خوشبختی خودش تصمیم میگیرد کلارا و تو آن را مانند هدیه ای ارزشمند از طرف زندگی دریافت میکنی.
تو باید بذر آن را بپاشی و باعث رویشاش شوی. زمانی که دانهاش را یافتی ، باید آبیاریاش کنی و مراقبش باشی.
بعد بزرگ میشود و جایی را از آنِ خویش میکند و تو فقط باید به نظاره زیباییاش بنشینی. دوشنبههایی که تو را میدیدم لئا ویازمسکی
zahralabbafan
۵۴۱ نقل قول
از ۱۴۱ رمان و ۹۵ نویسنده
لذت در کشف حقایق نیست، بلکه لذت در مطالعه آن میباشد!
ترجمه محدعلی شیرازی
ص۸۱ آناکارنینا لئو تولستوی
گاهی وقتها سکوت، کشندهتر از بدتیرین مصیبتها میشود. 3 دختر حوا الیف شافاک
بین کسی که نمیترسد و کسی که در عین ترسیدن کاری را انجام میدهد تفاوت زیادی وجود دارد. ناهمتا (کتاب اول) ورونیکا راث
بهانهها همیشه دستاویزی هستند که هر عمل اشتباهی را میتوان با آن توجیه کرد پس نباید روی آنها حساب باز کنیم و بر اساس آنها تصمیم بگیریم. ناهمتا (کتاب اول) ورونیکا راث
وزن وجود یک پدر را نمیدانی، مگر اینکه برداشته شود. زمین بر پشت لاکپشتها جان گرین
می توانم همه چیزهایی که در مورد زندگی آموخته ام را در سه کلمه جمع بندی کنم:
ادامه پیدا میکند.
رابرت فراست زمین بر پشت لاکپشتها جان گرین
آدم که جوان است جاهل است، نادان است. آدم نادان هم شجاع است، شجاعت یا از نادانی محض است یا از دانایی محض. خاطرات شازده حمام جلد 1 و 2 محمدحسین پاپلی یزدی
مشکل شما مردم این است که به اندازه ی کافی نمیخندید. قصر آبی لوسی ماد مونتگمری
اگر بتوانی با یک نفر نیمی از یک ساعت را ساکت بنشینی و کاملاً احساس راحتی کنی، میتوانی با آن فرد دوست شوی، در غیر این صورت هرگز دوستان هم نخواهید شد و نیازی نیست برای این کار وقتت را تلف کنی. قصر آبی لوسی ماد مونتگمری
چیدن گلهای وحشی کاری بی حاصل است. آنها نصف جادویشان را تا از ساقه جدا شوند از دست میدهند. راه لذت بردن از گلهای وحشی این است که محل تجمع دوردست آنها را بیابیم و عاشقانه بهشان خیره شویم و هنگامی که ترکشان میکنیم، گهگاهی برگردیم و نگاهی به پشت سرمان بیندازیم و فقط خاطره ی وسوسه انگیز عطر و زیبایی آنها را با خود ببریم. قصر آبی لوسی ماد مونتگمری
وقتی مخالفت کردن را شروع میکنی، ادامه دادنش دیگر سخت نیست. فقط اولین قدم است که واقعا سخت است. قصر آبی لوسی ماد مونتگمری
تقریبا همه چیزهای شر در دنیا ریشه در این واقعیت دارند که کسی از چیزی ترسیده است. ترس مثل ماری خزنده است که دور آدم حلقه میزد. زندگی با ترس وحشتناک است و ترس از هر چیزی پست کنندهتر است. قصر آبی لوسی ماد مونتگمری
لحظه ای که یک زن متوجه میشود هیچ بهانه ای برای زندگی کردن ندارد - نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید- تلخیِ مرگ را حس میکند. قصر آبی لوسی ماد مونتگمری
در مورد حرف مفت مردم… بهترین کار نشنیده گرفتنشان است! خانواده پاسکوال دوآرته کامیلو خوسه سلا
در هر مملکتی که حاکمی مستبد حکومت کند، هر نویسنده ای به خاطر ابراز عقیده ی مخالف به مخاطره میافتد. سانست پارک پل استر
انسان نمیتواند بدون انسانهای دیگر زندگی کند. انسان نیاز به انسانهای دیگر دارد، آن هم نه فقط انسانهای کوچک،، بلکه انسانهای بزرگ. سانست پارک پل استر
غیبت به هنگامی که حضورت لازم است گناهی نابخشودنی محسوب میشود. سانست پارک پل استر
وقتی سکوت میکنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمیکنم، میخندم. دهانم را باز میکننم و میگویم بله، موافقم. اما سکوت، میدانم که نمیکنم. پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی
این قانون طبیعته که هیچ مادر و پدری نباید مجبور بشه بچه خودش رو به خاک بسپاره و یک نفر باید پیدا بشه که اجرای این قانون رو الزامی کنه در جستجوی آلاسکا جان گرین
خلاقیت و اکتشاف نیز جر با رنج به دست نمیآید. وقتی نیچه گریست (رمانی درباره وسواس) اروین یالوم
نظم ریاضیات به این خاطر زیباست که تاثیری بر دنیای واقعی ندارد. آدمها صرف دانستن اعداد اول نه زندگی شان بهتر میشود و نه پولدار میشوند. البته خیلی از کشفیات ریاضی هستند که علی رغم پیچیدگی ظاهری شان کاربردهای علمی دارند. تحقیق بر روی بیضیها باعث شد اندازه گیری مدار حرکت سیارات ممکن شود و انیشتین از هندسه ی غیراقلیدسی استفاده کرد تا شکل جهان را توصیف کند. یک نمونه ی تاسف بار استفاده از اعداد هم این که در طی جنگها از اعداد اول برای رمز استفاده میشد. اما این موارد هدف ریاضیات نیستند. تنها هدف ریاضیات کشف حقیقت است. خدمتکار و پروفسور یوکو اوگاوا
نور دیده کجایی؟ از کجا باور کنم تویی تا سلامت کنم. همه جا را گشتم. سراغ تو را از مردهها و زندهها گرفتم. از رود کارون و خاک زمین و برگهای درخت و گل سرخ و شقایق پرسیدیم. همه ی گلهای باغ از تو خاطره داشتند و همه تو را صدا میزدند حتی مترسک باغ حیاط که لباسهای تو را میپوشید از فراق تو مُرد. به خدا میسپارمت تا همیشه زنده باشی. من زندهام (خاطرات دوران اسارت) معصومه آباد
دین چیزی نیست جر راهی برای تکامل انسان. من زندهام (خاطرات دوران اسارت) معصومه آباد
نیایش همیشه زیباست.
به هر شکل و به هر زبان که باشد زیباترین جلوه ی ارتباط انسان با خداوند است. من زندهام (خاطرات دوران اسارت) معصومه آباد
وقتی آدم به اندازه ی کافی از زندگی اش فاصله میگیرد تازه متوجه میشود چه چیزهایی دارد پرنده من فریبا وفی
راه رفتن خوب است. همیشه خوب بوده است. همیشه به درد میخورد. وقتی که فقیری و کرایهٔ تاکسی گران تمام میشود. وقتی که ثروتمندی و چربیهای بدنت با راه رفتن آب میشود. اگر بخواهی فکر کنی میتوانی راه بروی. اگر بخواهی از فکر خالی بشوی باز هم باید راه بروی. برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابانها باید راه بروی و برای از یاد بردن آزار و بی مهری مردم باز هم باید راه بروی. وقتی جوانی. وقتی پیری. وقتی هنوز بچه ای. هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه. و برای توقف بعدی باید راه رفت پرنده من فریبا وفی
حافظه ی آدم در ندارد که آدمها برای رفت و آمدشان اجازه بگیرند،در زندگی هرکس چند نفری هستند که برای رد شدن از مرز ذهن ویزا لازم ندارند،و خواسته و نخواسته همه جا با او هستند. لابد تا پای گور هم بعد از پایان فریبا وفی
شاید فکر کرده ام که گفتن فایده ندارد. آدمها که فقط با توضیح دادن برای هم قابل قبول نمیشوند. بعد از پایان فریبا وفی
آدمها گاهی بدترین ایرادها را از خودشان میگیرند ولی تحمل شنیدن نصف آن را از زبان دیگران ندارند. بعد از پایان فریبا وفی
اما جذابیت سفر اتفاقاً گاهی به این است که چیزی را پیدا کنی که اصلاً انتظارش را نداری. آن موقع ارزش داشته هایت را بیشتر میفهمی. سباستین منصور ضابطیان
جوانهای ایرانی یا اهل سفر نیستند یا اگر هم باشند، گرفتن ویزای اروپا برای شان مشکل است و از آن گذشته، حس ماجراجویی و کشف جاهای ناآشنا در آنها کمتر است. به این مسئله باید مسائل اقتصادی را از یک طرف و تلقی ما از مسائل اقتصادی را هم از طرف دیگر اضافه کرد. درست است که وضعیت بد اقتصادی باعث میشود پولی برای سفر باقی نماند، اما فراموش نکنیم که ما بیش از جوانان دیگر نقاط دنیا درگیر تجملات هستیم. برای یک جوان استرالیایی یا ژاپنی یا انگلیسی، رفتن به سفر مهمتر از داشتن موبایل است. اغلب جوانهای ما یک میلیون تومان پول موبایل میدهند و فقط گوشیهای شان میتواند همه زندگی یک جوان اروپایی را بخرد و آزاد کند، اما پای شان را از شهرشان بیرون نگذاشتند. آنها ترجیح میدهند به جای کشف سرزمینهای دیگر، برای دوستانشان SMSهای بی مزه بفرستند. مارک و پلو (سفرنامههای منصور ضابطیان) منصور ضابطیان
دردناک است که آدم از دزدیدن شدن دارایی اش خوشحال شود، اما یک لحظه میگویم اگر اینها همچنان پیش ما بود، آیا تا این حد مراقبش بودیم و آیا مردم جهان میتوانستند از این گنجینه استفاده کنند؟ مارک و پلو (سفرنامههای منصور ضابطیان) منصور ضابطیان
کتاب خواندن در پاریس حسابی حرص آدم را در میآورد. هر کس را میبینی، یک کتاب در دست دارد و تند تند مشغول مطالعه است. سن و سال هم نمیشناسد، سیاه و سفید و مرد و زن و بچه هم نمیشناسد. انگار همه در یک ماراتن عجیب گرفتار شده اند و زمان در حال گذر است. واگنهای مترو گاهی واقعا آدم را یاد قرائت خانه میاندازند، مخصوصا اینکه ناگهان در یک مقطع خاص کتابی گل میکند و همه مشغول خواندن آن میشوند. آنهایی هم که اهل کتاب نیستند حتماً مجله یا روزنامه ای پر شال شان دارند که وقت شان به بیهودگی نگذرد و اگر حتی این را هم نداشته باشند، میتوانند از چندین عنوان مجله و روزنامه ای که به لطف آگهیهای فراوان شان به طور رایگان در مترو توزیع میشوند، استفاده کنند. فضای پاریس هیچ بهانه ای برای مطالعه نکردن باقی نمیگذارد. شاید برای همین است که پاریسیها معنای انتظار را چندان نمیفهمند، آنها لحظههای انتظار را با کلمهها پر میکنند مارک و پلو (سفرنامههای منصور ضابطیان) منصور ضابطیان
در نگاه تربیت شده ی ما ایرانیان همیشه سفر به خارج (فرقی نمیکند به کجا) یک کار غیرضروری، تجملاتی و از سرسیری بود و هیچ کس سعی نکرده بود ضرورت دیدن جهان و آشنایی با دیگر سرزمینها و ملل را برای مان تشریج کند. مارک و پلو (سفرنامههای منصور ضابطیان) منصور ضابطیان
تعداد زیادی از عناوین مطبوعات در اسپانیا به مد اختصاص دارد. یک دلمشغولی جهانی برای سرگرم کردن آدمها و غافل نگه داشتن شان از آنچه در اطراف میگذرد. مارک و پلو (سفرنامههای منصور ضابطیان) منصور ضابطیان
آن چه ما در ایران به نام پیتزا میخوریم، غذایی است بسیار خوشمزه که هیچ ربطی به ایتالیا ندارد. مطمئن باشید اگر یک ایتالیایی به ایران بیاید و به او پیتزا بدهید، از شما خواهد پرسید: «چه غذای خوشمزه ای، اسم این غذا چیه؟« مارک و پلو (سفرنامههای منصور ضابطیان) منصور ضابطیان
چیزی که از دست رفته، برای همیشه رفته و دیگر برنمیگردد. وقتی زمین چیزی را میبلعد، برای همیشه این کار را میکند و ما با احساس فقدان، گیج و منگ باقی میمانیم. اینها رنجهای ما هستند. ماه که پایین میآید نادیا هاشمی
بیکاری باعث فکر کردن میشود و فکر کردن ممکن است خطرناک باشد؛ هرکه تنها زندگی کرده باشد این را به راحتی درک میکند. دیوانگی در بروکلین پل استر
آدم نباید بگذارد کس دیگری به جای خودش تصمیم بگیرد، ولو اینکه به او اعتماد داشته باشد و باور کند که او بهتر مید اند. دیوانگی در بروکلین پل استر
وقتی مردی تصور میکند که با مرگ فاصله ای ندارد، با هر که مایل به شنیدن باشد، صحبت میکند. دیوانگی در بروکلین پل استر
لحظههای آخر سفر همیشه غم انگیز است، مگر آنکه خانه ات را دوست داشته باشی. سباستین منصور ضابطیان
زنانگی در همه جای دنیا نشانههای مشترکی دارد. یک سرش میل به زیبایی و جوان بودن است و سر دیگرش مهر مادری. سباستین منصور ضابطیان
مثل همه بچههای دیگر جهان است؛ بی بغض و آرام. در دنیای که شبیه دنیای همه ی بچه هاست و آدم را مثل همیشه به فکر میبرد که این دنیای مشترک، از کجای زندگی آدم ها، جدا میشود که دیگر تاب تحمل هم را نداریم. بچههای کوبایی و آمریکایی، بچههای آذری و ارمنی، بچههای سوری و بچههای دنیا آمده در خراب خانه ی داعش… همه شهروندان یک جهان اند که ناگهان بزرگ میشوند، میپاشند از هم و پرتاب میشوند به دنیایهایی که آدم هایش تاب تحمل هم وطن هایشان را هم ندارند، چه برسد به اینکه شهروندان دیگر دنیاها را تحمل کنند. سباستین منصور ضابطیان
جای زخم مهاجرت هیچ وقت خوب نمیشود. چه روی بدن آنی که میرود و چه روی بدن آنهایی که کسی ترک شان میکند. سباستین منصور ضابطیان
شاید پذیرش منطقی و درست حقیقت اولین قدم در لذت بردن از شرایط موجود باشد. سباستین منصور ضابطیان
سینما شبیه سینماهای قدیمی خودمان است. با سقفهای بلند و حس و حالی که آدم را برای تماشای فیلم آماده میکند. نمیدانم چه خاصیتی در این سینماهاست که د رهمان سالن انتظار آدم در خلسه ای فرو میرود و احساس میکند رویاپردازی از همین جا شروع شده است. این احساس را این سینماهای جدید و شیک و چند منظوره که بوی پاپ کور شان همه جا را پر کرده به آدم نمیدهند. چای نعنا (سفرنامه و عکسهای مراکش) منصور ضابطیان
زخم عشقهای شکست خورده اگر چه خوب میشود اما جایش در گوشه ای از قلب باقی میماند. چای نعنا (سفرنامه و عکسهای مراکش) منصور ضابطیان
خیلی وقتها خوش بینی بهتربن راه عبور از مسیر اعصاب خردی هاست. چای نعنا (سفرنامه و عکسهای مراکش) منصور ضابطیان
این خاصیت سفر است که در تنهایی یکباره به بهانه ای یاد آدم هایی میافتی که شاید هیچ وقت در خانه از ذهنت عبور نکنند. چای نعنا (سفرنامه و عکسهای مراکش) منصور ضابطیان
در دنیا فقط احمقها هستند که حرفشان را عوض نمیکنند. چای نعنا (سفرنامه و عکسهای مراکش) منصور ضابطیان
بیشتر چیزایی که حقیقت دارن گول زننده به نظر میرسن. هیولایی صدا میزند پاتریک نس
تمام چیزهای سبز دنیا شگفت انگیزن، مگه نه؟ ما سخت کار میکنیم تا از اونا خلاص بشیم در حالی که بعضی وقتا اونا دقیقاً چیزی هستن که نجاتمون میدن. هیولایی صدا میزند پاتریک نس
سوال کردن همیشه آسانتر از پاسخ دادن است.
ترجمه عباس مخبر راز فال ورق یوستین گردر
بچهها در یاد گرفتن شرارت از بزرگسالان، بسیار باهوش ترند.
ترجمه عباس مخبر راز فال ورق یوستین گردر
خبرها هیچ گاه عمر زیادی ندارند. خبر به مدت یک روز توجه آدم را جذب میکند و سپس فراموش میشود.
ترجمه عباس مخبر راز فال ورق یوستین گردر
نشسته بودم و فکر میکردم چقدر غم انگیز است که مردم طوری بار میآیند که به چیزی شگفت انگیز چون زندگی عادت میکنند. یک روز ناگهان، این واقعیت را که وجود داریم بدیهی فرض میکنیم و از آن به بعد، بله، از آن به بعد دیگر تا نزدیکیهای وقتی که میخواهیم دوباره دنیا را ترک کنیم، در این باره فکر نمیکنیم.
ترجمه عباس مخبر راز فال ورق یوستین گردر
زمان که میگذرد خاطرات شناور میشوند و از کسی که روزگاری آنها را خلق کرده است بیشتر و بیشتر فاصله میگیرند تردید نیز همیشه دزدانه به ذهن راه مییابد.
ترجمه عباس مخبر راز فال ورق یوستین گردر
زمان نمیتواندبه همان آسانی که خاطرات قدیم را بی رنگ میکند عشق را بی رنگ کند.
ترجمه عباس مخبر راز فال ورق یوستین گردر
آدم هیچ چیز را نمیتواند به زور به دست بیاورد، از همه کمتر چیزی مثل عشق را. این سوی رودخانه ادر یودیت هرمان
ندانستن معمولاً گامی است در جهت نوآوری دنیای سوفی (تاریخ فلسفه) یاستین گاردر
رختخواب بهترین دوست ماست. او فکر کرد، فقط رختخواب، رختخواب عالیترین چیز است. فقط رختخواب هست که مزه تلخ شکست را از بین میبرد. پیرمرد و دریا ارنست همینگوی
هنر برای آن است تا واقعیتهای زندگی نابودمان نکنند.
نیچه سهره طلایی 1 دانا تارت
آدمها همه میمیرند. اما این که ما چه طور چیزها را از دست میدهیم، واقعاً غم انگیز و الکی است. سهره طلایی 1 دانا تارت
وقتی غمگین هستیم، پناه بردن به چیزهای آشنا برای ما آرامش بخش است، به چیزهایی که تغییر نمیکنند. سهره طلایی 1 دانا تارت
ما چنان عادت کرده ایم که با چهره ای مبدل با دیگران برخورد کنیم که در نهایت با خودمان هم با چهره ای مبدل برخورد میکنیم.
فرانسوا دولا روشفوکو سهره طلایی 1 دانا تارت
تجربه بهترین معلم است. سهره طلایی 1 دانا تارت
برای شناخت دنیا گاهی فقط باید روی چیزهای ریز و جزئی تمرکز کرد، با دقت به چیز کوچکی که در دسترس است نگاه کرد و آن را به کل عمومیت داد. سهره طلایی 1 دانا تارت
هیچ چیز موجودات را بیشتر از این نمیترساند که از چیزی شناخت نداشته باشند و مجبور باشندآن را به قوه ی تخیل شان بسپارند. مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متأسف است فردریک بکمن
بزرگترین نیروی مررگ در این نیست که جان کسی را میستاند، بلکه در این است که میتواند بازماندگان را به نقطه ای برساند که دیگر نخواهند به زندگی ادامه دهند. مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متأسف است فردریک بکمن
آدم میخواهد دوستش داشتنه باشند، اگر نشد، مورد ستایش قرار بگیرد، اگر نشد، از او بترسند، اگر نشد، از او متنفر باشند و او را تحقیر کنند. روح از خالی بودن گریزان است و میخواهد به هر قیمت که شده، با دیگران ارتباط برقرار کند. مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متأسف است فردریک بکمن
«همه دنیامه.»
«هیچ وقت دیگه همچین چیزی رو در مورد هیچ کی نگو. حتا در مورد من». این مامانم بود. مزایای منزوی بودن استیون چباسکی
«ازت متنفرم»
این جمله رو خواهرم یه جور دیگه به بابا گفته بود. در مورد من با منظور گفت. واقعا داشت.
