رفتنمان هم چقدرفرق داشت: چقدرهم بی خبروغریبانه رفت! اوازایران ومن از زندگی… بیگناهم بیا لیلا حیاتی
بریدههایی از رمان بیگناهم بیا
نوشته لیلا حیاتی
…همه شروع کردندبه تسلیت گفتن: _تسلیت میگم. _غم آخرتون باشه. _نه! بارآخرتون باشه. _علیرضا! این چه حرفیه میزنی؟_خب «عموغم آخریه رسم جاافتاده بده. یعنی بعدی خودآقای دکتره زبونم لال! بارآخربهتره. یعنی دیگه غم نباشه. _خب چی میشدبگی دیگه غم نباشه؟الاتواین وضع به ناچاربایدبخندونی آدم رو؟شرمنده آقای دکتر! مابه سختی» امااوراحت باچهره خندانش زل زده بودبه صورت شرمنده وباحال علی… بیگناهم بیا لیلا حیاتی