چوپان با خود فکر کرد: همه ی این حوادث بین طلوع و غروب همین خورشید…
و دلش به حال خودش سوخت. چون گاهی در زمانی به کوتاهی یک فریاد ساده،همه چیز در زندگی زیر و رو می‌شود؛پیش از آنکه آدم بتواند خود را به آن عادت دهد.
از گریه کردن شرم داشت. هرگز جلوی گوسفندانش گریه نکرده بود. با این حال بازار خالی بود و او دور از سرزمین مادریش.
گریه کرد. چون خدا عادل نبود و به کسانی که به رویاهای خود باور داشتند،چنین پاداش می‌داد.
۲ نفر این نقل‌قول را دوست داشتند
NARGESGOL
‫۱۱ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۲، ساعت ۰۳:۰۹
MahsaSH
‫۱۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۴۸