بهانهای برای ماندن
پدرم یک مزرعه کوچک و یک باغ داشت که با همان زندگی ماها رو که دو برادر بودیم و سه خواهر، میگذروند. من از همان دوران نوجوانی دوست داشتم ناخدای کشتی بشم، چون اغلب در تابستان که مدرسهها تعطیل میشد میرفتم چابهار، نزد داییم. از آنجا بود که به دریا علاقهمند شدم. کلاس ششم ابتدایی رو که تموم کردم داییم ...
از دیاری به دیار دیگر
از دیاری به دیار دیگر رفتن، سعادت و خوشبختی به دنبال ندارد بلکه آنها سرگردانی هستند گمشده در دیار غربت. امروز غروب که آخرین سطرهای سرگذشتم را مینویسم از پنجره آپارتمان ناتان تماشاگر رودخانه تایمز هستم که مانند ماری خوش خط و خال به دور خودش میپیچید و می گوید:
هر کجا هستید باشید آسمان مال شماست پنجره، فکر، هوا، ...
باغ مارشال 2
با این که در کنار ناهید زندگی آرومی دارم. با این که این زن چنان خوش طینت و نظر بلنده که با آوردن اسم تو به خونهمون. گذشته و حال و آیندهام رو به هم گره زده، گرهی که حتی با دندون هم باز نمیشه؛ با این که از مال و منال دنیا بینیازم و از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردارم؛ ...