همینکه یک کاری میگیرد و دامنهش کمی وسعت پیدا میکند، درجا هزارجور کارشکنی مزوّرانهی زیرزیرکی علیهش شروع میشود که تمامی هم ندارد… نمیشود این را انکار کرد! فاجعهی محتوم تا اندرونش نفوذ میکند… تا اعماق تاروپودش را چنان آسیبپذیر میکند که برای فرار از دست فاجعه، برای پرهیز از انهدام و نابودی، از زیرکترین فرماندهان و بیباکترین فاتحان هم در نهایت کاری جز این برنمیآید که منتظر یک معجزهی خارقالعاده باشند… این در ذات همهی جهشهای شگفتانگیز انسانیست، سرشت و سرانجام واقعیشان این است… جروبحث ندارد! … بخت با نبوغ بشری یار نیست، همین! … درس همیشگی تاریخ؟… فاجعه پاناما! چیزی که باید مایهی عبرت گستاخترین گستاخها باشد! به تفکر و تامل فروببردش دربارهی نابکاری سرنوشت ناجوانمرد! … شومی نشانههای اولیه بخت بد! اوآه! … خصومت قهارانهی شرایط… سرنوشت همانطور دعاهای خیر را میخورد که وزغ مگسها را… میجهد دنبالشان! لهشان میکند! داغانشان میکند! میدهدشان اندرون! کیف میکند، بهصورت فضلههای خیلی ریز برشان میگرداند، بهصورت گویهای نذری دخترخانمهای دم بخت.