«دوست دارم» تنها چیزی بود که در جوابش گفتم مزایای منزوی بودن استیون چباسکی
قکر میکنم بده که یه پسری به دختری نگاه کنه و فکر کنه که اون جوری که دختره رو میبینه بهتر از چیزیه که خود دختره واقعا هست. مزایای منزوی بودن استیون چباسکی
به گمونم ما بنا به دلایل زیادی چیزی هستیم که هستیم و شاید هیچ وقت بیشتر اونا رو ندونیم، ولی حتا اگه ما قدرت انتخاب اینو نداشته باشیم که از کجا اومدیم، باز میتونیم انتخاب کنیم که به کجا بریم. میتونیم باز کارهایی بکنیم و حتا سعی کنیم احساسی خوبی به شون داشته باشیم. مزایای منزوی بودن استیون چباسکی
من خیلی زیاد مامانم رو دوست دارم. برام مهم نیست اگه گفتنش مسخره به نظر بیاد. فکر میکنم روز تولد بعدی ام برم براش یه کادو بخرم. فکر میکنم باید این یک رسم شه. آدم از همه کادو میگیره و یه کادو هم برای مامان میخره چون همیشه کنارش هست. فکر میکنم قشنگ میشه. مزایای منزوی بودن استیون چباسکی
هیچ چیز غیرممکن نیست اما برای موفقیت در راه ایجاد تغییر، آدم باید به روشهای پیشنهادی دیگران هم فکر کند. پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت کترینا اینگلمن سوندبرگ
مردهایی که مرخصی پدری شان تمام میشود اصلاً خوش ندارند سرکار که بر میگردند با این سوال بهشان خوشامد بگویند: «تعطیلات خوش گذشت؟» تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند فردریک بکمن
می دانم حدود یک سال دیگر حرف زدن یاد میگیری و به زودی به مرحله ای میرسی که هر چی بگویم سوال میکنی «چرا؟». میتوانم بهت بگویم که 95 درصد جوابها این خواهد بود: «چون آدمها کلاً ابلهند.» تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند فردریک بکمن
مرد دنبال زن است. زن دنبال کفش است. کفش به دنبال کفش میآید. مرد انبار را مرتب و خالی میکند. کفشها توی انبار جا خوش میکنند. مرد کمد را خالی میکند. کفشها توی کمد جا خوش میکنند. زن میرود به اتاق مهمان و بیرون که میآید اتاق شده کمد لباس. زن و مرد بچه دار میشوند. زن دنبال کفش بچه است. مرد دنبال ماشین استیشن است. زن میرود فروشگاه. صدای مرد در میآید. زن تا کفش هاش کهنه را نینداخته دور دیگر حق ندارد کفش نو بخرد.
زن کفشهای مرد را پرت میکتد تو آشغال. تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند فردریک بکمن
بعضی وقتها ازم میپرسند تا قبل از اینکه با مادرت آشنا شوم چطوری زندگی میکردم. و همیشه جواب میدهم: زندگی نمیکردم تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند فردریک بکمن
انسان هرگاه رازی در قلب نهفته داشته باشد که مجبور به کتمان دائم آن است، به فساد کشانده میشود. آدلف بنژامن کنستان
وقتی زوایای پنهان روابطی صمیمانه را بر شخص سومی افشا میکنیم، گام بلندی بر میداریم، گامی غیرقابل برگشت، زمانی که روشنایی روز وارد این حریم میشود، آنچه را ظلمت شب در سایه هایش در پرده داشت، ویران میکند، همانگونه که اجساد تا وقتی در درون قبر قرار دارند اکثراً قواره ظاهریشان را حفظ میکند، همین که هوای خارج به آنها میخورد، غبار میشوند. آدلف بنژامن کنستان
چقدر هنگامی که بی طرف هستیم، عادل میشویم!
هر که هستید هرگز منافع قلبی خود را به دیگری نسپارید؛ فقط قلب انسان است که میتواند مدافع خوبی برای خود باشد:
فقط دل انسان است که میتواند وکیل مدافع خود باشد: فقط دل میتواند در ژرفای زخم خود نفوذ کند؛ ورنه هر واسطه ای داور میگردد؛ تجزیه و تحلیل میکند، مصالحه میکند، بی تفاوتی را درک میکند، آن را ممکن میشناسد، آن را گریز ناپذیر مینامد، و در نهایت حیرت میبینیم این بی تفاوتی برایش موجه و قابل بخشش میگردد. آدلف بنژامن کنستان
چقدر هنگامی که بی طرف هستیم، عادل میشویم! آدلف بنژامن کنستان
ما انسانها موجودات بی ثباتی هستیم احساساتی را که تظاهر به آن میکنیم دست آخر به راستی احساس میکنیم. آدلف بنژامن کنستان
دوست داشتن زمانی که دیگر دوستتان ندارند بدبختی بزرگی است؛ اما از آن بدتر این است که وقتی شما دیگر احساس عشقی نمیکنید با عشقی شورانگیز دوستتان داشته باشند. آدلف بنژامن کنستان
به محض اینکه رازی میان دو عاشق به وجود آید، به محض این که یکی فکرش را از دیگری پنهان کند، جذابیت عشق از میان میرود و سعادت ویران میشود. خشم، بی انصافی، حتی شیطنت، قابل گذشتند؛ اما پنهان کاری عنصری بیگانه وارد عشق میکند که ماهیت آن را تغییر میدهد و پلاسیده اش میکند. آدلف بنژامن کنستان
وقتی تو از هر نظر مطرود هستی، حتی اصابت یک سنگ به تو میتواند برایت دوست داشتنی باشد. 5 نفری که در بهشت ملاقات میکنید میچ آلبوم
عشق، به سان باران، میتواند زوجها را از بالا تغذیه کند و از لذتیتر و تازه سرشار سازد. اما عشق، گاهی بر اثر داغی خشمِ زندگی، در سطح میخشکد، به گونه ای که باید از بن، از ریشه تغذیه و به آن رسیدگی شود تا خودش را زنده نگه دارد. 5 نفری که در بهشت ملاقات میکنید میچ آلبوم
می گویند «عشق» را پیدا میکنند.
عشق در تصورشان شیئی پنهان در دل صخره ای است.
اما عشق شکلهای متفاوتی دارد؛ و هرگز برای هیچ زن و مردی یکسان نبوده است.
پس آدمها عشق خاصی را پیدا میکنند. 5 نفری که در بهشت ملاقات میکنید میچ آلبوم
نگه داشتن خشم، سمّ است. آن سم تو را از درون از بین میبرد. ما تصور میکنیم تنفر سلاحی است که با آن به شخصی که به ما آزار رسانده است حمله میکنیم. در حالی که تنفر تیغه ای قوس دار است. آن آزاری را که با آن میدهیم، به خودمان بر میگردد. 5 نفری که در بهشت ملاقات میکنید میچ آلبوم
همه پدرها، مادرها، به فرزندانشان آسیب میزنند. این اجتناب ناپذیر است. «جوانی» ، مانند شیشه ای پاک و دست نخورده، نقش دستهایی را که به آن زده میشود، جذب میکند. بعضی پدر و مادرها آنها را لک و کثیف میکنند، بعضیها به آن تَرَک میاندازند، عده ای دوران کودکی را خرد و متلاشی و به تکههای کوچک، تیز و ناهموار تعمیر ناشدنی، بدل میکنند. 5 نفری که در بهشت ملاقات میکنید میچ آلبوم
جوانها به جنگ میروند. گاهی به این دلیل که باید بروند و بعضی اوقات به این دلیل که میل دارند بروند. همیشه احساس میکنند از آنان انتظار دارند به جنگ بروند. این برگرفته از لایه لایه داستانهای غم انگیز زندگی است که در طی قرنها، شجاعت با بلند کردن دستها اشتباه گرفته شده است؛ و کم دلی با پایین انداختن آنها. 5 نفری که در بهشت ملاقات میکنید میچ آلبوم
هیچ زندگی ای بیهوده نیست. تنها زمانی که ما به هدر میدهیم، زمانی است که تصور میکنیم تنها هستیم. 5 نفری که در بهشت ملاقات میکنید میچ آلبوم
بیگانه ها، صرفاً آشنایانی هستند که تو هنوز هم باید آنان را بشناسی. 5 نفری که در بهشت ملاقات میکنید میچ آلبوم
انسانها چگونه آخرین حرفهای پیش از مرگشان را انتخاب میکنند؟ آیا وخامت خودشان را احساس میکنند؟ آیا تقدیرشان این است که عاقل باشند؟ 5 نفری که در بهشت ملاقات میکنید میچ آلبوم
هیچ داستانی پایان نمیگیرد. گاه داستانها در جاهایی باهم مشاهبت دارند و گاهی به سان سنگهای تَهِ رودخانه، یکدیگر را کاملاً میپوشانند. 5 نفری که در بهشت ملاقات میکنید میچ آلبوم
به زن باردار نگاه کنید: تصور میکنید از خیابان میگذرد یا کار میکند یا حتی با شما حرف میزند.
اشتباه میکنید.
دارد به بچه اش فکر میکند.
اصلاً به روی خودش نمیآورد، اما در این نُه ماه لحظه ای نیست که به نوزادش فکر نکند. کاش کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
اگر میتوان همه ی احساسات بشری را با چند کلمه ی محدود بیان کرد پس، این همه لغت را بشر برای چه اختراع کرده است؟ برای بیانِ بهترِ مقصود؟ همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
رفتار و گفتار آدمها چیزی نیست جز پوششی برای پنهان کردن آنچه که در خیالشان میگذرد. همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
تاریخچه اختراع زن مدرن ایرانی٬بی شباهت به تاریخچه اختراع اتومبیل نیست. با این تفاوت که اتومبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود (یعنی اسبهایش را برداشته و به جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود. ولی زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود٬وبعد که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود کار بیخ پیدا کرده بود. (اختراع زن سنتی هم که بعدها به همین شیوه صورت گرفت٬کارش بیخ کمتری پیدا نکرد). این طور بود که هر کس به تناسب امکانات و ذائقه شخصی٬از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن٬ترکیبی ساخته بود که دامنه تغییراتش٬گاه از چادر بود تا مینی ژوپ. می خواست در همه تصمیمها شریک باشد اما همه مسئو لیتها را از مردش میخواست٬ میخواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش٬اما با جاذبههای زنانه اش به میدان میامد٬مینی ژوپ میپوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما اگر کسی چیزی به او میگفت از بی چشم و رویی مردم شکایت میکرد٬طالب شرکت پایاپای مرد در امور خانه بود اما در همین حال مردی را که به این اشتراک تن میداد ضعیف و بی شخصیت قلمداد میکرد٬خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظر جدی کوشش نمیکرد٬از زندگی زناشویی اش ناراضی بود٬اما نه شهامت جدا شدن داشت نه خیانت. به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت٬اما وقتی کار به جدایی میکشید٬به جوانی اش که بی خود و بی جهت پای دیگری حرام شده بود تاسف میخورد همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
اگر در زندگی چیزی واقعا برایت مهم است تمام تلاشت را بکن تا آن را از دست ندهی. زندگی بهتر (مجموعه 2 داستان) مجموعه داستان آنا گاوالدا
برای خراب کردن و نابودی همه چیز همان قدر زمان لازم است که برای به خوبی تمام شدن ماجرا. زندگی بهتر (مجموعه 2 داستان) مجموعه داستان آنا گاوالدا
دلبستگی نداشتن به هیچ چیز، چه امتیاز خوبی است… زندگی بهتر (مجموعه 2 داستان) مجموعه داستان آنا گاوالدا
دوست داشتن همیشه با درد همراه است، فقط درد. مرگ جوهری (3 گانه جوهری 3) کورنلیا فونکه
هیچ چیز سریعتر از مخفی کاری عشق را از بین نمیبرد. مرگ جوهری (3 گانه جوهری 3) کورنلیا فونکه
هیچ چیز ترسناکتر از نترسیدن نیست. مرگ جوهری (3 گانه جوهری 3) کورنلیا فونکه
بدون شک زنان، انسانهای متفاوتی بودند. مردها خیلی سریعتر میشکستند. غم و غصه زنها را از پای در نمیآورد، بلکه آرام آرام فرسوده شان میکرد؛ از درون تهی شان میکرد. مرگ جوهری (3 گانه جوهری 3) کورنلیا فونکه
باور کن. حتی وقتی زندگی در بدترین حالت خودش است، همیشه بارقه ی از امید در دل آن مخفی شده است.
کلیو بارتر، آبارات طلسم جوهری (قلب جوهری) 3 گانه جوهری 2 کورنلیا فونکه
می شه جنگ رو کارخانه معلول سازی نامید… طلسم جوهری (قلب جوهری) 3 گانه جوهری 2 کورنلیا فونکه
قویترین حافظه از کم رنگترین جوهر، ضعیفتر است.
ضرب المثل چینی طلسم جوهری (قلب جوهری) 3 گانه جوهری 2 کورنلیا فونکه
وقتی تصورات و خیال به واقعیت تبدیل میشه، همه چیز کاملاً متفاوت میشه. طلسم جوهری (قلب جوهری) 3 گانه جوهری 2 کورنلیا فونکه
به نظرت عجیب نیست که هرچقدر کتابی رو بیشتر میخونی، چاقتر میشه! مثل اینکه هر با رکه اون رو میخونی، چیزی بین صفحاتش جا میمونه، احساسات، تفکرات، صداها، بوها… و سالها بعد که به اون کتاب دوباره نگاه میکنی، خودت رو هم اونجا پیدا میکنی؛ البته یه کم جوونتر و متفاوت تر. انگار کتاب مثل یک گل خشم شده از تو حفاظت کرده… که هم آشنا و هم غربیه ست. طلسم جوهری (قلب جوهری) 3 گانه جوهری 2 کورنلیا فونکه
به دنبال هر سکوت شاید مهمترین و عمیقترین حرفها زده شود. سرخی تو از من سپیده شاملو
اعتماد «داشتن».
آدم هیچ وقت اعتماد «نداره».
اعتماد مالکیت پذیر نیست. میتونه در اختیار کسی قرار بگیره.
آدم اعتماد «می کنه» خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
طنز بهانه ایه برای بیان حقیقت. خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
یک زن وقتی به سنش پی میبره که متوجه میشه زنهای جوونتر از اون هم وجود دارند. خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
تو 20 سالگی میشه به سن و سال اعتنا نکرد، ولی بعد از 40 سالگی دیگه نمیشه تو رویا زندگی کرد. خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
عقل در این نیست که جلو احساسو بگیری، بلکه در اینه که همه چیزو احساس کنی هرطور که باشه. خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
دوست واقعی مثل کتابی است که هروقت زمینش بگذاری، میتوانی بعد از یک هقته یا حتی دو سال، دوباره دست بگیری و ادامه اش را بخوانی یک بعلاوه یک جوجو مویز
چی بهتر از از اینکه آدم از ته قلب بداند که مورد عشق و علاقه است و لیاقتش را دارد که عاشقش باشند. یک بعلاوه یک جوجو مویز
حتی اگر تمام دنیا علیه تو قیام کنند، وقتی تو حمایت مادر یا پدرت را داشته باشی، مشکلاتت حل خواهند شد. یک بعلاوه یک جوجو مویز
عشق نام دیگر حادثه است
و
من یکی از بی شمار جان باختگان این حادثه بودم اسکارلت دهه 60 سجاد افشاریان
به هنگام فاجعه یا اندوه، تنها راه نجات جست و جوی نقطه ای ثابت است که با چنگ زدن به آن تعادلتان را حفظ کنید و از لبه ی پرتگاه سقوط نکنید. نگاه تان روی یک ساقه ی علف ثابت میماند، تنه ی یک درخت، گلبرگهای یک گل؛ گویی خودتان را به یک قایق نجات میآویزید.
ترجمه انوشه برزنونی
نشر ماهی تا در محله گم نشوی پاتریک مدیانو
برای کسی که این کتاب را از صاحبش میدزدد، یا قرض میگیرد و پس نمیهد بگذار در دستش تبدیل به ماری شود و او را بدرد.
فلج شود و تمام اعضای بدنش منفجر شوند.
در عذاب تحلیل رود، برای بخشش فریاد کشد و عذابی را پایانی نباشد و فریاد مرگ سرآورد. کرمهای کتاب روده هایش را بجوند… و وقتی سرانجام برای مجازات نهایی اش میرود، شعلههای جهنم تا ابد او را بسوزاند.
نفرین بر دزدان کتاب
از صومعه سن پدر، بارسلونا، اسپانیا قلب جوهری (3 گانه جوهری 1) کورنلیا فونکه
کتابها باید سنگین باشن چون تموم دنیا توی اوناست. قلب جوهری (3 گانه جوهری 1) کورنلیا فونکه
اگه تو سفر یه کتاب با خودت داشته باشی، اتفاق عجیبی میافته: کتاب خاطراتت رو جمع میکنه و همیشه فقط کافیه که کتاب رو باز کنی تا به جایی که بار اول اونجا خوندیش برگردی. همه ش با اولین کلمات به خاطرت برمیگرده؛ منظاری که اونجا دیدی، عطری که توی هوا بود، بستنی که موقع خوردن کتاب خوردی… بله، کتابها حالت چسبندگی دارن و خاطرهها بیشتر از هر چیز دیگه ای به صفحات کتاب میچسبن. قلب جوهری (3 گانه جوهری 1) کورنلیا فونکه
برخی کتابها باید چشیده شوند
برخی بلعیده
اما تعداد کمی
باید جویده و کاملا هضم شوند. قلب جوهری (3 گانه جوهری 1) کورنلیا فونکه
هنگامی که کتاب را باز کرد، صفحات کتاب خش خش نویدبخشی ایجاد کردند. مگی با خود اندیشید که این نجوای اول، از کتابی به کتاب دیگر متفاوت است و بستگی دارد به این که او داستانی را که کتاب میخواست برایش تعریف کند میدانست یا نه. قلب جوهری (3 گانه جوهری 1) کورنلیا فونکه
چه شیرین سعادتی که شخص روی دریاچه اندیشه خود شناور باشد!
ترجمه م. ا. به آذین ژان کریستف 2 (4 جلدی) رومن رولان
این چینیها با دو تا تیکه چوب کوچولو غذا میخورن و تقریباً غیر ممکن بود که بتونی با اون چوبها غذا رو مستقیم بریزی تو دهنت، و بنابراین بیشتر غذا پخش میشد روی لباسم. تعجبی نیست که آدم بندرت چینی چاق میبینه. فارست گامپ (دنیای 1 سادهدل) وینستون گروم
هر استبدادی ناشی از دو چیز است؛ یکی رابطه ارگانیک استبداد با یک قدرت مسلط خارجی، یکی هم فرهنگ داخلی مردم که این یکی از همه مهمتر است، چون هیچ ملتی را نمیشود با زور و جنگ تغییر داد، اول خودشان باید تغییر کنند. غنیمت صادق کرمیار
وقتی که انسان از زندگی نترسد، زندگی میتواند اعجاب آور باشد. فقط جرئت و مخلیه میخواهد… و کمی پول. لایم لایت چارلی چاپلین
فقر عیب نیست، ولی بیچارگی عیب است.
