آمد.
با همان کت و شلوار مشکی راه راه، پیرهن سفید، و موهای صاف و سیاهی که با هر نسیمی زیر و زبر میشد. غنچه ای سر جیب کتش گذاشته بود که خیلی از کراوات قشنگتر بود.
توی دلم گفتم الهی من فدای تو بشوم، من غنچه گل سرخ را از هزارتا کراوات بیشتر میپسندم.
چه دسته گل قشنگی آورده ای، از کدام باغ چیده ایشان؟ میدانستی آبی و قرمز و بنفش چه غوغایی میکنند؟