خوب می‌دانست که حافظه اش از او متنفر است و کاری ندارد جز بهتان زدن به او؛ پس، به خودش فشار می‌آورد که به حافظه اش اعتباری ندهد و با زندگی خودش بیش‌تر مدارا کند. حاصلی نداشت: هیچ لذتی در نگاه به گذشته احساس نمی‌کرد و این، مدارا را برایش غیر ممکن می‌کرد.