در فقر و بی چیزی انسان ممکن است وجدان و احساساتش را حفظ کند، اما بیچارگی هیچ چیز برای هیچ کس باقی نمیگذارد. لایم لایت چارلی چاپلین
مواردی هست که نیکی کردن از هر کار زشتی ظالمانهتر است! لایم لایت چارلی چاپلین
هوانوردانی که دچار مخاطره میشوند برای جلوگیری از سقوط، همه بارو بنه خود را از هواپیما به بیرون میریزند، نخست از کم ارزشترین آنها شروع میکنند اما به زودی نوبت ضروریترین وسایل میرسد. مردم فقیر نیز مانند آن ها، وقتی که تحت فشار احتیاج قرار گیرند، نخست گنجینههای بی ارزششان را از سر وا میکنند و برای ادامه زندگی پیش وام دهنده میبرند، هر یک از این وسایل را که به رهن میگذارند بیشتر از آن وسیله ای که پیش از آن برده بودند، دوست دارند. در پایان، مجبور میشوند اشیایی را که برایشان بسیار عزیز است فدا کنند. لایم لایت چارلی چاپلین
پیراهن ترس، از گنگی پیرامون. ترس تردید. تردیدهای ناشناختن. اگر بدانی که چیست، که چه چیز دارد جانت را میگیرد؛ دست کم از همین که میدانی،که وسیله مرگ خود را میشناسی، دست به گونه ای دفاع میزنی. شاید تن به تسلیم بدهی. شاید هم چاره ای جز آرام گرفتن نجویی. شاید غش کنی و پیش از مرگ بمیری! دیگر دلت به هزار راه پر وهم نیست. دیگر هزار جلوه پریشانی نیشت نمیزند. اگر وسیله مرگ را بشناسی پریشان هستی؛ اما این پریشانی تو یکجایی ست. و آنچه تو را میکشد، این پریشانی نیست، خود مرگ است. جای خالی سلوچ محمود دولتآبادی
آدم درد را از یاد میبرد، اما خطر نزول درد را هرگز. جای خالی سلوچ محمود دولتآبادی
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق میجوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. جای خالی سلوچ محمود دولتآبادی
اما باور نباید کرد که جوانی، پیش از وقت، در اینجور آدمها میمیرد. نه، جوانی پنهان میشود و میماند. مثل چیزی که شرمنده شده باشد در دهلیزهای پیچاپیچ روح، رخ پنهان میکند. چهره نشان نمیدهد، اما هست. هست و همیشه در کمین است و پی فرصتی است، یا مهلتی، تا خود را بروز دهد. چشم به راه است و همین که روزگار نقاب عبوس را از چهره آدم پس بزند، جوانی هم زبانه میکشد و نقاب کدورت را بی باقی میدرد. جوانی دیگر مهلتی به دل افسردگی و پریشانی نمیدهد. غوغا میکند. آشوب. همه چیز را به هم میریزد. سفالینه را میترکاند. همه دیوارهایی را که بر گرد روح سر برآورده اند، درهم میشکند. ویران میکند! جای خالی سلوچ محمود دولتآبادی
دستی که به گرفتن مزد دراز میشود؛ همان دستی نیست که به گرفتن مدد. جای خالی سلوچ محمود دولتآبادی
در دلسنگترین آدم ها، آن دم که در نهایت خشم حیوانی زبان بسته را زیر ضربه میگیرد، حسی دلسوزانه وجودی نهفته دارد. اما یک ناگریزی آنی مانع آن میشود که دست از کردار وحشیانه خود بکشد. چه بسا دهقانان و ساربانان و چارپاداران به دنبال آن که خشم دل را در ضربههای زنجیر، چوبدست و گاه بیل و چارشاخ بر پیکر حیوان فرو ریختند، با حیوان گفت و گو در میآیند. به حیوان دشنام میدهند و با او حرف میزنند. برهان میآورند و میکوشند به خر، شتر یا گاو بفهمانند که سبب خشم و دیوانگی او شده اند:
«آخر تو چه ات میشود حیوان!» جای خالی سلوچ محمود دولتآبادی
ترسو هزار دفعه میمیره، شجاع فقط یک دفعه. وداع با اسلحه ارنست همینگوی
موقع جنگ خورد و خوراک باعث پیروزی نمیتونه بشه، اما باعث شکست میتونه بشه. وداع با اسلحه ارنست همینگوی
پیران عاقل نمیشوند، محتاط میشوند. وداع با اسلحه ارنست همینگوی
اسم خودمانی چیزی است که از دوران کودکی به شخص میچسبد و تا بزرگسالی همراهش میآید. اسم خودمانی به آدم یادآوری میکند که زندگی، همیشه آن قدرها جدی و رسمی و پیچیده نبوده و نیست. به جز این، گوشزد میکند که همه ی مردم یک جور به آدم نگاه نمیکنند.
ترجمه امیرمهدی حقیقت همنام جومپا لاهیری
پدربزرگ من همیشه میگوید کار کتاب همین است که دنیا را ببینی، بی اینکه یک وجب از جات تکون بخوری.
ترجمه امیرمهدی حقیقت همنام جومپا لاهیری
زمان سپری میشود، حتی وقتی که غیرممکن به نظر بیاید. حتی وقتی که هر تیک تاک عقربه ثانیه شمار، مثل ضربات خون در پشت یک زخم یا خراشیدگی، دردآور باشد. زمان به طور نامنظمی سپری میشود، با پیچشها و چرخشهای عجیب و آرامشها و وقفههای کِشدار؛ اما به هر حال میگذرد. ماه نو (ادامه رمان شفق) استفنی مهیر
خوشبختی دیگران، باعث خوشبختی کسانی است که خودشان دیگر نمیتوانند خوشبخت باشند.
ترجمه سکینه نصرتی زنبق دره اونوره دوبالزاک
مهر و محبت هایی که آغشته به خودخواهی باشند، حس هم دلی و هم نوایی را بر نمیانگیزند. چرا که قلب از هر نوع حساب گری و منفعت طلبی بیزار است.
ترجمه سکینه نصرتی زنبق دره اونوره دوبالزاک
محبوبِ دل کسی بودن و فهمیده شدن بالاترین شادی هاست.
ترجمه سکینه نصرتی زنبق دره اونوره دوبالزاک
وقتی کاری از شما خواسته میشود که قادر به انجام آن نمیباشید، به طور مودبانه از پذیرفتن آن امتناع ورزید و هیچ روزنه ای برای امیدهای واهی باقی مگذارید.
ترجمه سکینه نصرتی زنبق دره اونوره دوبالزاک
صداقت، وفاداری، شرافت و نزاکت ایمنترین و مطمئنترین ابزار برای رسیدن به موفقیت میباشند.
ترجمه سکینه نصرتی زنبق دره اونوره دوبالزاک
غمها بی نهایت اند؛ اما شادیها محدود زنبق دره اونوره دوبالزاک
حقوق جزا را انسان هایی وضع کرده اند که خود هرگز طعم فلاکت و بدبختی را نچشیده اند.
ترجمه سکینه نصرتی زنبق دره اونوره دوبالزاک
تصورات و احساساتی که در سپیده دم زندگی تجربه میکنیم بسیار عمیق و ماندگارند.
ترجمه سکینه نصرتی زنبق دره اونوره دوبالزاک
آدم بزرگها ارقام را دوست دارند. وقتی با ایشان از دوست تازه ای صحبت میکنید هیچوقت از شما راجع به آنچه اصل است نمیپرسند. هیچوقت به شما نمیگویند که مثلا آهنگ صدای او چطور است؟ چه بازیهایی را بیشتر دوست دارد؟ آیا پروانه جمع میکند؟ بلکه از شما میپرسند: «چند سال دارد؟ چند برادر دارد؟ وزنش چقدر است؟ پدرش چقدر درآمد دارد؟» و تنها درآن وقت است که خیال میکنند او را میشناسند.
ترجمه محمد قاضی شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
آدم بزرگها هیچوقت به تنهایی چیز نمیفهمند و برای بچهها هم خسته کننده است که همیشه و همیشه به ایشان توضیح بدهند.
ترجمه محمد قاضی شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
اُوه پنج سال در خط آهن کارکرد تا اینکه یک روز صبح سوار قطار شد و او را برای اولین دفعه دید. از روزی که پدرش فوت کرد، این اولین دفعه بود که اُوه توانست بخندد و زندگی اش تغییر کرد.
مردم میگفتند اُوه دنیا را سیاه و سفید میبیند.
و او رنگی بود. همه رنگها را داشت… مردی به نام اوه فردریک بکمن
وقتی کسی را از دست میدهید، دلتان برای خاطرات عجیبش تنگ میشود. دلتان برای چیزهای کوچکش تنگ میشود، برای لبخندش، رفتارش، آنطور که توی تخت از این پهلو به آن پهلو میشد یا اینکه به خاطرش رنگ دیوارها را عوض میکردید. مردی به نام اوه فردریک بکمن
یکی از دردناکترین لحظهها در زندگی احتمالاً لحظه ای است که آدم میبیند سالهای پیش رویش کمتر از سالهای پشت سرش هستند و وقتی زمان زیادی برایش نمانده باشد دنبال چیزهایی میگردد که به زندگی کردن بیرزد. شاید خاطرات. مردی به نام اوه فردریک بکمن
مرگ مسئله عجیبی است. آدمها در کل عمرشان جوری زندگی میکنند که انگار مرگ اصلاً وجود ندارد، در صورتی که بیشتر وقتها مهمترین دلیل زندگی است. مردی به نام اوه فردریک بکمن
دوست داشتن یه نفر مثه این میمونه که آدم به یه خونه اسباب کشی کنه. اولش آدم عاشق همه چیزهای جدید میشه. هر روز صبح از چیزهای جدید شگفت زده میشه که یکهو مال خودش شده اند و مدام میترسه یکی بیاد تو خونه و بهش بگه که یه اشتباه بزرگ کرده و اصلا نمیتونسته پیش بینی کنه که یه روز خونه به این قشنگی داشته باشه، ولی بعد از چند سال نمای خونه خراب میشه، چوب هایش در هر گوشه و کناری ترک میخورن و آدم کم کم عاشق خرابیهای خونه میشه. آدم از همه سوراخ سنبهها و چم و خم هایش خبر داره. آدم میدونه وقتی هوا سرد میشه، باید چه کار کنه که کلید توی قفل گیر نکنه، کدوم قطعههای کف پوش تاب میخوره وقتی آدم پا رویشان میگذاره و چه چوری باید در کمدهای لباس رو باز کنه که صدا نده و همه اینا رازهای کوچکی هستن که دقیقا باعث میشن حس کنی توی خونه خودت هستی. مردی به نام اوه فردریک بکمن
همیشه معتقدیم برای انجام کاری برای دیگران هنوز وقت داریم. معتقدیم برای گفتن حرفی به دیگران هنوز وقت داریم و سپس اتفاقی میافتد ناگهان سر جایمان میایستم و با خود فکر میکنیم »کِی». مردی به نام اوه فردریک بکمن
هر کس میخواد یه زندگی خوب داشته باشه ولی خوب از نظر هرکس یه معنایی داره. مردی به نام اوه فردریک بکمن
کسی که بد است فرق دارد با کسی که میتواند بد باشد. مردی به نام اوه فردریک بکمن
وقتی یه نفر به یکی دیگه چیزی میده، اون کسی که میگیره آمرزیده نمیشه، اون کسی که میبخشه آمرزیده میشه. مردی به نام اوه فردریک بکمن
می گن بهترین مردها از نقص هایشان زاده میشوند و اگر اشتباه نمیکردند، بهترین نمیشدند. مردی به نام اوه فردریک بکمن
قهرمان آن کسی است که همان چیزی که از دستش بر میآید انجام میدهد. دیگران همین را انجام نمیدهند.
ترجمه م. ا. به آذین ژان کریستف 1 (4 جلدی) رومن رولان
راستی و یکروئی موهبتی است که به اندازه هوش و زیبایی نادر است.
ترجمه م. ا. به آذین ژان کریستف 1 (4 جلدی) رومن رولان
هر دو فکر میکردند که دنیا بد ساخته شده است. آن کس که دوست دارد، مورد محبت نیست. آن کس که مورد محبت است؛ خود دوست ندارد. آن کس که دوست میدارد و مورد محبت است، یک روز دیر یا زود از عشق خود جدا میشود… آدمی رنج میبرد. دیگری را میرنجاند. و از این دو تن بدبختتر همیشه آن کس نیست که رنج میبرد.
ترجمه م. ا. به آذین ژان کریستف 1 (4 جلدی) رومن رولان
یبشتر مردم در بیست یا سی سالگی میمیرند؛ از این حد که بگذرند دیگر چیزی جز سایه خود نیستند؛ باقی زندگیشان صرف آن میشود که ادای خود را در آورند، و روز به روز به صورتی ماشینیتر و با شکلهای زنندهتر آنچه را که پیش از این، در زمانی که زنده بوده اند، گفته و کرده اند و اندیشیده و دوست داشته اند تکرار کنند.
ترجمه م. ا. به آذین ژان کریستف 1 (4 جلدی) رومن رولان
آنچه مردم را مشخص میسازد بیشتر سرشت آنهاست تا عقایدشان.
ترجمه م. ا. به آذین ژان کریستف 1 (4 جلدی) رومن رولان
لعنت و یا شاید درود بر این غبار فراموشی که این قدر زود همه چیز را میپوشاند و آدمی را از میان پیچیدگیهای زندگی، این گونه عبور میدهد! پارسیان و من (رستاخیز فرا میرسد) آرمان آرین
به راستی که آدمها همواره آرزو دارند چیزی غیر از همان که دارند، داشته باشند! پارسیان و من (رستاخیز فرا میرسد) آرمان آرین
زمانی که به دنیا میآیی از تو نمیپرسند که میخواهی یا نه!
زمانی که به دنیا میآیی نمیتوانی پدر و مادرت یا کشوری را که در آن خواهی بود انتخاب کنی!
زمانی که میآیی نمیتوانی بدانی آنها ثروتمند هستند یا فقیر و یا آن قدر زنده خواهند ماند تا تو آنها را ببینی یا نه؟! پارسیان و من (رستاخیز فرا میرسد) آرمان آرین
آیا بعد از حسین کسی هست که من جانم را فدایش کنم؟! نامیرا صادق کرمیار
کسانی که از حکومت نصیبی ندارند و برکنارند، از حقوق پایمال شده ی مردم سخن میگویند، هنگامی که نصیبی از حکومت میبرند و بر کاری گمارده میشوند، فقط بر ثروت خود میافزایند. نامیرا صادق کرمیار
ترس انسان را از کارهای بزرگ باز میدارد. نامیرا صادق کرمیار
بهترین میزان شناخت حق و باطل عدالت است نامیرا صادق کرمیار
تصمیمهای بزرگ، برازنده ی مردان بزرگ است که اگر در آن تأخیر کنند، شاید هرگز فرصت جبران نیابند. نامیرا صادق کرمیار
وای بر ما که فرزند را به جرم کینه ای که از پدرش داریم، عقوبت میکنیم نامیرا صادق کرمیار
حسین به خلافت زینت میبخشد، در حالی که خلافت به او زینت نمیدهد.
حسین شآن خلافت را بالا میبرد، در حالی که خلافت شآنی بر او نمیافزاید.
خلافت به حسین نیازمندتر است تا او به خلافت، اما سوگند به کسی که پیامبر را فرستاد، هیچ یک از شما تحمل عدالت خاندان علی بن ابیطالب را ندارید نامیرا صادق کرمیار
عبدالله پرسید:
- پیرمرد تو وا ماندهای یا در راه ماندهای؟
- هیچ کدام مقیم هستم
عبدالله خندید و به پیرامون اشاره کرد که جز دشت سوزان هیچ نبود و گفت:
- مقیم؟ در این جهنم؟ تنها و بیکس؟
- اینجا جهنم نیست، تکهای از بهشت است و من تنها نیستم و در انتظار یارانی ماندهام که بزودی میرسند و من امید دارم که یاری مرا بپذیرند. ترسی ازشما ندارم چه مشرک باشید چه حرامی یا مسلمان. چرا که به زودی مشرکان و حرامیان و مسلمانان همپیمان میشوند تا در همین بیابان و همین گودال بهترین بنده خدا و فرزند رسولش را بکشند و بر کشتهٔ او پایفشانی کنند. نامیرا صادق کرمیار
آدمها وقتی فکر میکنند دیده نمیشوند، ابعاد دیگری از شخصیت شان را بروز میدهند. کفشهای آبنباتی ژوان هریس
چیزهای به ظاهر کوچک چقدر میتوانند قلب آدمی را به در آورند،
چیزهایی مانند بوسههای فراموش شده، اسباب بازیهای شکسته، ماجراهای ناخواسته، نگاه آزاردهنده ای که زمانی پر از مهر و لبخند بود… کفشهای آبنباتی ژوان هریس
خدعه و نیرنگ مانند علف هرز خودرویی است که اگر فورا آن را از بین نبری، در همه چیز ریشه میدواند و آن قدر پیش میرود که برای رهایی از آن دیگر چاره ای جز دروغ گفتن نداری. کفشهای آبنباتی ژوان هریس
زیبایی معنای دیگه ای داره. زیبایی ربطی به رنگ مو، سایز لباس یا اندام و چهره ی فرد نداره. زیبایی تو بستگی داره که چطور حرف بزنی، راه بری و فکر کنی. کفشهای آبنباتی ژوان هریس
واقعا سخت است که مجبور شوی کس دیگری باشی تا دیگران با تو دوست شوند. تحملش دشوار است که فقط زمانی مردم دوستت دارند که فرد دیگری باشی و دیگر خودت نباشی کفشهای آبنباتی ژوان هریس
از قضا معلوم شد که دختر سرهنگ قرار است بیاید همراه شوهر و بچه هایش. سرهنگ حسابی خودش را گرفته بود و سعی داشت خود را نبازد و بی علاقه نشان دهد: «چتر را باز کرده اند!» اما سر صبحانه از هیجان دست هایش میلرزید و وقتی میز را میچید، فنجانها د رنعلبکی به رقص در میآمد.
قرار بود ظهر بیایند. ناقوس جزر و مد ظهر را زدند، وقت ناهار شد و گذشت و هیچ ماشینی دم در نیامد و صدای بچهها و شادی گامهای کوچولوها به گوش نرسید. سرهنگ قدم آهسته میرفت، مچ یک دست را با دست دیگر مشت کرد و جلو پنجره ایستاد، چانه اش را جلو داد. دستش را بالا آورد و با دلخوری به ساعت خود نگاه کرد. من و دوشیزه واواسور حیران مانده بودیم و جرئت حرف زدن هم نداشتیم. بوی مرغ کبابی خانه را گرفته بود. زمان زیادی از ظهر گذشته بود که تلفن زنگ زد و همه ما را از جا پراند. سرهنگ گوش خود را به گوشی چسباند و خم شد؛ درست مثل کشیش اقرار نیوشی که به حرفهای گناهکاران گوش میکند. صحبتها مختصر بود. سعی کردیم حرفهای او را نشنویم. سرفه ای کرد و توی آشپزخانه آمد. گفت: «ماشین شان خراب شده.» به هیچ کدام مان نگاه نکرد. معلوم بود که به او دروغ گفته اند، یا اینکه او به ما دروغ میگفت. برگشت به طرف دوشیزه واواسور و با لبخندی پوزش خواهانه گفت: «شرمنده که جوجه تان هم خراب شد.»
از او خواستم به اتاقِ من بیاید تا بسازمش. دعوتم را رد کرد. میگفت کمی احساس خستگی میکند، یک خرده هم سرش درد میکرد، یک هو درد گرفته بود. به اتاق خودش رفت. چه سنگین از پلهها بالا میرفت، در اتاق خودش را چه آرام بست. دوشیزه واواسور گفت: «آخی!» دریا جان بنویل
خاطره حرکت را دوست ندارد. ترجیح میدهد همه چیز را بی حرکت نگه دارد دریا جان بنویل
اندوه حواس انسان را تیز مینماید؛ گوئی، پس از آن که اشک اثر پژمرده خاطرات را فرو شست، همه چیز در نگاه انسان بهتر نقش میبندد.
ترجمه م. ا. به آذین ژان کریستف 1 (4 جلدی) رومن رولان
درباره گذشته قضاوت کردن کار آسانیست. اما وقتی خودتان در جریان طوفان میافتید و سیل غران زندگی شما را از صخره ای در دهان امواج مخوف پرتاب میکند، آنجا اگر توانستید همت به خرج دهید، آنجا اگر ایستادگی کردید، اگر از خطر واهمه ای به خود راه نداد، بله، آن وقت در دوران آرامش لذت هستی را میچشید. چشمهایش بزرگ علوی
محبت و وفاداری، جواهراتی اند که هرجا پیدا شوند، ارزشمندند. ریلا در اینگل ساید (جلد 8) لوسی ماد مونتگومری
این طبیعی است که وقتی یک اتفاق تلخ، دید ما را نسبت به دنیا عوض میکند، انتظار داریم هیچ چیز مثل گذشته تکرار نشود. همه ما همین طوریم. ریلا در اینگل ساید (جلد 8) لوسی ماد مونتگومری
صبر مثل مادیانی است که هر قدر هم خسته باشد به راهش اداممه میدهد. ریلا در اینگل ساید (جلد 8) لوسی ماد مونتگومری
شاید جسم انسان، آرام و مرحله به مرحله رشد کند، ولی روح با جهش هایی بلند و ناگهانی، بزرگ میشود و زمانی به والاترین درجه اش میرسد. ریلا در اینگل ساید (جلد 8) لوسی ماد مونتگومری
انسانها خیلی زود بی هیچ مقاومتی خود را با شرایط پیش آمده وفق میدهند. ریلا در اینگل ساید (جلد 8) لوسی ماد مونتگومری
شجاع کسی نیست که نترسد کسی است که روح بزرگش ترس را مطیع خود کند. ریلا در اینگل ساید (جلد 8) لوسی ماد مونتگومری
هیچ چیز زیباتر از یک انسان شرافتمند نیست.
ترجمه م. ا. به آذین ژان کریستف 1 (4 جلدی) رومن رولان
کسی که ایمان دارد دست به کار میزند، بی آن که در غم نتیجه باشد. پیروزی یا شکست چه اهمیتی دارد؟ آنچه وظیفه توست انجام بده!
