بریده‌هایی از رمان اجازه می‌فرمایید گاهی خواب شما را ببینم

نوشته محمد صالح‌علا

خورشید جان، امان از این بی تو گذشتن‌ها؛ وقتی از شما دورم، برف‌های درونم آغاز می‌شود. کاش می‌دانستید درباره‌تان چه فکر می‌کنم. من برای دیدن شما همهٔ درها را زده‌ام. عاشقی خوب است؛ زندگی حلال کسانی که عاشق‌اند. من خجالتی‌ام و هنوز نمی‌دانم اسمتان را چگونه تلفظ کنم. ای کاش عشق، خود لب و دهان داشت. اجازه می‌فرمایید گاهی خواب شما را ببینم محمد صالح‌علا
حالا من تا سه شمردم و عاشق شدم، خدای نکرده اگر تا هفت می‌شمردم چه میشدم! زمین غمگین بود. روزی که من عاشق شدم متبسم شد و سراسیمه دور خورشید می‌چرخید، جوری که عالم فقط دو فصل میشد؛ برای عاشق یا بهار است و یا پاییز. اجازه می‌فرمایید گاهی خواب شما را ببینم محمد صالح‌علا