چه بسا اوقات که پی یر کوچکش نزد او آمده و وی را خسته و متغیر، غرق در کار دیده یا با بی توجهی اش رو به رو شده بود، چه بسا اوقات که این دستهای کوچک و ظریف را در دست هایش میگرفت ولی فکرش جای دیگر بود، و تازه به حرفهای بچه هم گوش نمیسپرد; حرفهایی که حالا هر کلمه اش برای او گنجی گرانبها به شمار میآمد ، غفلتی که دیگر سودی نداشت.