ترجمه م. ا. به آذین ژان کریستف 1 (4 جلدی) رومن رولان
چند نسل است که آدمها شغلهایی دارند که از آن متنفرند و تنها دلیلی که ولشان نمیکنند این است که بتوانند چیزهایی را بخرند که به هیچ دردشان نمیخورد. باشگاه مشتزنی چاک پالانیک
هیچ وقت نباید فکر کنیم کارمان با زندگی تمام است؛ چون درست زمانی که احساس میکنیم به خطوط آخر قصه مان رسیده ایم دست سرنوشت، کتاب عمرمان را ورق میزندو فصلی تازه پیش رویمان میگشاید. آنی شرلی در دره رنگین کمان (جلد 7) لوسی ماد مونتگومری
پس از پایان مبارزه، مشکلی از کسی حل نمیشد ولی دیگر هیچ چیز مهم نبود. باشگاه مشتزنی چاک پالانیک
اگر دوست داشتن، یادمان برود، خیلی چیزها را در زندگی از دست میدهیم. هرچقدر عشق بیشتری در قلبمان باشد، زندگیمان پربارتر میشود. آنی شرلی در دره رنگین کمان (جلد 7) لوسی ماد مونتگومری
وظیفه ای که روی دوش همه باشد، انگار روی دوش هیچ کس نیست، بنابراین هیچ کس هیچ وقت این تصمیم را عملی نمیکند. آنی شرلی در دره رنگین کمان (جلد 7) لوسی ماد مونتگومری
بچهها و دیوانهها همیشه حرف دلشان را میزنند. آنی شرلی در اینگل ساید (جلد 6) لوسی ماد مونتگومری
محبت با ارزشتر از طلا و نقره است. آنی شرلی در اینگل ساید (جلد 6) لوسی ماد مونتگومری
زندگی همین بود؛ شادی و غم…امید و وحشت… و تغییر.
همیشه تغییر!
هیچ راه فراری نبود.
مجبور بودی گذشته را کنار بگذاری و تازگی را به قلبت راه دهی. مجبور بودی یاد بیگیری که شرایط جدید را دوست داشته باشی و به وقتش آن را هم کنار بگذاری.
بهار با همه زیباییش خواه ناخواه به تابستان میرسید و تابستان جای خود را به پاییز میداد.
تولد… ازدواج… مرگ… آنی شرلی در اینگل ساید (جلد 6) لوسی ماد مونتگومری
همه مادرها در تمام اعصار و قرون همین طور بودند… عاشق مهر ورزیدن و خدمت کردن. آنی شرلی در اینگل ساید (جلد 6) لوسی ماد مونتگومری
بعضی از ما حتی در خاطرههای مردم هم زیبا نیستیم آنی شرلی در اینگل ساید (جلد 6) لوسی ماد مونتگومری
مشکلات، نگرانیها و غصهها نیز جزئی از زندگی اند. آنها به هر فضایی وارد میشوند، چه قصر باشد و چه خانه کوچک رویاها. هیچ کس نمیتواند جلوشان را بگیرد. ولی اگر با عشق و دلگرمی با آنها روبه رو شوید، هرگز بر شما غلبه نمیکنند. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
-رز، نماد عشق است و قرن هاست که با حضورش به دنیا زیبایی میبخشد. رز صورتی، نماد امید و انتظار عاشقانه است… رز سفید، نماد مرگ یا فراق عاشقانه و رز قرمز… لسلی! تو بگو رز قرمز، نماد چیست؟
لسلی آهسته گفت: نماد شادمانی عاشقانه است. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
اگر بخواهیم همیشه از احساسمان پیروی کنیم، کشتی زندگیمان بارها و بارها به گل مینشیند. در زندگی فقط یک راه بی خطر وجود دارد و آن راه، حقیقت است. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
عیب و نقصهای دنیا کم کم اصلاح میشوند. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
واقعا مسخره است که بعضی آدمهای بی ارزش مورد عشق و علاقه دیگران واقع میشوند. در حالی که این عشق هرگز نصیب کسانی که لایقش اند، نمیشود. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
خیلیها هستند که خوشی امروز را قربانی احتمالات تلخ فردا میکنند. آنی شرلی در ویندی پاپلرز (جلد 4) لوسی ماد مونتگومری
اگر به آینه لبخند بزنی، لبخند تحویلت میدهد. آنی شرلی در ویندی پاپلرز (جلد 4) لوسی ماد مونتگومری
بیشتر مشکلات دنیا ناشی از سوءتفاهم و عدم درک متقابل است. آنی شرلی در ویندی پاپلرز (جلد 4) لوسی ماد مونتگومری
هیچ کس برای خیال بافی کردن، پیر نیست. خیالات هم هرگز پیر نمیشوند. آنی شرلی در ویندی پاپلرز (جلد 4) لوسی ماد مونتگومری
وقوع یک اتفاق توهین آمیز بیش از یک فاجعه بی رحمانه، باعث میشود شبها انسان به خودش بپیچد. آنی شرلی در ویندی پاپلرز (جلد 4) لوسی ماد مونتگومری
تا به حال متوجه شده ای چند نوع سکوت وجود دارد؟ سکوت جنگل… سکوت ساحل… مرغزار… شب… بعدازظهر تابستانی. و هر یک با دیگری تفاوت دارد، چرا که هر کدام از گونه ای متفاوت است و حال و هوای خاص خودش را دارد. مطمئنم اگر نابینا بودم و حتی نمیتوانستم گرما و سرما را حس کنم، باز هم از نوع سکوت اطرافم میفهمیدم، کجایم. آنی شرلی در ویندی پاپلرز (جلد 4) لوسی ماد مونتگومری
چه بهتر که آدم همیشه آرزوی برآورده نشده ای داشته باشد؛ چون زندگی بدون آرزو، با مرگ فرقی ندارد. آنی شرلی در جزیره (جلد 3) لوسی ماد مونتگومری
طنز، خوش طعمترین چاشنی در جشن زندگی است. به اشتباه هایتان بخندید، اما از آنها درس بگیرید، مشکلاتتان را دست بیندازید، ولی خود را برای مقابله با آنها تقویت کنید، موانع را مسخره کنید، اما بر آنها چیره شوید. آنی شرلی در جزیره (جلد 3) لوسی ماد مونتگومری
در میان جملههای غم انگیز دنیا، غم انگیزترین شان کاش این طور نمیشد، است. آنی شرلی در جزیره (جلد 3) لوسی ماد مونتگومری
تا وقتی میشود خندید، زندگی کردن ارزش دارد. آنی شرلی در جزیره (جلد 3) لوسی ماد مونتگومری
گذشت کردن، یکی از درس هایی است که همه ما با بالا رفتن سنمان، یاد میگیریم. انجام این کار در چهل سالگی خیلی راحتتر از بیست سالگی است. آنی شرلی در جزیره (جلد 3) لوسی ماد مونتگومری
هر سال، مثل یک کتاب است. صفحههای مربوط به بهار با گلهای ولیک و بنفشه نوشته شده، مال تابستان با رز، پاییز با برگهای سرخ افرا و زمستان با کاج و همیشه بهار. آنی شرلی در جزیره (جلد 3) لوسی ماد مونتگومری
غرورر بیجا گاهی اوقات باعث سقوط و پشیمانی میشود. آنی شرلی در جزیره (جلد 3) لوسی ماد مونتگومری
غم هایی که خداوند به سوی ما میفرستد، استقامت و آرامش به همراه میآورند، اما غم هایی که ناشی از حماقت و ضعف خودمان باشند، بسیار طاقت فرسایند. آنی شرلی در جزیره (جلد 3) لوسی ماد مونتگومری
کسانی که میتوانند تا اوج شادیها پرواز کنند، ممکن است در عمق غمها هم غوطه ور شوند و طبعی که از خوشیها نهایت لذت را میبرد، در مقابل سختیها بیش از همه میرنجد. آنی شرلی در جزیره (جلد 3) لوسی ماد مونتگومری
همیشه آنهایی که در انجام کاری پیش قدم بوده اند به جنون و دیوانگی متهم شده اند. آنی شرلی در جزیره (جلد 3) لوسی ماد مونتگومری
انتقام بیش از همه به شخص انتقام گیرنده صدمه میزند. آنی شرلی در جزیره (جلد 3) لوسی ماد مونتگومری
او در سرزمین خیالاتش بسیار آزادتر از دنیای واقعی بود؛ چرا که دیدنیها از بین میروند، اما نادیدنیها جاویدان و فناناپذیرند. آنی شرلی در جزیره (جلد 3) لوسی ماد مونتگومری
برای غلبه بر ناامیدی هیچ چیز بهتر از کار کردن نیست. خاطرات 1 گیشا آرتور گلدن
هیچکدام از ما آنطور که باید و شاید از دنیا محبت نمیبینیم. خاطرات 1 گیشا آرتور گلدن
در این دنیا بهتر است آرزوی بهترین چیزها را بکنی و برای بدترینها آماده باشی و خودت را به خدا بسپاری. آنی شرلی در اونلی (جلد 2) لوسی ماد مونتگومری
ازدواج با هر کسی ممکن است خطرناک باشد، اما همه میگویند که شوهر کردن، تازه یکی از مشکلات زندگی است. آنی شرلی در اونلی (جلد 2) لوسی ماد مونتگومری
یکی از ویژگیهای این دنیا واقعاً ارامش بخش است، همیشه مطئنیم که بهار دیگری در راه است. آنی شرلی در اونلی (جلد 2) لوسی ماد مونتگومری
طوری زندگی کن که اسمت، حتی اگر در ابتدا چندان قشنگ نیست، زیبا به نظر بیاید و با یادآوری آن خاطرات خوشایند و دل نشینی در ذهن مردم زنده شود. آنی شرلی در اونلی (جلد 2) لوسی ماد مونتگومری
بهترین و شیرینترین روز، روزی نیست که همه اتفاق هایش باشکوه، شگفت انگیز یا هیجان آور باشند، بلکه روزی پر از شادیهای کوچک و ساده است که یکی پس از دیگری مثل دانههای مروارید از گردنبند پایین میریزند. آنی شرلی در اونلی (جلد 2) لوسی ماد مونتگومری
گستردگی یا محدودیت مسیر ما بستگی به کیفیتی دارد که به آن میدهیم نه به جایی که از آن خارج میشویم. آنی شرلی در اونلی (جلد 2) لوسی ماد مونتگومری
جرم نابخشودنی، داشتن اهداف پست است نه شکست خوردن. آنی شرلی در اونلی (جلد 2) لوسی ماد مونتگومری
هر روز صبح شروعی تازه است
هر روز صبح دنیا جامه ای نو به تن میکند. آنی شرلی در اونلی (جلد 2) لوسی ماد مونتگومری
به دست آوردن همه چیزهای باارزش، دردسر دارد. آنی شرلی در اونلی (جلد 2) لوسی ماد مونتگومری
تا به حال دقت کرده ای وقتی مردم میگویند وظیفه خودشان میدانند مسئله ای را بیان کنند، باید منتظر شنیدن جملههای انتقاد آمیز باشی؟ چرا هرگز هیچ کس وظیفه خودش نمیداند مسائل خوشایندی را که دربارت شنیده به گوشت برساند؟ آنی شرلی در اونلی (جلد 2) لوسی ماد مونتگومری
درست رفتار کردن با بچهها مهمتر از الفبا و ریاضی یاد دادن به آنهاست. آنی شرلی در اونلی (جلد 2) لوسی ماد مونتگومری
در این دنیا هر چیزی قیمتی دارد و با اینکه داشتن اهداف بزرگ، ارزشمند است، اما آسان به دست نمیآید؛ رسیدن به چنین اهدافی نیازمند سخت کوشی، گذشت از خواسته ها، علاقه و شجاعت است. آنی شرلی در گرین گیبلز (جلد 1) لوسی ماد مونتگومری
بعد از تلاش کردن و پیروز شدن، بهترین چیز تلاش کردن و شکست خوردن است. آنی شرلی در گرین گیبلز (جلد 1) لوسی ماد مونتگومری
به محض اینکه به یکی از هدف هایت میرسی، هدف والاتر و درخشانتری سر راهت سبز میشود و همین زندگی را لذت بخش و هیجان انگیز میکند. آنی شرلی در گرین گیبلز (جلد 1) لوسی ماد مونتگومری
زمانی که آدم قصد خوشحال کردن کسی را دارد، توانایی هایش به طرز شگفت انگیزی زیاد میشوند. آنی شرلی در گرین گیبلز (جلد 1) لوسی ماد مونتگومری
آدمهای مهربان کم نیستند و میشود در دنیا تعداد زیادی از آنها را پیدا کرد. آنی شرلی در گرین گیبلز (جلد 1) لوسی ماد مونتگومری
نصف لذت هرچیز، انتظاری است که برایش میکشی. ممکن است خیلی چیزها را به دست نیاوری، اما میتوانی از انتظار کشیدن برایشان، لذت ببری. آنی شرلی در گرین گیبلز (جلد 1) لوسی ماد مونتگومری
وقتی کسی دلش میخواهد مهربان باشد، نباید نامهربانی هایش را به دل گرفت. آنی شرلی در گرین گیبلز (جلد 1) لوسی ماد مونتگومری
وقتی داستانهای غم انگیز میخوانیم، با شهامت، خودمان را در آن موقعیتها تصور میکنیم، ولی به محض اینگه واقعا غصه دار میشویم، تازه میفهمیم تحمل کردنش چه کار سختی است. آنی شرلی در گرین گیبلز (جلد 1) لوسی ماد مونتگومری
به نظر من همه چیز اینجا زیباست. باغچه، باغهای میوه، جویبار و جنگل، همه جای این دنیای دوست داشتنی، قشنگ است. شما هم احساس میکنید در چنین صبح قشنگی، میشود عاشق دنیا شد؟ من از اینجا صدای خنده جویبار را میشنوم. تا به حال متوجه شده این که شادترین چیز دنیا، همین جویبارهایند؟ آنها در تمام طول مسیرشان میخندند. حتی در زمستان، صدایشان از زیر یخها به گوش میرسد. آنی شرلی در گرین گیبلز (جلد 1) لوسی ماد مونتگومری
بدن آدم به همه چیز عادت میکند، حتی به آویزان ماندن. آنی شرلی در گرین گیبلز (جلد 1) لوسی ماد مونتگومری
مردم درباره دو چیز هیچوقت حرف راست نمیزنند. پول و درسخوان بودن بچه هایشان. عادت میکنیم زویا پیرزاد
از سهراب یاد گرفتم به جای مدام نگران این و آن بودن، یک کمی هم خودم را دوست داشته باشم. عادت میکنیم زویا پیرزاد
سهراب به احمقانهترین مشکلها با دقت گوش میکرد و راه حل پیشنهاد میکرد. فقط به چاق شدمها بود که میخنیدید و میگفت: «چه خوب! حالا چند کیلو بیشتر آرزو داریم.» عادت میکنیم زویا پیرزاد
بعضیها انگار به دنیا آمده اند برای چَشم گفتن، بعضیها چَشم شنیدن. عادت میکنیم زویا پیرزاد
رازها روی نوک زبان ما مثل فلفل قرمزاند. دیر یا زود زبانمان را آتش میزنند. دیر یا زود دهانمان را باز میکنیم و شیطانکی را که بین دندانهای به هم فشرده ما، میکوشد به اعتراف وادار مان کند، نشان میدهیم. و بعد، باید حرف زد و باز هم حرف زد. ابله محله کریستین بوبن
به چه فکر میکنی؟ زنان عاشق دوست دارند دلسوز (حداقل دلسوز) و بنابراین منطقی و خوش فکر به نظر برسند. اما گرچه رویای منطقی بودن را در سر میپروانند، امیدوارند که در پاسخ به چنین سوالی فقط یک پاسخ بشنوند. به نظر آنها فقط یک پاسخ مناسب وجود دارد: به تو فکر میکنم. اما محبوب آنها غالباً از مشکل، با مهارت میپرهیزد» به هیچ چیز فکر نمیکنم. ابله محله کریستین بوبن
وقتی آدم کسی را دوست دارد چیزی هم برای گفتن به او پیدا میکند، تا آخر زمان. ابله محله کریستین بوبن
لبخند از فکر قابل اعتمادتر است. لبخند بسیار موثرتر و بسیار پرمعنیتر است. ابله محله کریستین بوبن
این یک قانون قدیمی دنیاست، قانونی نامکتوب: هر کسی که چیزی بیشتر دارد، در همان لحظه، چیزی هم کمتر دارد. ابله محله کریستین بوبن
فرزندانتان را نه برای زمان خودتان، که برای زمان خودشان تربیت کنید! مجلس ضربت زدن بهرام بیضایی
آنها سه تن اند که میمیرند؛
یکی برای ظلمش! یکی برای مکرش! و یکی برای عدالتش!
ولی نه؛ در عمل ظلم و مکّار جان به در بُردند، و تنها سومی بود که فرقش شکافت!
عدالت میمیرد، و ظلم و مکر میماند! مجلس ضربت زدن بهرام بیضایی
فتحعلی خان پای رفتار نداشت، ولی میدانست که سپاهیانش در انتظارند، آنها میبایست شب از محدوده اصفهان دور شوند. وقت برخاستن دعایی خواند و شنید که صدا از آنسوی پرده میگوید «مرا به چه نام میخوانید؟»
مرد دلاور ایلاتی از نفس ماند «به نامی که در وقت آن ولادت سعید در گوشتان خوانده اند»
صدا از پشت پرده آمد «نه مرا نامی بده که از امشب به آن خوانده شوم»
فتحعلی پیام محبت را شنید و دانست که این زن میرود تا اصفهان را و گذشته را از خود دور کند. گفت «بر این اندیشه نبودم»
این بار صدا زنانه و آمرانه گفت «اینک باش!»
فتحعلی خان دلاوری از کف داد: «امین و مونس و محرم من»
صدا گفت امینه ام خواندی؟"
فتحعلی خان در دل گفت امینه…
و خاتون، امینه شد امینه مسعود بهنود
آدمیزاد یک عمر- یعنی صدها عمر- است که میکوشد شاید مرز بین افسانه و تاریخ، قصه و واقعیت، راست و دروغ، حق و ناحق را معلوم کند.
هنوز که هنوز است پیدا نشده… امینه مسعود بهنود
باید با غریبه هایی که با شما زندگی میکنند همان طور رفتار کنید که انگار در میان خودتان متولد شده اند و آنها را مثل اطرافیان خود دوست بدارید. آخرین فراری تریسی شوالیه
در سکوت حواس آدم کمتر پرت میشه. سکوت مداوم به انسان اجازه میده واقعاً به چیزی که در عمق وجودش جریان داره گوش بده.
ما بهش میگیم امید و انتظار آخرین فراری تریسی شوالیه
هر تلاشی سرانجام نتیجه میدهد و هر ناکامی و شکستی در زندگی، در نهایت، معنا پیدا میکند. مترجم دردها جامپا لیری
خستگی نباید بهانه یی شود برای آنکه کاری را که درست میدانیم، رها کنیم و انجامش را مختصری به تعویق اندازیم. 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
انسان، بدون گریه، سنگ میشود. 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
هرگز از زندگی آنگونه سخن مگو که گویی بدون حضور تو، بدون کار تو، بدون نگاه انسانی تو، بدون توان درگیری و مقاومت تو، بدون مبارزه ی تو، پافشاری تو، سرسختی تو، محبت تو، ایمان تو، نفرت تو، خشم تو، فریاد تو، و انفجار تو، باز هم زندگی ست و میتواند زندگی باشد. 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
زندگی مشترک را نمیتوان یک بار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی همچون روزگاران قبل از خطر داشته باشد.
چیزی ، قطعاً خراب خواهد شد
چیزی فرو خواهد ریخت
چیزی دگرگون خواهد شد
چیزی - به عظمت حرمت - که بازسازی و ترمیم آن بسی دشوارتر از ساختن چیزی تازه است… 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
آیا میدانی با ساز همگان رقصیدن، و آنگونه پای کوبیدن و گل افشاندن که همگان را خوش آید و تحسین همگان را بر انگیزد، از ما چه خواهد ساخت؟ عمیقاً یک دلقک؛ یک دلقک درباری دردمند دل آزرده، که بر دار رفتار خویشتن آونگ است - تا آخرین لحظههای حیات. 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
هر کس که کاری میکند، هر قدر هم کوچک، در معرض خشم کسانی ست که کاری نمیکنند. 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
قهر، دو قفله کردن دری ست که به اجبار، زمانی بعد، باید گشوده شود، و هر چه تعداد قفلها بیشتر باشد و چفت و بستها محکمتر، در، ناگزیر، با خشونت بیشتر گشوده خواهد شد. 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
قهر زبانِ استیصال است.
قهر، پرتاب کدورتهاست به ورطه ی سکوت موقت؛ و این کاری ست که به کدورت، ضخامتی آزاردهنده میدهد. 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
بی پروا به تو میگویم که دوست داشتنی خالصانه ، همیشگی، و رو به تزاید، دوست داشتنی ست بسیار دشوار - تا مرزهای ناممکن - 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
روزگاری ست که حتی جوانهای عاشق نیز قدر مهتاب را نمیدانند. این ما هستیم که در چنین روزگار دشواری باید نگهبان اعتبار شفاف و پر شکوه ، کهکشان شیری، و شهابهای فرو ریزنده باشیم… 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
گاهی اوقات انسان همانند یک پر در دست دیگری به بازی گرفته میشود پر شارلوت مری ماتیسن
آدم واسه اینکه خوب باشه شعور نمیخواد گاهی به نظر من میاد که آدم شعور نداشته باشه بهتره. موشها و آدمها جان اشتاینبک
دلم میخواهد ما بچههای ایران با بچههای هند، اصلا با بچههای آسیا، نه چرا بچهها را از هم جدا کنیم، اصلا همه بچههای دنیا، دست
همدیگر را بگیریم، توی دنیایی هر چند خیالی و رنگارنگ بچرخیم و واژههای مشترک را با هم فریاد بزنیم: «دنیا، زندگی، دوست، محبت» لبخند انار هوشنگ مرادی کرمانی
دختر گلم، معصومه جان!
