کدی جعبه را گرفت و کف اتاق گذاشت و آن را باز کرد. پر از ستاره بود. وقتی من آرام بودم آنها هم آرام بودند. وقتی تکان می‌خوردم، می‌درخشیدند و برق برق می‌زدند.