وارد رختکن که شدم داشتم پس میافتادم. خوردم به یکی از کمدها. احساس ضعف و سرگیجه میکردم. زدم زیر گریه و بعد بهخاطر اشکهایم خجالت کشیدم.
اما مربی ما خوب بلد بود چه بگوید.
رو کرد به من اما طوری که همه طرف صحبتش باشند. گفت: "خیله خب. وقتی چیزی برای آدم مهم باشه، اشکشو درمیآره. ولی باید ازش استفاده کنی. از اشکات استفاده کن. از درد و رنجت استفاده کن. از ترست استفاده کن. دیوونه شو، آرنولد، دیوونه شو."