لئون: ینچنا! این حقیقت داره که توی کولینچیکف عشق وجود نداره؟
ینچنا: خبر نداشتم. شوهر آخرم چهارده سالی میشه رفته.
لئون: خدا بیامرزتش.
ینچنا: خیلی وقته دیر کرده. خدا کنه مرده باشه. کلهپوکها نیل سایمون
بریدههایی از رمان کلهپوکها
نوشته نیل سایمون
وختی آدم داره از تپه میره پایین، اگه سر بخوره، تندتر میرسه کلهپوکها نیل سایمون
هیچ کلهپوکی مث یه کلهپوک جدید نیست. کلهپوکها نیل سایمون
دکتر: یالا. بیا دعا کنیم لنیا، واسه نجات و رستگاری. «پروردگار یکتا که در آسمانهایی، ما در کولینچیکف سکونت داریم و بسیار در عذابایم.»
لنیا: پروردگارا، ما مردمان سادهدلی هستیم.
دکتر: ولی نه اون قدر سادهدل که به تو اعتقاد نداشته باشیم.
لنیا: پروردگارا، گناهای مارو ببخش.
دکتر: ما نمیدونیم چیکار میکنیم، چون از کردهی خودمون خبر نداریم.
هردو: پروردگارا به ما عنایت بفرما، به دخترمون عنایت بفرما، به استاد معلم عنایت بفرما، و به خودت هم عنایت بفرما، هرکی که هستی. آمین. کلهپوکها نیل سایمون
سوفیا: … من فکرایی دارم، ولی انگار وختی با لبام تماس پیدا میکنن، غیبشون میزنه. کلهپوکها نیل سایمون
لئون: میدونی آرزو چیه؟
سوفیا: آره. آرزو و امیدواری به عملی شدن چیزاییه که عملی نمیشن کلهپوکها نیل سایمون