سلام به روی ماهت.
آرزو دارم یک بار دیگر نامه ات را بنویسی. البته، وقتی خودت بچه داشتی!
مادر بدت، شمسی میبوسمت
از داستان مادر لبخند انار هوشنگ مرادی کرمانی
هنر از دیدن و تصویر کردن آغار میشود. ته خیار هوشنگ مرادی کرمانی
اگر آدم تعداد مسایل غیر منتظره ای را در نظر بگیرد که ممکن است در هر ثانیه از هستی شکننده ما رخ بدهد، به راستی هم هر روز یک معجزه است. ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد پائولو کوئیلو
به جز معلمها و ریاضی دانها هیچ کس را نمیشناخت که برای شادی، به جبر نیاز داشته باشد.
چرا آنها را مجبور میکردند این همه جبر یا هندسه یا چیز دیگری از این کوه موضوعهای بی فایده بیاموزند؟ ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد پائولو کوئیلو
اگر مردم از تو خوش شان نیاید، میتوانند اعتراض کنند و اگر شهامت اعتراض ندارند، مشکل خودشان است. ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد پائولو کوئیلو
دیوانهترین آدمها آن هایی اند که نمیدانند دیوانه اند، اما مدام چیزی را که دیگران به آنها میگویند، تکرار میکنند. ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد پائولو کوئیلو
زدن برچسب جنایتکار به یک ملت، به خاطر حماقت تعدادی دیوانه ناعادلانه است. ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد پائولو کوئیلو
ورونیکا در طول زندگی اش متوجه شده بود بسیاری از مردمی که میشناخت، درباره فجایع زندگی دیگران چنان صحبت میکنند که انگار مایلند به آنها کمک کنند، اما حقیقت این است که از رنج دیگران لذت میبرند، چون باعث میشود باور کنند که خوشبخت اند و زندگی نسبت به آنها سخاوتمند بوده. ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد پائولو کوئیلو
خودکشی با گلوله، پریدن از بالای یک ساختمان بلند، خود را به دار آویختن، هیچ کدام از این روشها با سرشت زنانه اش سازگار نبود. زن ها- وقتی خودشان را میکشند- روشهای شاعرانهتری انتخاب میکنند؛ مانند بریدن رگهای دست شان و یا خوردن تعداد زیادی قرص خواب آور. ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد پائولو کوئیلو
همواره بین تصمیم و عمل، شکافی میافتد. ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد پائولو کوئیلو
توی دنیا افرادی را میبینیم که همیشه پریشان هستند و وقت ندارند. اتاق اما داناهیو
آدمها همیشه هم نمیخوان با هم باشند، گاهی خسته کننده ست. اتاق اما داناهیو
ترس چیزیه که حسش میکنی ولی شجاعت چیزیه که انجامش میدی. اتاق اما داناهیو
داستانها حالت متفاوتی از حقیقت رو با خودشون دارند. اتاق اما داناهیو
انسان قادر نیست چهره هایی رو که میکوشه در نهاد خودش مخفی کنه، دوست بداره کالیگولا آلبر کامو
در وجود انسانها همیشه آرامشی هست که هنگام درماندگی به سوی او پناه میبرند، یک پناهگاه خلوت در مرز گریستن. کالیگولا آلبر کامو
می دونستم یأس وجود داره.
ولی معنی این کلمه رو درک نکرده بودم.
مثل همه تصور میکردم که این یک درد روحیه.
ولی نه این جسم توست که رنجوره. کالیگولا آلبر کامو
بدی کردن یگانه راهیه که آدم به خودش نیرنگ بزنه کالیگولا آلبر کامو
زندگی سخته ولی در عوض مذهب وجود داره، هنز و عشق وجود داره کالیگولا آلبر کامو
بدبختی مثل ازدواجه، آدم فکر میکنه انتخاب کرده در حالی که انتخاب شده، همینه که هست، چاره ای نیست. کالیگولا آلبر کامو
من هرگز فکر نمیکنم
باهوشتر از اونم که فکر کنم کالیگولا آلبر کامو
آیا برای هر کسی اتفاق نیفتاده که ناگهان و بدون دلیل به فکر فرو برود و به قدی در فکر غوطه ور بشود که از زمان و مکان خودش بی خبر بشود و نداند که فکر چه چیز را میکند؟
آن وقت، بعد باید کوشش بکند برای اینکه به وضعیت و دنیای ظاهری خودش دوباره آگاه و آشنا بشود؛
این صدای مرگ است. بوف کور صادق هدایت
در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد
این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند؛ زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله افیون و مواد مخدره است ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید. بوف کور صادق هدایت
زندگی همین بود
هم اندوه میگذشت و هم درد و نومیدی اینها هم همچون شادمانی و شیرین کامی گذرا بودند.
همه چیز میگذشت،
بی رنگ و جلا میشد،
عمق و ارزش خود را میباخت و سرانجام زمانی میرسید که انسان به یاد نمیآورد که چه رنجی دلش را به درد آورده بوده است.
حتی دردهای انسانی با گذشت زمان رنگ میباختند و جلای خود را از دست میدادند. نارتسیس و گلدموند هرمان هسه
،وقتی آدم میداند که بزودی باز همه چیز تمام خواهد شد و جز یادی از گذشته نخواهد ماند چطور میتواند خوشحال باشد. نارتسیس و گلدموند هرمان هسه
وقتی آدمها میگویند پاییر فصل محبوبشان است، من فکر میکنم بیشتر منظورشان روزهای پاییزی است؛ مه صبحگاهی که در نوری زلال و پرطراوت مشتعل میشود؛ کپه کپه برگ که باد با خود میآورد؛ بوی دلنشین نا که از گل و گیاهانی بلند میشود که آرام آرام در حال پوسیدن هستند.
اما گاهی اوقات توی یک شهر آدم اصلا متوجه تغییر فصل نمیشود. ردیف بی پایان ساختمانهای خاکستری و هوای داخل شهری ناشی از دود و دم رفت و آمد اتومبیلها عاملی میشود تا تغییر فاحشی ایجاد نشود؛ فقط داخل و بیرون وجود دارد،تر و خشک. پس از تو جوجو مویز
گاهی اوقات توهم داشتن شادی میتواد واقعا شادی بیافریند، بی آن که آدم خود متوجه باشد. پس از تو جوجو مویز
گاهی ما آدمها در اوج غم و اندوه با هر بدبختی که هست روزگار را میگذرانیم و دوست نداریم نزد دیگران اعتراف کنیم که چقدر در نوسان روحی قرار داریم و در غرق در اندوه هستیم. پس از تو جوجو مویز
چهره ای که آدمها انتخاب میکنند تا از خودشان به دنیا ارائه کنند، با آن چه در اصل هستند بسیار فرق میکند. پس از تو جوجو مویز
وقتی آدم درگیر قضیه فاجعه آمیزی میشود که میتواند زندگی اش را تغییر دهد، یک نکته این وسط مطرح میشود.
در این گونه مواقع، آدم خیال میکند حتما باید با حادثه ی فاجعه آمیزی که زندگی اش را تغییر داده، رودرو شود؛
یادآوری گذشته، شبهای بیخوابی،
موضوع دائم توی ذهنتان میپیچد و از خودتان میپرسید آیا کار درستی کرده ام؟
آن چه را که باید به خودتان بگویید، میگویید.
آیا اگر جور دیگری برخورد میکردید میتوانستید حتی یک ذره هم شده تغییری در اوضاع ایجاد کنید؟ پس از تو جوجو مویز
وقتی وارد دنیای جدیدت میشودی، اولش کمی احساس ناراحتی خواهی کرد.
آدمها وقتی از منطقه ی امن خودشان بیرون میآیند، همیشه احساس سردرگمی میکنند. من پیش از تو جوجو مویز
-امید چگونه میتواند بر ناامیدی پیروز شود؟
-یک برنامه ی خانوادگی ترتیب بدهید و بروید تفریح من پیش از تو جوجو مویز
خودداری بشر از تلاش جهت عمل به وظایف و مسئولیت پذیری واقعا دلسرد کننده است. من پیش از تو جوجو مویز
گاهی لحظات به طور طبیعی سپری میشوند و گاهی هم غیرعادی. بعضی اوقت انگار زمان کش آمده است و بعضی اوقات هم زندگی، زندگی واقعی، عین برق و باد میگذرد؛ من پیش از تو جوجو مویز
این نادانی بشر است که همیشه او را ببندگی و ترسیدن وامیدارد.
از داستان تجهیز ملت دید و بازدید جلال آلاحمد
در برگهای گیاه ظریف باریک شد و دید که چگونه در اطراف شاخه گل به زیبایی و خردمندی شگفت انگیزی نظم گرفته اند.
اشعار ویرژیل زیبا بودند و او آنها را دوست میداشت. اما در دیوان ویرژیل اشعاری بود که بلاغت و نازکی مفاهیم و زیبایی مضامین و عمق معانی هرگز به پای آذین مارپیچی این برگهای ظریف که به گرد شاخه گل بالا میرفتند، نمیرسیدند.
چه لذتی و سعادتی، چه شاهکار ارجمند و شورانگیزی میبود اگر کسی میتوانست فقط یک شاخه از چنین گلی بیافریند. اما نه، پهلوانان دلیر و نه سلاطین جهانگیر، نه هیچ پاپ یا قدیسی، احدی به چنین کاری توانا نبود. نارتسیس و گلدموند هرمان هسه
او میدانست که مردم، به علت طبیعی که دارند، دیر یا زود نسبت به کسی که مجانی چیزی بهشان بدهد مشکوک میشوند، از بابانوئل گرفته تا آدمهای دیندار و خیر. و کم کم این سوال برایشان پیش میآید که: چه چیزی عاید خود یارو میشود؟ و وقتی مثلاً قاضی جوانی، درست پیش از اعلام نامزدیش برای سناتوری، زیرکانه به مدرسههای حوزه اش آب نبات میبرد، پوزخندی میزنند و میگویند، یارو خر نیست، سرش تو کار است. پرواز بر فراز آشیانه فاخته کن کیسی
آری ایرانی است و این مراسم ها: سبزی پلو با ماهی شب عید نوروز، هفت سین، شله زرد و سمنو، رشته پلو، آش رشته پشت پا… و هزاران آداب دیگر که در نظر اول جز عادات ناچیز و خرافههای پا در هوایی بنظر نمیآید ولی در حقیقت همه تابع و مولود شرایط زندگی بخصوص ایرانی است… ای ایرانی!
از داستان زیارت دید و بازدید جلال آلاحمد
معمولاً در هر موقعیتی اقلاً یک فرد وجود دارد که نباید قدرتش را دست کم گرفت. پرواز بر فراز آشیانه فاخته کن کیسی
در این دنیا برای کفری کردن آدمهای رذلی که میخواهند همه چیز را از آنچه هست برایت سختتر کنند، راهی بهتر از این نیست که وانمود کنی از هیچ چیز دلخور نیستی. پرواز بر فراز آشیانه فاخته کن کیسی
مهندس میدانست که لازم نیست آدم همه چیز را درباره ی همه چیز بداند. با داشتن نمرات خوب و یک پدر گردن کلفت، هر آدمی میتوانست خود را به مراتب بالا برساند. در این راه نهایت سوءاستفاده از تواناییهای دیگران هم اصل مهمی است… دختری که پادشاه سوئد را نجات داد یوناس یوناسون
در این دنیای شرور هیچ چیز همیشگی نیست. حتی مشکلات ما.
چارلی چاپلین دختری که پادشاه سوئد را نجات داد یوناس یوناسون
زمان حال بخشی از ابدیت است که حوزه ی ناامیدی را از قلمرو امید جدا میکند.
اَمبروز بیرس دختری که پادشاه سوئد را نجات داد یوناس یوناسون
تفاوت حماقت و نبوغ در این است که دومی حدی دارد. دختری که پادشاه سوئد را نجات داد یوناس یوناسون
جایی که انسانها نمیتوانند آزاد باشند و بخندند حتما یک عیبی دارد. پرواز بر فراز آشیانه فاخته کن کیسی
به عقیده حقیر، نیازهای اولیه انسان چهارتاست؛خوراک،پوشاک،مسکن و نیاز به غر زدن، که اهمیت این اخری اگر بیشتر از سه تای دیگر نباشد قطعا کمتر نیست قصههای امیرعلی 4 امیرعلی نبویان
مُد پدیده غریبی است. فارغ از اینکه تبعیت از آن درست است یا نادرست، و بدون در نظر گرفتن اینکه آن چیز مُد شده، مناسب پیروان آن هست یا نه، باید گفت آن مُد گاهی آنقدر به پیروانش نمیآید که بیشتر حالت یک بیماری مسری به خود میگیرد. آنچه جلب نظر میکند بی ثباتی و تزلزل سیلقه حتی خود آدمهای تابع مُد است. قصههای امیرعلی 4 امیرعلی نبویان
وصیت نامه کلا پدیده هیجان انگیز و باحالی است. گاهی عده ای از ارث محروم و در مواردی، برخی- از جایی که فکرش را هم نمیکنند- ثروتمند میشوند. اما بعضی از وصیتها جز دردسر چیز دیگری به بار نمیآورد که معمولا متعلق است به آدم هایی که مال و اموال درست و حسابی ندارند و محض خالی نبودن عریضه، مثلا وصیت میکنند که «ما را روی قله قاف و کنار لِنگ چپ سیمرغ دفن کنید.» قصههای امیرعلی 2 امیرعلی نبویان
ترس اگر محصول شعور، موقعیت سنجی، درک درست از شرایط و در یک کلام، تداعی کننده مفهوم احتیاط باش اصلا چیزبدی نیست، اما غیر از این خنده دار است، مثل ترسیدن از تاریکی، سایه اجسام روی دیوار، سوسک و غیره؛ هرچند که این آخری توسط عده ای از عزیزان به مفهوم «چندش» تعبیر و توجیه میشود، اما حقیقت انکار نشدنی آن است که جیغ زدن و فریاد کشیدن و بالای مبل و میز و کابینت و اجاق گاز پریدن، واکنشهای ناشی از وحشت محض هستند که هیچ سنخیتی با مور مور شدن بدن آدم ندارند. قصههای امیرعلی 2 امیرعلی نبویان
بیماری شفا نیافتنی ای که به جان افراد بشر افتاده، این است که تمام شکستهای ریز و درشت خود را گردن شانس میاندازند و البته نقش گاه پررنگ آن را در موفقیتهای خود، نادیده میگیرند. قصههای امیرعلی 1 امیرعلی نبویان
در این دورهها عموماً یک کارت سفید رنگ چاپ میکشود، با نوشتههای طلایی که به دلیل نادیده گرفته شدن «کنتراست» اساساً قابل خواندن نیست، ولی اگر کسی حوصله کند و متن این دعوتنامهها را مطالعه کند با بی ربطترین و کم معنیترین جملات، استعارهها و تشبیهات جهان ادبیات مواجه خواهد شد! چیزهایی توی این مایهها که: «دو کبوتر سبکبال، آشیانه عشق میسازند و حضور صمیمی شما عزیزان بالای آن درخت خوشبختی، مایه سرافرازی ماست.» یا «امشب در المپیک زندگی دو قهرمان داریم، باشد که میان تشویقهای بی امان شما مدال طلای سعادت را به گردن بیاویزند.»
جالب اینکه بدون هیچ شرمساری و خجالت، این مهملات را بین فامیل خود تقسیم میکنند. قصههای امیرعلی 1 امیرعلی نبویان
گفت: «تسلیت میگم» نمیدانستم باید بهش چی بگویم. وقتی از آدم میپرسند از دست دادن همه چیز چه حالی دارد چی میشود گفت؟ وقتی تک تکِ سیارههای منظومه شمسی ات منفجر میشوند؟ خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخپوست پارهوقت شرمن الکسی
مربی گفت: «تو میتونی»
-من میتونم.
-تو میتونی.
-من میتونم. میدانید شنیدن «تو میتونی» از زبان یک بزرگسال چه هیجانی دارد؟ میدانید شنیدن این حرف از زبان هرکسی چه هیجانی دارد؟ یکی از سادهترین جملههای دنیاست که دو کلمه هم بیشتر ندارد اما همین دو کلمه وقتی کنار هم قرار میگیرند به نیرومندترین کلمات دنیا تبدیل میشوند. خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخپوست پارهوقت شرمن الکسی
قبلنا فکر میکردم دنیا از رو قبیلهها تقسیم میشه. قبیله ی سیاها و قبیله سفیدا. قبیله ی سرخ پوستا و قبیله سفیدپوستا. ولی حالا میفهمم درست نیست.
دنیا فقط به دو تا قبیله تقسیم میشه: قبیله ی آدمایی که بی شعورن و قبیله ی آدمایی که بی شعور نیستن. خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخپوست پارهوقت شرمن الکسی
وقتی کسی، در هر سن و سالی، پدر یا مادرش را از دست میدهد، عین یک بچه ی پنج ساله درد میکشد،
این طور نیست؟
من که میگویم همه ما پیش پدر و مادرمان یا موقع از دست دادن شان پنج ساله ایم. خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخپوست پارهوقت شرمن الکسی
فهمیده ام بدترین کاری که پدر و مادرها ممکن است بکنند این است که به بچه هایشان بی اعتنایی کنند. خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخپوست پارهوقت شرمن الکسی
ارزش زندگی هر آدمی ارتباط مستقیم داره با تعهدش برای رسیدن به حد عالی؛ زمینهی فعالیتش هر چی میخواد باشه. خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخپوست پارهوقت شرمن الکسی
عمر دروغ کوتاه است. دروغ میپوسد و میگندد و بویش همه جا را بر میدارد. خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخپوست پارهوقت شرمن الکسی
چهرهها دروغ میگویند، ولی پشتها هرگز.
نگاه کنید. همه چیز را در آنها میتوان دید، مطلقاً همه چیز را.
درماندگی واقعی، سبک سری واقعی، خشم واقعی و خوش طینتی واقعی.
پشتها چهرههای واقعی آدمها هستند، چهره هایی که سعی در پنهان کردنشان ندارند.
اینها هستند چهرههای واقعی شان وقتی ما را ترک میکنند، وقتی از ما دور میشوند.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
پیاده روی یک هنر است، بی شک قدیمیترین هنر. میتوان آن را با هنر بافندگی مقایسه کرد، در خصوص رد کردن نخها از لا به لای هم و بافتن پارچه ای با تار و پودی چنان فشرده که جزئیاتش را نتوان تشخیص داد، ولی آدم از مجموع آن لذت میبرد. قدم زدن هنری عاشقانه است، مثل هنر بافندگی. حرکت بدنها و اندیشه ها، قهقهه ی جویبار و ترسیدن حیوانها زیر بوته ها؛ همگی با یکدیگر هماهنگ اند، همه تار و پود یک پارچه را تشکیل میدهند و همزمان هوا و اندیشه، و دیدنی و نادیدنی را درهم میبافند.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
آغاز عاشق شدن همیشه به این صورت است، حتا با همین نشانه هاست که میتوان به وجود عشق تازه پا گرفته پی برد: از بی انصافی یی که با خود میآورد، یا از یاد بردن ناگهانی همه چیز و همه کس. بی انصافی یی آرام، بی رحمی یی ملایم، که از همان آغاز خیلی خوب با عشق هماهنگ است.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
هیچ چیز در زندگی مهمتر از این نیست که آدم خودش را بشناسد. لازم است آدم دست به دامان کسی یا چیزی شود تا بفهمد کیست.
برای این کار یا باید به یک کتاب متوسل شود، یا یک درخت گیلاس، یا عکاسی چهل ساله، چهل و اند ی ساله.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
تصویری برای خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی عدم حضور است، سرانجام از خود رها شدن و به همه چیزهای دو رو بر پیوستن. عدم حضور تصویری ندارد.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
این اصطلاح ابلهانه است: صفحه را ورق بزن. چون از زندگی کتابی میسازد که باید به آرامی زیر نور چراغ آن را خواند، حال آن که از این کتاب چیزی نمیتوان دید، حتا عنوانش را هم نمیشود خواند، چون آدم خودش توی آن است و قلبش پر از مرکب، قلبی با تاروپودی ظریف و رها شده. چه کسی میتواند صفحه ای را که داریم میخوانیم ورق بزند. چه کسی میآید کتابی را بخواند که آدم خودش در آن است.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
جنگ تمام شده بود، ولی برای فقیر بیچارهها جنگ هیج وقت تمام نمیشود. فقط بی سر و صداتر است، همین.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
گمان میکردم آدم هر وقت به پول احتیاج پیدا کند فقیر است. اشتباه میکردم. آدم موقعی تهی دست است که پول نه به شما نیازی دارد و نه هیچ کس دیگر.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
زمان جنگ کسی احتیاج به ساعت نداشت. گرسنگی خیلی راحت گذشتِ زمان را از یادها میبرد.
