نمایش‌نامه

از پشت شیشه‌ها

(From windows behind)

اتاقی است خاکستری. دری سمت چپ، دری سمت راست، پنجره‌ای روبه‌رو. جلوی پنجره پرده خاکستری رنگی افتاده است. دو سه تابلو، یک گرام، یک کوزه عتیقه و یک کتابخانه کوچک تزیینات اتاق را تشکیل می‌دهند. وسط، یک میز بزرگ کشودار، و سه طرف آن سه صندلی دیده می‌شود... نور باید به گونه‌ای تنظیم شود که حرکت زمان را ثبت کند، و نوسان آن از بامداد به سوی غروب است...

رضا شیرمرز
قطره
9789643418748
۱۳۹۲
۱۶۳ صفحه
۵۱۷ مشاهده
۰ نقل قول
اکبر رادی
صفحه نویسنده اکبر رادی
۳۰ رمان اکبر رادی (۱۰ مهر ۱۳۱۸ - ۵ دی ۱۳۸۶) نمایش‌نامه‌نویس معاصر ایرانی بود.

اکبر رادی در شهر رشت زاده شد. او در ده سالگی به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. رادی که دانش آموخته رشته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران بود، تحصیل در دوره کارشناسی ارشد این رشته را نیمه کاره گذاشت و پس از طی دوره تربیت معلم، به شغل معلمی روی آورد.
دیگر رمان‌های اکبر رادی
پلکان
پلکان اگر وظیفه قلم، اجرای عدالت در جهانی است که عرضه می‌کند، پس به حرمت قلم، به آن پنج قطره خونی که از یک جلیقه مشکی به پنج پله چکیده است، شهادت می‌دهم که در این جست‌‌و‌جو وسوسه‌ای جز اجرای عدالت نداشته‌ام. که این تمامی آن جهانی است که من امروز در برابر آن ایستاده‌ام.
افسانه دریا
افسانه دریا هوا دم کرده و خنک بود. صدای برخورد کفش‌هایم روی پله‌های چوبی، در راهرو برگردان داشت. از چراغ‌های نیمه‌سوی اتاق‌ها پیدا بود که مسافرین خوابیده‌اند. بی‌آنکه گرمم باشد، عرق می‌ریختم. نیم ساعت پیش که از گردش شبانه برمی‌گشتم، ساعت بزرگ شهر را دیده بودم. ده شب بود. دکان‌ها بسته بود. گاهی صدای ترق ترق اسب درشکه‌ای روی قلوه‌سنگ‌ها شنیده می‌شد...
روی صحنه آبی 2 نمایش‌نامه (دوره آثار)
روی صحنه آبی 2 نمایش‌نامه (دوره آثار) اکنون در این طلوع قرن سوال تو این است: آیا صحنه‌های بزرگ را با چنین جثه‌های اندک می‌توان نوشت؟ آری، می‌توان نوشت. که از قضا آثار بزرگ را همیشه با کلمات کوچک نوشته‌اند. به شرط این که تو یک تار ابریشم ‎آبی میان حنجره داشته‌ باشی و یک غریزه زلال که از ذهن عصر عبور کرده است آنگاه نغمه‌ای در ...
شب روی سنگ‌فرش خیس
شب روی سنگ‌فرش خیس حامد: در پارکینگ شما چهار تاق باز بود ، دیدم از این طرف صرف بیشتری دارد! (یکی دو قدم پیش می‌آید.) سلام... انگار جای حساسی وارد صحنه شده‌ام. شعر می‌خواندید؟ رخساره: ما، در وقت خودش شعر هم می‌خوانیم. حامد: شعر و موسیقی، دو پای ثابت محفل استاد! (توی دست‌های سرد و بسته‌اش ها می‌کند و به سمت پیانو می‌آید.) و پیانو... که ...
مردی کنار می‌رود
مردی کنار می‌رود ‹امروز غروب توی بهارخواب نشسته بودم. خانه کسی نبود. داشتم نعنا و ترخون و تربچه نقلی برای پای سفره پاک می‌کردم و باد خنک می‌خوردم. دیدم شعبان وارد شد. گشاد گشاد راه می‌رفت. مرا که دید به خودش فشار داد و سعی کرد به طور عادی راه برود. مرا می‌گوئی: نافم افتاد. آمدم پائین. شعبان با لباس روی تخت افتاده ...
مشاهده تمام رمان های اکبر رادی
مجموعه‌ها