بهانهای برای ماندن
پدرم یک مزرعه کوچک و یک باغ داشت که با همان زندگی ماها رو که دو برادر بودیم و سه خواهر، میگذروند. من از همان دوران نوجوانی دوست داشتم ناخدای کشتی بشم، چون اغلب در تابستان که مدرسهها تعطیل میشد میرفتم چابهار، نزد داییم. از آنجا بود که به دریا علاقهمند شدم. کلاس ششم ابتدایی رو که تموم کردم داییم ...
درماندگان عشق
ـ ببخشین، ربابه خانم تشریف دارن؟
ـ آن زن قبل از اینکه جواب ما را بدهد، کنجکاوانه سر و وضع و قیافه ما را بررسی کرد و سپس گفت:
ـ بله! شماها کی هستین؟
گفتم: من دخترش هستم!
نمیدانم مادرم درباره من به او چه گفته بود؛ از نگاهش متوجه شدم تا نام مرا شنید، با نگاهی تحقیرآمیز به من گفت:
ـ حالا میآیی سراغ ...
باغ مارشال 1
بشر موجود عجیبی است. تا وقتی که به آرزوهایش نرسیده خوشبختیاش را در رسیدن به خواستههایش میداند، اما زمانی که به آنچه که میخواهد میرسد، سعادت را در چیزهایی که هنوز به آن نرسیده و یا توانایی تصاحبش را ندارد میپردازد.
احساس پنهان
قصه مردی شصت ساله است که با یک ازدواج تحمیلی زندگی میگذراند، در پی ماجرایی پر نشیب و فراز دلباخته زنی جوان میشود...
باغ مارشال 2
با این که در کنار ناهید زندگی آرومی دارم. با این که این زن چنان خوش طینت و نظر بلنده که با آوردن اسم تو به خونهمون. گذشته و حال و آیندهام رو به هم گره زده، گرهی که حتی با دندون هم باز نمیشه؛ با این که از مال و منال دنیا بینیازم و از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردارم؛ ...