ترس بهتر از عقربههای ساعت گذشت ثانیهها را اعلام میکند.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
با صدایی کند و شمرده حرف میزند.
آدم وقتی عاشق است همیشه دوست دارد با صدایی شمرده حرف بزند.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
«یک گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون جلویم را میگرفت. هر روز یک بیست و پنج سنتی میدادم بهش. هر روز. منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمیداد پول رو طلب کنه- فقط براش یه بیست و پنج سنتی میانداختم. بعدش چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟»
«چی گفت پدر؟»
پدر میگوید: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری.» ماهی بزرگ (رمانی در ابعاد اسطورهای) دانیل والاس
به یاد داشتنهای داستان یک مرد، اون رو جاودانه میکنه. ماهی بزرگ (رمانی در ابعاد اسطورهای) دانیل والاس
گفت: «این منو یاد موقع میاندازه که بچه بودم.»
نگاه کردم به این پیرمرد، پدر پیرم با آن پاهای سفید پیرش در این آب زلال جاری، این واپسین لحظات زندگی اش، و یکباره و به سادگی او را همچون پسربچه ای تصور کردم، همچون یک کودک، جوانی که کل زندگی اش را پیش رو دارد، همان طور که برای من چنین بود. قبلا هرگز چنین کاری نکرده بودم. و این تصاویر از گذشته و حال پدرم با هم آمیختند، و در آن لحظه او به موجودی غریب بدل شد، وحشی، گاه جوان و گاه پیر، در حال احتضار و نوزاد.
پدرم اسطوره شد. ماهی بزرگ (رمانی در ابعاد اسطورهای) دانیل والاس
انسانهای هنری درست همان موقعی که یک هنرمند احساس احتیاج به چیزی به نام استراحت میکند، شروع به بحث درباره هنر میکنند. آنها درست در همان دو، سه تا پنج دقیقه ای که هنرمد هنر را فراموش میکند، اعصاب او را با وان گوگ، کافکا، چاپلین یا بکت هدف قرار میدهند. در چنین لحظاتی دلم میخواهد خودکشی کنم. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
چه چیزی در کودکی هست که آدم را هرگز رها نمیکند؛ حتی زمانی که آن چنان خرد شده که به سختی میتوان باور کرد هر گز کودک بوده است؟ برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
در این دنیا آدمها در برابر اتفاقی هولناک فقط و فقط به دو دسته تقسیم میشوند.
در نظر بگیر که خانه ای قدیمی پر از تابلوها و مجسمههای کمیاب و اشیای عتیقه بی نظیر وجود دارد، رِد. و در نظر بگیر که صاحب خانه شنیده که طوفان شدیدی به آن سمت در راه است.
یکی از دو دسته آدم فقط و فقط آرزوی بهترینها را دارد. به خودش میگوید، طوفان مسیرش را عوض خواهد کرد. هیچ طوفان دارای عقل سلیمی هرگز جرات نخواهد کرد، رامبراندها، اسبهای دگا، جنگلهای گرَنت، و بنتونهای مرا از بین ببرد. از این گذشته خداوند این اجازه را به او نخواهد داد. و اگر بدترین وقایع به وقع بپیوندد، آنها را در امان خواهند بود. این نظر دسته ای از آدم هاست.
انسان متعلق به دسته دوم تصور میکند، آن طوفان عظیم قرارست خانه را از وسط به دو نیم کند. حتی اگر هم اداره هواشناسی پیش بینی کند که طوفان مسیرش را عوض خواهد کرد، او اصل را بر این مبنا میگذارد که طوفان مجدداً به مسیر پیشین اش بر میگردد تا خانه اش را ویران، و با خاک یکسان کند. این دسته از آدمها در عین حالی که به بهترینها امید دارند، خودشان را برای بدترینها نیز آماده میکنند. امیدهای جاودان بهاری استفن کینگ
«موهایت چه رنگی است؟»
«قهوه ای.»
«روشن یا تیره؟»
«تیره.»
پیتر لبخند زد. گویی کودکی را به بازی ترغیب میکند. «صاف یا مجعد؟»
«هیچکدام. هردو.» از شدت گیجی خودم را جمع کردم.
«بلند یا کوتاه؟»
مکث کردم. «تا زیر شانه هایم.»
همچنان لبخند میزد، سپس نگاهی دیگر به من انداخت و به سوی میدان بازار به راه افتاد. دختری با گوشواره مروارید تریسی شوالیه
پدر و مادر حالا سی سال است که در آمریکا زندگی میکنند، و انگلیسی شان تا دی پیشرفت کرده، اما نه آن قدرها که میشد امیدوار بود. تمام تقصیر هم به گردن آنها نیست، واقعیت این ست که انگلیسی زبان گیج کننده ای است. وقتی پدر از دخترِ دوستش تعریف کرد و او را homley نامید، منظورش این بود که کدبانوی خوبی میشود. وقتی از رانندگان horny گلایه میکرد، میخواست بگوید زیاد بوق میزنند. و برای پدر و مادر هنوز قابل درک نیست چرا نوجوانها میخواهند Cool باشند برای آنکه Hot محسوب شوند. عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
من عاشق ماجراهای فرانسوا بودم، و خودم هیچ وقت مجبور نبودم خاطره ی عجیبی تعریف کنم؛ به نظر او، ایرانی بودن و داشتن اسمی مثل فیروزه به تمام ماجراهای خودش میچربید. در این زمینه چندان با او موافق نبودم، اما من کی بودم که بخواهم حبابهای خیال مردی را بترکانم که توانسته بودم بدون زحمت تحت تاثیر قرارش بدهم؛ مردی که شیفته ی جزئیات پیش پاافتاده ی زندگی ام شده بود؟ یک خاطره ی بی اهمیت از خاویار فروشهای کنار دریای خزر یا نسترنهای باغ عمه صدیقه رو میکردم، و مرد فرانسوی دلش غش میرفت. با گفتن هجوم قورباغهها در اهواز، از من تقاضای ازدواج کرد. عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
پایان هر داستانی باید از دل داستان بجوشد. نباید پایان را با چسب به داستان بچسبانیم. امیدواری و شادی در پایان داستان چیز خوبی است. اما اگر داستان جور غمگینی هم تمام شود، اشکال ندارد. مهم این است که پایان داستان ذهن خواننده را درگیر کند. پلو خورش هوشنگ مرادی کرمانی
بدبختی بزرگ بشر چیست؟ از همین که آدم دینش را درست نباشد و نداند که نداند که نداند، یا چه میدانم، آن کس که بداند که نداند که بداند. سال بلوا عباس معروفی
آقای یغمایی دبیر ادبیاتمان میگفت فارابی حکیم هنرمندی بوده که نظیرش را دنیا به خود ندیده است، سازش را برمی داشته میرفته وسط جماعت، شروعم میکرده به زدن. مردم را به خنده وا میداشته که غش و ریسه میرفته اند، بعد دستگاه عوض میکرده، گریه شان را در میآورده، و بعد همین جور که میزده، خوابشان میکرده و میرفته یک محله دیگر. فکر کردم ما توی این دنیا، بین این همه آدم یک مرد این جوری نداریم که بتواند با سازش ما را به گریه بیندازد و روحمان را سبک کند. سال بلوا عباس معروفی
شاید به خاطر خود عشق باشد که عشاق به هم نمیرسند، و یا اگر برسند، زمانه بینشان جدایی میاندازد و چنان پرتشان میکند که از این سر و آن سر عالم بیفتند بیرون. سال بلوا عباس معروفی
تنها شگفتیها را نباید در بین بیماران و پیرزنان جست و جو کرد. مگر تندرستی خود امری شگفت انگیز نیست؟ حتی مگر همین زندگی شگفت آور نیست؟ آری! همیشه آن چیزی که برای ما قابل فهم نیست در عداد شگفتی به شمار میرود.
از داستان نقاش اتاق شماره 6 آنتوان چخوف
حقیقت نور است.
دروغها سایه هستند.
موسیقی هر دو است. سیمهای جادویی فرانکی پرستو میچ آلبوم
دیزی گیلِسپی، ترومپت نوازِ جاز، یک زمانی گفت: «تمام عمرم طول کشید تا بفهمم چه چیزی ننوازم».
او از آن آدمهای ویژه بود. حرفش هم درست بود.
سکوت موسیقی را تشدید میکند.
آنچه نمینوازید ممکن است شیرینیِ آنچه مینوازید دو چندان کند.
اما کلمات این چنین نیستند. آنچه نگویید ممکن است وجودتان را تسخیر کند. سیمهای جادویی فرانکی پرستو میچ آلبوم
پول.
باید اعتراف کنم معمایی است برای خودش.
هرچند آشکارا اهمیت زیادی برای انسانها دارد، به نظر من بارِ سنگینی بر گُرته ی آدم است. سیمهای جادویی فرانکی پرستو میچ آلبوم
قریحه و استعداد تکه ای از سایه ی خداست. زیر آن سایه، قصه ی انسانها به هم میرسد. سیمهای جادویی فرانکی پرستو میچ آلبوم
گاهی به نظرم بزرگترین قریحه در بین قریحهها پشتکار است. سیمهای جادویی فرانکی پرستو میچ آلبوم
اگر به ازای هر انسان نُچ نُچ گویی که به بچه ای گفته زیادی کم سن و سال است یا به سازی گفته زیادی بزرگ است یا رک و راست گفته رفتن به وادی موسیقی «اتلاف وقت» است یک آجر به من میدادند،می توانستم دور دنیایتان چند بار دیوار بکشم سیمهای جادویی فرانکی پرستو میچ آلبوم
مارک اورل میگوید: «درد جز توهم شدید درباره درد و تجسم آن توهم چیز دیگری نیست» اگر کسی اراده خود را طوری تقویت کند که بتواند این توهم و تجسم را تغییر دهد و یا از خود دور سازد و شکوه و ناله نکند، قطعاً درد بکلی از بین میرود.
از داستان اتاق شماره 6 اتاق شماره 6 آنتوان چخوف
آرامش و خشنودی و رضایت بشر در خارج نیست بلکه در خود اوست.
از داستان اتاق شماره 6 اتاق شماره 6 آنتوان چخوف
اگر بدی وجود نداشته باشد ارزش خوبی معلوم نمیشود، همان طور که زیبایی بدون زشتی مفهومی ندارد. دوست بازیافته فرد اولمن
ار خوشبختی هیچ کس نمیمیرد، بدبختی نیز باعث مرگ کسی نمیشود.
از داستان کالای جاندار اتاق شماره 6 آنتوان چخوف
توی این مملکت هر چیزی اولش خوب است، بعد یواش یواش بهش آب میبندند، خاصیتش را از دست میدهد، واسه همین است که پیشرفت نمیکنیم. سال بلوا عباس معروفی
گفت: «هیچ میدانی مردها، همه مردها بچه اند.»
«بچه اند؟ چرا؟»
«زنها همیشه مادرن و مردها بچه»
«تا به حال نشنیده بودم، خیال هم نمیکنم کس دیگری به این حرف معتقد باشد».
«ما مردها همیشه بچه ایم اما به زبان نمیآوریم یا شاید نمیخواهیم بگوییم که بچه ایم. اگر هم کسی حرف مرا رد کند دروغ میگوبد، حتما خودش را پشت یک صورتک مخفی کرده».
«این فکر همین حالا به مغزت خطور کرد؟»
«نه، روزها وقتی سرم به کار گرم است به این چیزها فکر میکنم. مثلاً فرهاد، مجنون، پادشاه، شاعر، من، هرکس که باشد همیشه دلش میخواهد یک زن در زندگیش باشد که مدام بهش رسیدگی کند و مراقبش باشد. میگویند پشت سر هر مرد بزرگی یک زن ایستاده است، اما پشت هیچ زنی، هرگز مردی نیست. سال بلوا عباس معروفی
هنر هم راهی است برای رستگاری بشر. سال بلوا عباس معروفی
چه حرفی؟ هیچ آدمی آدم دیگری نیست.
عمرباخته ها، عاشق عمر دیگران میشوند، همان جور که خودشان قربانی شده اند، دیگران را هم نابود میکنند، با حرفهای قشنگ، وعدههای فریبنده، سلیقههای یکنواخت، زبان بازی، زبان بازی و همه اش دروغ، ظاهر دروغ، خوشگلیهای دروغ. سال بلوا عباس معروفی
سایه ترس از مرگ هم بدتر است. سال بلوا عباس معروفی
آمد.
با همان کت و شلوار مشکی راه راه، پیرهن سفید، و موهای صاف و سیاهی که با هر نسیمی زیر و زبر میشد. غنچه ای سر جیب کتش گذاشته بود که خیلی از کراوات قشنگتر بود.
توی دلم گفتم الهی من فدای تو بشوم، من غنچه گل سرخ را از هزارتا کراوات بیشتر میپسندم.
چه دسته گل قشنگی آورده ای، از کدام باغ چیده ایشان؟ میدانستی آبی و قرمز و بنفش چه غوغایی میکنند؟ سال بلوا عباس معروفی
چه حرف ها! مگر ما میتوانیم شخصیت آدمها را تعیین کنیم؟ چرا هرکس که بههای و هوی دنیا دل نمیدهد، میشود بی سر و پا؟ نکند کوزه گرها این جورند؟ سال بلوا عباس معروفی
مسافران قطار نگاه شان میکنند. مادر ایرانی، مادر عرب و پیرمرد سوئدی به زبان خود لالایی میخوانند. یواش یواش همه ی مسافرها، زن و مرد و جوان، از ملیتهای مختلف، لالایی میخوانند. پلو خورش هوشنگ مرادی کرمانی
وقتی سر قدرت دعوا دارند، با همه چیز مردم بازی میکنند، ساده نباش. سال بلوا عباس معروفی
پدرم میگفت در سرزمینی که جنگ و گرسنگی باشد انواع و اقسام دین و خدا و باور و خرافات به وجود میآید، یادت باشد خدا یکی است و او هم ارحم الراحمین است. سال بلوا عباس معروفی
پسری که عاشق کبوترها و خرگوشها بود، خودش را به درختی دار زد. چرا؟ مادر گفت بماند برای بعد. کاش تولد من هم میماند برای بعد، به کجای دنیا بر میخورد؟ سال بلوا عباس معروفی
بچه که بودم خیال میکردم همه چیز مال من است، دنیا را آفریده اند که من سرم گرم باشد، آسمان، زمین، پدر، مادر، درخت ها، اسب ها، کالسکهها و حتا آن گنجشکها برای سرگرمی من به وجود آمده اند. بعدها یکی یکی همه چیز را ازم گرفتند. سال بلوا عباس معروفی
گاهی احساس میکردم دنیا بر اساس عقل و منطق مردانه میگردد که مردها شوهر زنها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند، اگر توانستند بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند اشکشان را در بیاورند. زن موجودی است معلول و بی اراده که همه جرئت و شهامتش را میکشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقه مهمی بود و مرد باید برنده میشد. سال بلوا عباس معروفی
انعکاس صداش انگار روی آب حوض موج میخورد و ماهیها از ترس سر به زیر آب میبردند. یک لحظه به فکرم رسید که ماهیها از ترس آدمها ماهی شده اند و به آب پناه برده اند، ولی در آن جا هم امان نیستند. سال بلوا عباس معروفی
باد هم نمیوزید، اما موهاش روی ابروهاش میلغزید. حتا چند پر از موها تا دم چشم هایش هم بود. توی دلم گفتم کی موهات را شانه میزند؟ اگر زبانم بند نیامده بود میپرسیدم: «کی موهات رو مرتب میکند؟» سال بلوا عباس معروفی
استراگون: راه بیفت برویم.
ولادیمیر: دِ نمیتوانیم.
استراگون: چرا نمیتوانیم؟
ولادیمیر: دِ منتظریم گودو بیاید.
استراگون: آخ! یادم نبود. در انتظار گودو (سوگخندنامه در 2 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت
ما از دم خُل و چل به دنیا آمده ایم. منتها بعضیها خل و چل میمانند که میمانند. در انتظار گودو (سوگخندنامه در 2 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت
وقتی آدم به چیزی که میخواهد نمیرسد، زیاد دور نمیرود. همان حوالی پرسه میزدن و به آشناترین چیز نزدیک به او، شبیه او چنگ میزند. رویای تبت فریبا وفی
خونسردی ات دیوانه کننده بود. جایی که همه نچ نچ میکردند و پشت دستشان میزدند و بمیرم بمیرم میگفتند یا حتی اشک به چشمشان میآمد تو مثل مامور مرگ بی تفاوت بودی. اگر خبر میدادند که فلانی مرده، میگفتی یادم باشد روسری سیاه بخرم.
جاوید هیجان زده از کشتار مردم در گوشه ای از دنیا حرف میزد. میگفتی جاوید آن لیوان را بده. جاوید به دوروبرش نگاه میکرد و نمیدانست چه چیزی را باید بدهد. میگفتی لیوان.
لیوان را میداد و حرفش را ادامه میداد. رفته رفته صدایش بلند میشد و دهانش کف میکرد. میگفتی قربان دستت نمکدان را هم بده.
اگر نیما زمین میخورد شیرجه میرفتم به طرفش. میگفتی خودش بلند میشود. مامان ژاکتی را که برایش میخریدم تنش میکرد و میگفت اگر مُردم و قسمت نشد بپوشم بدهید به دخترهای اعظم. میگفتم خدا نکند. میگفتی اعظم شش تا دختر دارد. به کدامش بدهیم. با مامان سر خاک آقا جان میرفتیم. نمیآمدی. میگفتی آقاجان حالا دکترای استخوان شناسی اش را هم گرفته است. رویای تبت فریبا وفی
زندگی کردن را به ما یاد نداده اند. در مورد کائنات میتوانیم ساعتها حرف بزنیم ولی از پسِ سادهترین مشکلات زندگی مان بر نمیآییم. بزرگ شده ایم ولی تربیت نشده ایم. رویای تبت فریبا وفی
گفت: «چرا همه اش دنبال معنای دیگری هستی. این یک دوستی ساده است.»
آب دهانم را قورت دادم.
«دوستی یک زن و مرد هیچ وقت ساده نیست.» رویای تبت فریبا وفی
امید مثل برق چشم حیوان است که در تاریکی میدرخشد و هر چشمی آن برق را ندارد. رویای تبت فریبا وفی
بعضی آدمها در ذهن آدم یک بار برای همیشه خلق میشوند. .
مرد آرام من در ذهن من به شکلی خلق شده بود که هرگز چیزی را برای خودش نمیخواست. رویای تبت فریبا وفی
روابط عاطفی هم مثل هرچیز دیگری قانون دارد. برای همین میتوانی قلابی بودن آن را تشخیص بدهی. رویای تبت فریبا وفی
آدم اگر کمی تردید داشته باشد، طرف مشورتش میتواند در هر لحظه نامناسبی او را به جایی بکشاند که بعدا باعث پشیمانی بشود. منسفیلد پارک جین استین
آدم با نگاه کردن به عادیترین چیزهای طبیعت هم مایه هایی برای پرواز خیال پیدا میکند. منسفیلد پارک جین استین
اگر قرار باشد یک خصوصیت را در آدمیزاد نام ببریم که واقعا شگفت انگیزتر از هر خصوصیت دیگری باشد، به نظر من همان حافظه و خاطره است. قدرت ها، ضعفها و نابرابریهای حافظه از هر چیز دیگری در ما غیر قابل درکتر است. حافظه گاهی خیلی قدرتمند است، فوری به سراغ آدم میآید، گوش به فرمان است. . گاهی گیج و سرگشته، و خیلی ضعیف… در مواقعی هم خودسر و غیرقابل مهار! … ما آدمها از هر لحاظ معجزه خلقتیم… اما قوه یادآوری و فراموشی، دیگر واقعا غیر قابل درک است. منسفیلد پارک جین استین
هنگامی که از کوچه ای میگذرم بنظر میآید که همه منازل در حالی که خیره خیره با پنجره هایشان بمن نگاه میکنند، بسویم هجوم میآورند و تقریباً چنین سخنانی بمن میگویند:
-احوالت چطور است؟ حال من که خیلی خوب است در ماه مه یک اشکوب دیگر روی من اضافه خواهد شد!
و یا:
- نزدیک بود آتش بگیرم… نمیدانی چقدر ترسیدم! شبهای سپید فئودور داستایوفسکی
آدم هایی که زود تشخیص میدهند، هم زود تصمیم میگیرند و هم زود عمل میکند. منسفیلد پارک جین استین
محبوبیت از همه ثروتها شیرینتر است. سمفونی مردگان عباس معروفی
دنیا بی ارزش نیست. فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخت است. سمفونی مردگان عباس معروفی
گفتم: «دنیا مثل آتشگردان است. هرچه سرعتش را تندتر میکند، آدم زودتر به بیرون پرت میشود.»
