاملبرانگیز پدید آورده است.