گفت: «بله. آن قدر سریع است که آدم سرگیجه و تنهایی اش را میفهمد.»
گفتم: «پس چه باید کرد؟»
گفت: «تحمل و سکوت.» سمفونی مردگان عباس معروفی
عشق را باید با تمام گستردگی اش پذیرفت، تنها در جسم نمیتوان پیداش کرد، بلکه در جسم و روح و هوا. در آینه، در خواب، در نفس کشیدنها انگار به ریه میرود، و آدم مدام احساس میکند که دارد بزرگ میشود. سمفونی مردگان عباس معروفی
نمی دانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لدتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند؟ آدم پر میشود. جوری که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد، و هیچ گاه دچار تردید نشود. نه. سمفونی مردگان عباس معروفی
چرا آدمها خودشان تفرقه ایجاد میکنند و این همه از همدیگر بیگانه اند، و چرا انسان این همه تنهاست. سمفونی مردگان عباس معروفی
انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک میشود. و بی کاری بدتر از تنهایی است. آدم بی کار در جمع هم تنهاست. سمفونی مردگان عباس معروفی
بوی ویرانی و مرگ میآمد، بوی بشر اولیه، و بوی حیوانیت. انگار کسی را سوزانده اند و خاکسترش را به در و دیوار مالیده اند. اتاق پر از خاکستر و چوب نیم سوخته بود. و کتابها و شعرها همراه شعله آتش به آسمان رفته بودند. سمفونی مردگان عباس معروفی
پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد. سمفونی مردگان عباس معروفی
آقای درستکار پشت دستگاه با چرخدندههای یک ساعت مچی ور میرفت و حتماً به روزی فکر میکرد که بالاخره فرا میرسد و او آن ساعت را به کار میاندازد. بعد با به صدا در آوردن زنگ کوکوی خوش آهنگ ساعت به همه ثابت میکند که آدمها هر کار بخواهند میتوانند بکنند به شرطی که طبیعت سر جنگ نداشته باشد. سمفونی مردگان عباس معروفی
به درختهای خشک پیاده رو خیره شد: برف شاخهها را خم کرده بود و در بارش بعد حتما میشکستشان. آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانههای آدم وجود داشت و سنگینی اش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یک بار میمردند. و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود. سمفونی مردگان عباس معروفی
آدمیزاد باید بگوید آب، و بخورد. بگوید نفس، و بکشد. وگرنه مرده است. سمفونی مردگان عباس معروفی
زمان چیزی نیست جز رودخانه ای برای صید کردن. دشمن عزیز جین وبستر
دنیای خوبی است ولی آدمهایی که توش زندگی میکنن اونو بد میکنن. دشمن عزیز جین وبستر
ما همگی مجموعه ای از خاطرات داریم که دوست داریم با خوشحالی آنها را به دست فراموشی بسپاریم ولی موضوعاتی هستند که خود به خود در ضمیر انسان میماند. اگر معنی بخشیدن این است که درباره آن سخن نگویی، بدون تردید من قادر به انجام دادنش هستم ولی همواره محبوس کردن خاطره ای زشت در ذهن کار عاقلانه ای نیست، چون آن خاطره در درونت میروید و میروید و تمام بدنت را فرا میگیرد. دشمن عزیز جین وبستر
واقعا که مسخره نیست که گاهی اوقات بهترین مردها بدترین زنها را انتخاب میکنند و بهترین زنان بدترین مردها را؟ فکر میکنم که خوبی خودشان چشمشان را کور میکند و بدگمانی را در وجودشان میکشد. دشمن عزیز جین وبستر
شخصیتها با ظرافت بازسازی میشوند. دشمن عزیز جین وبستر
بچهها به راستی لذت زندگی هستند و به مراقبت فراوان نیاز دارند. دشمن عزیز جین وبستر
ریشه کن کردن بدیها قبل از کاشتن بذر خوبی، کار کُند و نومید کننده است. دشمن عزیز جین وبستر
مردم همیشه درباره تعلیم و تربیت دختران جوان برای وقتی که مادر شدند، صحبت میکنند. چرا پسرها برای مسئولیت پدری تربیت و آماده نشوند؟ دشمن عزیز جین وبستر
دلت گرفته باشد،
غروب یکشنبه هم که باشد،
بوم و سه پایه و کوله پشتی ات را بر میداری،
به خودت میگویی گور پدر مشتری.
تا آن سمت میدان میدوی. طوری که انگار دلت لَک زده باشد برای قهوه ترک مادمازل کتی.
مسافر زیادی ندارد.
دوربرش هتلهای لوکسی ساخته اند. میترسیدم مهمان خانه را بفروشد و برگردد مسکو.
به فنجان قهوه ام خیره شد:
«می بینم که یه مسافر داری.»
-پدرم که نیست؟
خندید: «شاید یه روز دلش هوات رو کرد و خواست برگردی…».
نگاش را از روی فنجان برداشت: «می بینم که یه نامه داری.»
-عاشقانه س؟ مادموازل کتی میترا الیاتی
می روم آیفون را جواب میدهم. از آن طرف آیفون میگوید: «تا آخر دنیا عاشقتم، بگو خانوم کوچولوی دیوونه من بیاد پایین، مامانش گفت اینجاست.» جواب نمیدهم. میآیم طرف تو. رنگم عین گچ دیوار سفید شده 4 چهارشنبه و 1 کلاه گیس بهاره رهنما
هر فصل از شغل پرستاری بچه من، با دوری از مصاحباتی آغاز میشود که به طرزی عجیب و غیرعادی باهم شباهت دارند، به طوری که من اغلب از خود میپرسم مبادا مادران در انجمن اولیا جزوه ای سری را مخفیانه با هم رد و بدل میکنند و آن جزوه آنها را راهنمایی میکند. خاطرات دایه اما مک لافین ـ نیکلا کراوس
وحوش صبر زیادی دارند و مثل زندگی خستگی ناپذیر و پیگیرند. همچون عنکبوتی هستند در تارش، یا چون ماری در چنبرش و یا پلنگی در کمینگاهش و میتوانند ساعتها از جا نجنبند و از طرفی هنگام شکار، صبر حیوانات به اوج خود میرسد. آوای وحش (متن کوتاه شده) جک لندن
به خاطر سپردن حقیقت همیشه بسیار آسانتر از خلاف آن است. آن که دروغ میگوید ممکن است به سادگی خود را به دردسر بزرگی بیندازد. مرد 100 سالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد یوناس یوناسن
وقتی آدم به سن خاصی میرسد، راحتتر میتواند بفهمد که چه زمانی چه کاری دقیقا درست است. مرد 100 سالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد یوناس یوناسن
گاهی آسان کردن زندگی در کوتاه مدت، باعث سخت شدن آن در بلند مدت میشود. عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
انتقام چیز خوبی نیست. انتقام مثل سیاست است، یک چیز همیشه به چیز دیگر منجر میشود تا اینکه بد بدتر میشود و بدتر بدترین. مرد 100 سالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد یوناس یوناسن
به نظر آلن که از قرار لازم نبود در قرن هفدهم آدمها این همه همدیگر را بکشند. کافی بود یک کم صبور باشند و آخرش بالاخره همه شان میمردند. یولیوسن گفت که در مورد همه زمانها میشود همین را گفت. مرد 100 سالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد یوناس یوناسن
جنازه به جلو افتاد و پیشانی اش به دسته آهنی خورد.
آلن گفت: «اگر شرایط کمی متفاوت بود، واقعاً دردش میگرفت.»
یولیوس گفت: «شکی نیست که مرده بودن هم برای خودش مزایایی دارد.» مرد 100 سالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد یوناس یوناسن
زبان فارسی نسبت به انگلیسی کلمات دقیقتر و بیشتری برای نسبتهای فامیلی دارد برادران پدر «عمو» هستند. برادر مادر «دایی» است. شوهرهای خاله و عمه «شوهرخاله» و «شوهرعمه» هستند. توی انگلیسی تمام این مردها Uncle نامیده میشوند. بچه هایشان فقط با یک کلمه در انگلیسی نامیده میشوند، Cousin. در حالی که توی فارسی هشت کلمه داریم که نسبت فامیلی را دقیق نشان میدهد. عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
همه- جز قماربازها- میدانند که از قمار پول در نمیآید. پدر همیشه عقیده داشت خیلی به بُرد نزدیک میشود، اما به خاطر یک اتفاق پیش بینی نشده - مثلاً بُردن یک نفر دیگر- میبازد. عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
بهترین راه برای گذر از مسیر زندگی این ست که انسان «اهدا کننده ی عمده» ی مهربانی باشد. عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
احتمالاً کسانی که فکر میکنیم بهتر از همه میشناسیم، بیش از همه ما را غافلگیر میکنند. عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
بدون خویشانم من یک رشته نخ هستم؛با همدیگر، یک فرش ایرانی رنگارنگ و پرنقش و نگار میسازیم. عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
آمریکا کشور محشری است اما هیچ آدم بدون نقاب و شنلی توی اسمش حرف «Z» ندارد. آیا آمریکاییها میدانند چه محدوده وسیعی از صداهای داخل حلقی را ندارند؟ خب، لابد زبان شناسها دلیلش را میدانند، اما حتم دارم فرهنگ آمریکا غنیتر میشود اگر کمی زبانشان را بچرخانند و یاد بگیرند «خ» -صدایی که در فرهنگ این کشور به صاف کردن سینه مربوط میشود- یا «ق» - صدایی که معمولاً هنرپیشه آخرِ صحنه ی خفه شدن در میآورند- را تلفظ کنند. مثل اضافه کردن چند ادویه ی جدید است به قفسه ی آشپزخانه. آهای دارچین و جوز هندی، برای هِل و سماق هم جا باز کنید. عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
بیشترین مشکل را با تلفظ «w» و «th» داشت. . و انگار که خدا با ما شوخی زبان شاسی داشته باشد، توی شهر whittier زندگی میکردیم، توی مرکز خرید Whitwood خرید میکردیم، من میرفتم مدرسه ی Leffingwell، و همسایه مان کسی نبود جز Walter Williams. عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
آدم تا وقتی نمیدونه اوضاع از چه قراره دهنش رو باز نمیکنه. گلن گری گلن راس (دی وی دی نمایشنامه) دیوید مامت
اگر مدت زیادی عمر کنی، هیچ چیز غافلگیرت نمیکند. دختری با گوشواره مروارید تریسی شوالیه
«حالا به من نگاه کن»
سرم را برگردانم و از روی شانه چپم به او نگاه کردم.
نگاهش با نگاه من گره خورد. نمیتوانستم به چیزی جز این که خاکستری چشمانش به رنگ درون یک صدف است، فکر کنم.
به نظر میرسید منتظر چیزی است. چهره ام از ترس این که نتوانم آنچه که او میخواست ارائه کنم در هم رفت.
به نرمی گفت: «گرت» تنها چیزی که لازم بود بگوید همین بود. چشمانم از اشکهایی که فرو نریخت، پر شد. حالا میدانستم.
«بله، حرکت نکن.»
او میخواست تابلویی از من بکشد. دختری با گوشواره مروارید تریسی شوالیه
«به من بگو، گرت، چرا شکل رومیزی را عوض کردی؟» لحنش مثل زمانی بود که در خانه والدینم درباره سبزیجات از من سوال کرده بود.
لحظه ای به فکر فرو رفتم و توضیح دادم: «صحنه به کمی بی نظمی نیاز دارد، تا با آرامش زن تضاد پیدا کند. چیزی که نگاه را به طرف خودش بکشد. در عین حال خوش آیند هم باشد، و همین طور، به خاطر اینکه بازوی زن و پارچه در یک جهت قرار دارند.»
مکثی طولانی برقرار شد. به میز خیره شده بودم. دستانم را با پیش بندم پاک کردم، منتظر شدم.
سرانجام گفت: «فکر نمیکردم روزی از یک مستخدم چیزی یاد بگیرم.» دختری با گوشواره مروارید تریسی شوالیه
از او نپرسیدم برای یافتن این اطلاعات چه خطری متقبل شده است. زمزمه کردم: «متشکرم، پیتر.» اولین بار بود که او را به اسم میخواندم.
به چشمانش نگاه کردم و در آنها محبت دیدم. و همین طور آنچه را که از آن میترسیدم- توقع. دختری با گوشواره مروارید تریسی شوالیه
من همیشه سبزیجات را به صورت دایره میچیدم، هر کدام در جای خود به شکل برشی از کیک بود. پنج قسمت وجود داشت: کلم قرمز، پیاز، تره فرنگی، هویج و شلغم. از لبه کارد برای شکل دادن به هر قسمت استفاده کرده بوده و دایره ای از هویج را در وسط قرار داده بودم. دختری با گوشواره مروارید تریسی شوالیه
مادرم به من نگفته بود که آنها میآیند. بعداً گفت که نمیخواست نگران و عصبی شوم. تعجب کردم، چرا که فکر میکردم او مرا خوب میشناسد. غربیهها مرا آدمی آرام میپنداشتند. من مثل بچهها گریه نمیکردم. فقط مادرم متوجه فشار آروارهها و گشادتر شدن چشمانِ درشتم میشد. دختری با گوشواره مروارید تریسی شوالیه
فکر نمیکنید اگر آدم واقعا بتواند داستان زندگی اش را بخواند خیلی جالب باشد ؟ داستان زندگی ای که یک نویسنده ی دانای کل با صداقت و درستی تمام نوشته باشد و با تصور کنید که به یک شرط میگذارند شما آن را بخوایند ، به شرطی که هرگز یادتان نرود که با اینکه قبلا نتیجه اعمالتان را کاملا میدانید و دقیقا میدانید چه ساعتی میمیرید ، باز هم مجبور باشید به زندگی عادی تان ادامه دهید. به نظرتان در این صورت چند نفر از مردم جراتش را دارند یک همچین کتابی را بخوانند ؟ و چند نفر میتوانند جلوی کنجکاوی شان را بیگیرند و آن را نخوانند ؟ بابا لنگ دراز جین وبستر
جودی: برای اینها که خوشگل اند اصلا چه فرقی میکند که کودن باشند یا نباشند ؟ ولی آدم بی اختیار فکر میکند که چقدر هم صحبتی با این زنها برای شوهرشان خسته کننده است ، مگر اینکه شانس بیاورند و شوهرهای کودن گیرشان بیاید. به نظرم احتمالش هم زیاد است چون انگار دنیا پر از آدمهای کودن است. بابا لنگ دراز جین وبستر
من رمز واقعی خوشبختی را کشف کرده ام و آن این است که باید برای حال زندگی کرد و اصلا نباید افسوس گذشته را خورد یا چشم به آینده داشت بلکه باید از همین لحظه بهترین استفاده را برد. بابا لنگ دراز جین وبستر
جودی: آدم وقتی فکر میکند حریر و گلدوزی دستی و قلاب بافی برای مردها کلماتی بی معنی است بی اختیار به نظرش میرسد که مردها واقعا زندگی بی روح و بی رنگی دارند. ولی زنها چه به بچه ، یا میکروب یا شوهر یا شعر یا کلفت و نوکر یا متوازی الاضلاع یا گلکاری یا افلاطون یا بازی بریج علاقه داشته باشند و چه نداشته باشند همیشه به لباس علاقه دارند. بابا لنگ دراز جین وبستر
جودی: وقتی آدم به کسی ، محلی ، یا روشی خاصی از زندگی عادت کرد و بعد آن را از دست داد یک جای خیلی خالی در دل آدم باقی میماند و یک نوع حسی مثل مالش رفتن دل به انسان دست میدهد. بابا لنگ دراز جین وبستر
جودی: من با این نظریه که بدبختی و غم و ناامیدی قوای اخلاقی آدم را میسازد مخالفم. آدم هایی خوشبخت هستند که وجودشان سرشار از مهر و محبت است. من اعتقادی به افراد بیزار از مردم و مردم گریز ندارم. بابا لنگ دراز جین وبستر
جودی: دلتنگی برای خانه از آن بیماری هایی است که حداقل من در برابر آن مصونیت دارم! چون تا حالا نشنیده ام کسی دلش برای پرورشگاه تنگ شود ، شما چطور ، شنیده اید ؟ بابا لنگ دراز جین وبستر
مردن یک امر طبیعی است. علت اینهمه سر و صدایی که پیرامون آن به راه میاندازیم این است که خودمان را بخشی از طبیعت نمیدانیم. فکر میکنیم چون انسان هستیم، ورای طبیعت هستیم.
ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
اگر همیشه با پیر شدن نبرد کنی، ناخشنودیت را جاودانه میکنی. زیرا پیر شدن اتفاقی است که به هر صورت میافتد.
ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
خیلی ساده است. وقتی رشد میکنی و بزرگ میشوی، مطالب بیشتری میآموزی. اگر قرار بود در بیست و دو سالگی باقی میماندی، عقلت هم به همان اندازه باقی میماند. پیر شدن صرفاً زوال و تحلیل رفتن نیست. رشد هم هست. چیزی بیشتر از نزدیکتر شدن به مرگ است. همه اش جنبه منفی نیست، جنبه مثبت هم دارد. میفهمی که باید بمیری و با این علم و اطلاع بهتر زندگی میکنی.
ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
تجربه ای نظیر صاحب اولاد شدن وجود ندارد. بله، همین طور است که میگویم. چیزی جای آن را نمیگیرد. نمیتوانید آن را با داشتن دوست تجربه کنید. نمیتوانید آن را با داشتن معشوق تجربه کنید. اگر میخواهی مسئولیتی تمام عیار بر دوش هایت بگذارند، اگر میخواهی در قبال انسانهای دیگر مسئولیتی پیدا کنی و به طرزی عالی و بی کم و کاست دوست بداری و مهر بورزی، در این صورت باید صاحب فرزند شوی.
ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
می دانی، وحشتناک است، وحشتناک است که میبینی بدنت تحلیل میرود و تو به سمت نیستی میروی، اما در ضمن جالب هم هست، فکر کن چقدر وقت فراوان داری که خداحافظی کنیم.
ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
مهمترین چیزا در زندگی این است که بدانی چگونه به دیگران عشق بورزی و چگونه مورد مهر و عشق آنها واقع شوی.
بگذار عشق به درونت رخنه کند. فکر میکنیم شایسته این عشق نیستیم. فکر میکنیم اگر عشق را به وجودمان راه دهیم، بیش از اندازه نرم میشویم. اما فرزانه ای به نام لی واین جان کلام را گفت. او گفت: «عشق تنها حرکت منطقی است.»
ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
مرگ احتمالاً عین انصاف است، حادثه بزرگی است که اشک آدم را در میآورد. سببی است تا غریبهها برای هم اشک بریزند.
ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
خیلیها زندگیشان بی معناست. به نظر نیمه خواب میرسند، حتی وقتی کاری را میکنند که به اعتقادشان مهم است، انگار در خواب و بیداری هستند. به این دلیل است که خواسته اشتباه دارند. برای این که به زندگی خود معنا بدهید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای پیرامونتان بکنید، چیزی خلق کنید که به شما معنا و هدف بددهد.
ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
زندگی مجموعه ای از فراز و نشیب هاست. دلت میخواهد کاری بکنی، اما مجبوری کار دیگری انجام دهی. از چیزی ناراحتی اما میدانی که نباید باشی، چیزهایی را امر مسلم میپنداری و این در حالی است که میدانی هرگز نباید چیزی را امر مسلم فرض کنی.
«کشمکش اضداد به کشیدن یک لاستیک میماند. همه ما جایی در این میانه زندگی میکنیم».
ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
گاه اتفاقی میافتد که صبحها گریه میکنم، گریه و باز هم گریه. برای خودم سوگواری میکنم. بعضی صبحها به شدت عصبانی هستم، تلخ و دلگیر هستم. اما این حالتم آن قدرا دوام نمیآورد. از جایم بلند میشوم و میگویم: «می خواهم زندگی کنم…».
ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
بپذیرید که گذشته هرچه بوده گذشته، گذشته را انکار نکنید.
ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
اندی علی رغم تمام مشکلاتی که با آنها دست و پنجه نرم میکرد ، کماکان به زندگی خویش نیز ادامه میداد. هزاران هزار آدم وجود دارند که نمیتوانند ، هم چون اندی رفتار کنند ، کسانی که زندگی شان را ادامه نداده ، نمیدهند ، و نخواهند داد. کلی از آنها نیز در زندان به سر نمیبرند. امیدهای جاودان بهاری استفن کینگ
هفت سال طول کشید تا رابطه ما از سر تکان دادنی عادی به دوستی ای عمیق تبدیل شود. اما من در سال 1960 یا پس از آن بود که ایمان پیدا کردم ، ما واقعا از ته دل با یکدیگر صمیمی هستیم. و مطمئن ام من تنها کسی هستم که قادر شد ، با اندی رابطه صمیمانه ای برقرار کند. امیدهای جاودان بهاری استفن کینگ
بعضی از پرندهها هستندبرای اسارت خلق نشده اند. پرهای این پرندهها روشن و درخشان است ، و آواز بلندشان نیز شیرین و شیدایی. چنین پرنده هایی را باید آزاد کنید ، اگر هم آزاد نکنید ، روزی از روزها که برای غذا دادن در قفس را برای شان باز کرده اید ، به طریقی از قفس خارج شده ، و در برابر چشم تان میگریزند. سپس در درجه اول آن وجه وجودی تان که زندانی کردن چنین پرنده هایی را غلط میپندارد ، جشن و پایکوبی به راه خواهد انداخت ، اما با این وجود محل زندگی تان به حدی ملال آور و پوچ و تهی میشود که دلتنگ شان خواهید شد. اندی این گونه بود. امیدهای جاودان بهاری استفن کینگ
خاطره و حافظه بیشتر بر ذهنیات ما استوارست تا بر اساس حقایق. امیدهای جاودان بهاری استفن کینگ
اندی غروبها به هنگام بازگشت به سلول خود هرگز هم چون دیگر زندانیان با شانه هایی خمیده و گام هایی سست و لرزان قدم نمیزد ، آدم هایی که قصد داشتند ، شب بی پایان دیگری را سپری کنند. گامهای اندی همواره استوار و شانه هایش نیز برافراشته بود ، گویی به سوی خانه اش میرفت ، و همسرش انتظارش را میکشید. امیدهای جاودان بهاری استفن کینگ
دادستان گفت ، اندی دفرین شوهر خطاکاری نبوده که در پی گرفتن انتقام سنگینی از همسر فریب کارش باشد ، چرا که در این صورت این موضوع قابل درک بود ، هر چند نابخشودنی ؛ این انتقام بی رحمانهترین نوع انتقام بوده. دادستان به هیات منصفه گفت: در نظر بگیرید! چهار گلوله ، چهار گلوله! و نه شش تا ، بلکه هشت گلوله! او ابتدا تمام گلولههای اسلحه را شلیک کرده… و سپس مکث کرده ، و بار دیگر اسلحه را پر کرده تا بتواند بازهم به هر دوی آنها شلیک کند! امیدهای جاودان بهاری استفن کینگ
رد: در کل دوره محکومیتم در شاوشنگ شاید کمتر از ده نفر وجود داشتند که وقتی به من گفتند ، بی گناه هستند ، حرف شان را باور کردم. اندی دفرین یکی از آنها بود ، البته من بی گناهی او را پس از گذشت چند سالی باور کردم. و اگر من نیز یکی از اعضای هیات منصفه دادگاه عالی پورتلند بودم ، پس از گذشت شش هفته پر و تب و تاب در سال 1947 و 1948 رای به گناهکاری او میدادم. امیدهای جاودان بهاری استفن کینگ
مراقب کسانی باشید که به آنها اعتماد دارید. حتی دوستی که تصور میکنید خیلی صمیمی و نزدیک است، ممکن است به شما خیانت کند. قصههای سرزمین اشباح 6 (شاهزاده اشباح) دارن شان
چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تابتوان دیگر او را دوست نداشت؟ من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
آدمها گیجم میکنند. دو تا دلیل دارد. دلیل اول آنکه مردم میتوانند بدون اینکه حتی یک کلمه بر زبان بیاورند؛ حرفهای زیادی بزنند. سیوبان میگوید اگر یک ابرویت را بالا بیندازی این کار میتواند چند معنی مختلف بدهد. میتواند به این معنی باشد که میخواهم با تو رابطه جنسی داشته باشم و همین طور میتواند به این معنی باشد که حرفی که زدی خیلی احمقانه است. سیوبان هم چنین میگوید که اگر دهانت را ببندی و از بینی ات نفس عمیقی بیرون بدهی معنایش این است که خیلی احساس آرامش و آسودگی میکنی و یا حوصله ات سر رفته و یا عصبانی هستی و همه این معناها بستگی به این دارد که چقدر هوا از بینی ات خارج شود و با چه سرعتی خارج شود و وقتی این کار را میکنی لب هایت چه شکلی شده باشد و یا در چه وضعیتی نشسته باشی و هزاران چیز دیگر که فهمیدن آنها ظرف چند ثانیه واقعا مشکل است. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
وقتی به مادرت نگاه میکنی، به نابترین عشقی مینگری که تاکنون شناخته ای. برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
خیلی شرم آوره که آدم وقتشو تلف کنه. ما همیشه تصور میکنیم که خیلی وقت داریم. برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
اگر شما ساعتهایی را که میتوانسته اید با مادرتان بگذارنید، بشمارید، عمری خواهد بود. برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
وقتی کسی توی قلبته، اون در حقیقت هرگز نرفته، اون میتونه پیش تو برگرده، حتی وقتهایی که احتمال اومدنشو نمیدی. برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
هر بچه ای که خیال میکنه مادرش موجب خجالت اونه، تنها بچه س و مدت زیادی زندگی نکرده. برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
زمزمه کردم: «مامان» ؟
مدتها میشد که این کلمه را بر زبان نیاورده بودم. وقتی مرگ، مادر را از آدم میگیرد، این کلمه را نیز برای همیشه از او میدزدد.
این، در حقیقت، تنها یک کلمه است، تکرار چند حرف. ولی در روی زمین، هزاران هزار کلمه وجود دارد و هیچ کدام آنها به شکلی که این کلمه ادا میشود از دهان آدم بیرون نمیآید. برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
چیزهایی هستند که شما از آنها اطلاع دارید و چیزهایی که اتفاق میافتند. وقتی این دو با هم نمیخوانند، تو انتخاب میکنی. برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
پس از مرگ مادرم، من فهرستی فراهم کردم از وقتهایی که مادرم حمایتم کرد و وقتهایی که من از مادرم پشتیبانی نکردم.
غم انگیز بود.
هیچ توازنی وجود نداشت.
چرا بچهها تا به این اندازه یکی از والدها را ارج مینهند و دیگری را در مرتبه ای پایین و بی اهمیت نگاه میدارند؟ برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
مادرم همیشه برای من یادداشت مینوشت و هر وقت مرا به جایی میرساند آن را به من میداد. هرگز دلیل آن را نفهمیدم؛ زیرا او میتوانست هرچیزی را که لازم بود همان وقت به من بگوید و زحمت خرید پاکت و چشیدن مزه بسیار بد چسبِ در پاکت را به خود ندهد. برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
وقتی رویای شما به حقیقت میپیوندد، همه چیزی که اتفاق میافتد این شناخت تدریجی و تحلیل بَرنده است که رویایی که به حقیقت پیوسته، آن چیزی نبوده است که تصورش را میکردید.
و چنین شناختی آدم را نجات نمیدهد. برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
آیا هرگز فردی مورد علاقه را از دست داده و خواهان آن بوده اید که یک بار دیگر با او حرف بزنید، فرصتی دیگر داشته باشید تا زمانی را که تصور میکردید او برای همیشه در کنار شما خواهد بود، جبران کنید، اگر چنین است، پس میدانید که اگر همه روزهای خود را بر روی هم بگذارید مهمتر از آن یک روز نخواهد بود که میخواهید برگردد.
و چه اتفاقی خواهد افتاد اگر بتوانید آن را برگردانید؟ برای 1 روز بیشتر میچ آلبوم
آدممهای پولدار خیلی بیشتر از آدمهای فقیر هدیه میگیرند، و آنچه را که مجبورند بخرند اغلب ارزانتر میخرند. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
دستهای مردانه، دست هایی برای دست دادن، کتک زدن، و طبیعی است برای تیر انداختن و امضا کردن هستند. فشار دادن؛ کتک کاری، تیراندازی و امضای چک؛ این تمام چیزهایی است که دستهای مردانه به آن قادرند، و طبیعی است که کار کردن. دستهای زنانه تقریباً دیگر دست نیستند؛ فرق نمیکند میخواهد کره روی نان بمالند یا گیسوان را از روی پیشانی به عقب بزنند. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
اگر ما راجع به افکار و اندیشه هایمان باهم صحبت کنیم، دنیا آرامتر و امنتر میشود. قصههای سرزمین اشباح 4 (کوهستان شبح) دارن شان
معلمهای خوب هرگز از شاگردانشان توقع پاداش ندارند. آنها منتظر میمانند و در وقتش پاداششان را میگیرند. قصههای سرزمین اشباح 4 (کوهستان شبح) دارن شان
شاگردها وقتی از معلمشان چیز یاد میگیرند، قدر او را نمیدانند؛ اما بعدها که زمان میگذرد و آنها حقایق جهان را میشناسند، تازه میفهمند که چه گذشته است. قصههای سرزمین اشباح 4 (کوهستان شبح) دارن شان
در لحظات حساس همیشه اعمال و گفتار ، ابتدایی و وحشیانه میشوند. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
همیشه وقتی آدم برای به دست آوردن چیزی خیلی جوش میزند و نگرانی نشان میدهد، اوضاع بدتر میشود. قصههای سرزمین اشباح 1 (سیرک عجایب) دارن شان
در زنگی یک بچه چیزهای بی اهمیت اهمیت دارند، همه چیز غریب است، همه چیز بی نظم است، همیشه همه چیز غم انگیز است. یک بچه معنی استراحت را نمیداند، از موقعی که اصول و حفظ اصول را قبول میکند معنی آن را میفهمد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
انسانهای هنری برای خودشان فصلی جداگانه اند، اینها به چیزی جز هنر فکر نمیکنند، ولی احتیاج به استراحت ندارند چون کار نمیکنند. ولی اگر کسی بخواهد یک انسان هنری را تبدیل به یک هنرمند کند، آن وقت ناراحت کنندهترین سوءتفاهمات آغاز میشود. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
چیزی که یک دلقک به آن احتیاج دارد آرامش است، تلقین دروغین آن چیزی که دیگران استراحت مینامند. ولی دیگران نمیتوانند بفهمند که این تلقین دروغین استراحت، برای یک دلقک فراموش کردن کار روزانه اش است. آنها نمیفهمند- خیلی طبیعی است- چون تازه وقتی از کار روزانه فارغ میشوند، موقع استراحت شبانه شان، خود را با آن چیزی که به اصطلاح هنر نامیده میشود، مشغول میکنند. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
عادی بودن یعنی چه؛ مجبور بودن به انجام کارهایی که میل انسان در آن نقشی ندارد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
جدلها تا به این اندازه دوام نمیآوردند. اگر که تنها یک نفر مقصر بود!
لاروش کافه پیانو فرهاد جعفری
کتاب هایی بسیار عالی وجود دارند. تنها کار لازم این است که یکی را امتحان کنید. اگر خوشتان نیامد، یکی دیگر را امتحان کنید. آن قدر ادامه بدهید تا بالاخره کتابی را پیدا کنید که زیاد از آن لذت ببرید و شما را به این فکر وا میدارد که «آنقدر هم بد نیست که آنفلوانزا بگیرم و بستری شوم تا بتوانم در رختخواب کتاب بخوانم» سپس وقتی کتاب معرکه تان به پایان رسید، غصه میخوری که چرا تمام شد. خنده لهجه نداره فیروزه جزایری دوما
همیشه کتابی برای خواندن دم دست داشته باشید. کتاب مثل گذرنامه است، مگر اینکه شما را به جاهای جدید نبرد. کتاب میتواند شما را تا گذشته یا آینده ای خیالی یا به درون ذهن فردی دیگر ببرد. خنده لهجه نداره فیروزه جزایری دوما
همیشه جا برای موفقیت فردی باز است. بیشتر مردم زندگی خود را با غبطه خوردن و دلخوری بابت موفقیت دیگران سپری میکنند. آنها خیال میکنند که زندگی پیتزا پپرونی است و هر دفعه که کسی موفق شود، بُرش کمتری در دسترس خواهد بود. آنچه آنها نمیدانند این است که این پیتزا هم جزیی از بوفه ی هر - قدر - میتوانید - بخورید است. پیتزاهای بیشتری از راه میرسد! در واقع پیتزا هرگز تمام نمیشود. وقت و انرژی خودتان را به فکر کردن درباره ی فردی دیگر و اینکه چرا زودتر از شما برشی پیتزا گیرش آمد، هدر ندهید مال شما هم توی فِر است. خنده لهجه نداره فیروزه جزایری دوما
آزادی طنابی است که عده ای از آن به عنوان نردبان استفاده میکنند و از توی جعبه ای که در آن گذاشته شده اند، بیرون میآیند و به کمک آن بالا میروند. عده ای هم آن را به صورت طناب دار در میآورند. خنده لهجه نداره فیروزه جزایری دوما
دستان کوچک، هنگامی که چشمان بزرگ متوجه جای دیگر اند، وقایع بزرگ را رقم میزنند و باید بزنند. فرمانروای حلقهها جان رونالد روئل تالکین
آدم تنها، گاهی از عدم اعتماد خسته میشود و آرزو میکند که دوستی داشته باشد. فرمانروای حلقهها جان رونالد روئل تالکین
آدم هیچ وقت هوس چیزهایی که نداشته نمیکند ، ولی محروم ماندن از چیزهایی که آدم فکر میکند حق طبیعی اش است ، خیلی سخت است. بابا لنگ دراز جین وبستر
مهمترین ویژگی آدمها تخیل آن هاست. چون آدم میتواند با کمک تخیل ، خودش را جای دیگران بگذارد. به علاوه تخیل ، آدم را مهربان و دلسوز و باشعور میکند. بابا لنگ دراز جین وبستر
همه دوست دارند گاهی با اتفاقهای غافلگیرکننده رو به رو شوند. این میل شدید بشر ، میلی کاملاً طبیعی است. بابا لنگ دراز جین وبستر
دروغ یعنی اینکه آدم بگوید چیزی اتفاق افتاده که در حقیقت اتفاق نیفتاده است؛ چون فقط یک چیز میتواند در یک زمان مشخص و یک مکان مشخص اتفاق بیفتد و بی نهایت چیز دیگر هستند که در آن زمان و آن مکان مشخص اتفاق نیفتاده اند. و وقتی به چیزی فکر میکنم که اتفاق نیفتاده، ناخودآگاه ذهنم معطوف همه ی چیزهای دیگری میشود که اتفاق نیفتاده اند. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
یک آموزگار بر ابدیت اثر میگذارد؛ و هرگز نمیتواند بگوید که نفوذش در کجا متوقف میشود.
هنری آدامز
ترجمه مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
جوانی ربطی به سن و سال ندارد ، مهم فقط روحیه ی سرزنده ی آدم هاست. بابا لنگ دراز جین وبستر
تسلیم شدن بدون اعتقاد هم معنی اش تفاهیم نیست. غرور و تعصب جین استین
بیشتر مردم زندگی نمیکنند ، فقط باهم مسابقه دو گذاشته اند. میخواهند به هدفی در افق دوردست برسند ولی در گرماگرم رفتن آنقدر نفس شان بند میآید و نفس نفس میزنند که چشم شان زیباییها و آرامش سرزمینی را که از آن میگذرند نمیبینند و بعد یک وقت چشم شان به خودشان میافتد و میبینند پیر و فرسوده هستند و دیگر فرقی برایشان نمیکند به هدف شان رسیده اند یا نرسیده اند. بابا لنگ دراز جین وبستر
هیچ چیزی خطرناکتر از این نیست که کسی به حقیقتی وحشتناک، نصف و نیمه نزدیک شود. لردلاس (نبرد با شیاطین 1) دارن شان
خیلی از کسانی که زنده اند حقشان مرگ است. و خیلی از کسانی که میمیرند حقشان زندگی است. زیاد مشتاق نباش که در قضاوت ، مردم را به مرگ محکوم کنی. چون حتی خردمندترین آدمها هم نمیتواند فرجام کار را ببیند. فرمانروای حلقهها جان رونالد روئل تالکین
سوال نپرسیده بی ارزشترین چیز دنیاست. لردلاس (نبرد با شیاطین 1) دارن شان
هیچ چیز فریبندهتر از تظاهر به فروتنی نیست. خیلی وقتها فروتنی در حکم بی توجهی به نظر دیگران است، گاهی هم به رخ کشیدن است به شکل غیر مستقیم. غرور و تعصب جین استین
آن قدر دنیا پر از چیزهای جور واجور است که مطمئنم همه ی ما باید هم چون پادشاهان خوشبخت باشیم بابا لنگ دراز جین وبستر
دنیا هیچ وقت تنهایی را به ما تحمیل نمیکند. تنهایی چیزی است که ما انتخابش میکنیم یا خودمان آن را پس میزنیم. تولد 1 قاتل (حماسه کرپسلی1) دارن شان
در زندگی مشکلات بزرگ نیست که به آدم با اراده احتیاج دارد (هرکسی میتواند در یک بحران قد علم کند و با شجاعت با فاجعه ای مصیبت بار رو به رو بشود) بلکه به نظرم در یک روز با خنده به استقبال مشکلات کوچک رفتن، واقعا احتیاج به عزم و اراده دارد. بابا لنگ دراز جین وبستر
رنجیدن از حقیقت بهتر از تسکین با دروغ است. بادبادکباز خالد حسینی
همیشه داشتن و از دست دادن آزاردهندهتر از نداشتن از اول است. بادبادکباز خالد حسینی
برای هوش آدمیزاد هیچ چیز محرکتر از نفهمیدن نیست. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
آدمها فقط از چیزهایی که اهلی میکنند میتوانند سر در آوردند.
آدمها دیگر برای سر درآوردن از چیزها وقت ندارد.
همه چیز را همین جور حاضر و آماده از دکان میخرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند، آدمها مانده اند بی دوست… شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
حتی در مورد بهترین چیزها باید آدم بتواند و به موقع دست نگهدارد. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
هیچ چیزی نمیتواند به اندازه ی هجوم ارواح و خاطره ی گذشتگان افکار کسی را متوجه آینده کند. تولد 1 قاتل (حماسه کرپسلی1) دارن شان
وقتی عادتی پدید میآید، مبارزه با آن دشوار است. اما هنگامی که همین عادت ما را مجبور کند رفتار جدیدی در پیش بگیریم، تصمیمهای جدید و انتخابهای جدیدی انجام دهیم، آگاه میشویم که این عادت به زحمتش نمیارزد. مکتوب پائولو کوئیلو
حتی در مورد بهترین چیزها باید آدم بتواند و به موقع دست نگهدارد. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
حتی در مورد بهترین چیزها باید آدم بتواند و به موقع دست نگهدارد. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
سنگ قبرها به جلد کتابها شباهت دارند، مربع مستطیل اند و اطلاعات مختصری در اختیار میگذارند. و گاهی یک جمله ی کوتاه، مثل نوار قرمزی که برای تبلیغ روی جلد کتاب میبندند، جمله ای مانند: تقدیم به تو، برای ابدیت. نام خانوادگی مردهها مثل عنوان کتاب است، همه چیز در آن خلاصه میشود. دلم میخواست زندگی ام طوری باشد که نتوانند خلاصه اش کنند، دلم میخواست زندگی ام مثل یک نغمه باشد، نه مثل یک کاغذ یا مرمر روی قرر.
ترجمه مهوش قویمی دیوانهوار کریستین بوبن
خوب نیس آدم با عروسکش طوری رفتار کنه که انگار فقط ی عروسکه؛ دل نداره و نمیتونه نفرین کنه. از قضا؛ آهِ شون خیلی ام دامنگیره. کافه پیانو فرهاد جعفری
دیوار زبان وقتی کشیده میشود که دو نفر به یک زبان حرف میزنند. آن وقت دیگر مطلقاً نمیتوانند حرف هم را بفهمند. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
هر وقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که تو این دنیا، همه مردم مزایای تو رو نداشته ن. گتسبی بزرگ اسکات فیتس جرالد
باید از اول شروع کنی. همه همین را میگویند. اما زندگی که شطرنج نیست؛ آدم وقتی محبوبش را از دست میدهد که دیگر واقعا نمیتواند «از اول شروع کند» بیشتر چیزی است شبیه «ادامه دادن بدون او». اولین تماس تلفنی از بهشت میچ آلبوم
عجیب است تعریف چیزهای خوبی که آدم داشته و روزهای خوشی که گذرانده خیلی طول نمیکشد، و زیاد هم شنیدنی نیست؛ اما از چیزهای ناراحت کننده و دلهره آور و حتی فجیع، قصه خوبی در میآید. هابیت یا آنجا و بازگشت دوباره جان رونالد روئل تالکین
همیشه نگران دلقکها بودم، همیشه میترسیدم که برنامه هایشان موفق نباشد و مردم نخندند، این مسئله به نظر من، بدتر از افتادن از بالای طناب بند بازی بود. برنامه ی دلقک ها، برنامه خشنی است. اگر خوب نگاه کنیم فقط خشونت را در آن میبینیم: افتادن، بلند شدن، دوباره افتادن، گریه کردن، ادای احمقها را درآوردن؛ همه و همه… به خاطر اینکه تمام بدجنسیهای دنیا را به طرف خودمان جلب کنیم، و درست قبل از اینکه این بدجنسیها کاملا له و نابودمان کند، آنها را به خنده تبدیل کنیم.
ترجمه مهوش قویمی دیوانهوار کریستین بوبن