داشتم اجازه میدادم روزمرگی مسمومم کند: دوش شده بود ابزار نظافت بدن، غذا شده بود وسیله تغذیه بدن، و تنها هدف پیاده روی شده بود پرهیز از مشکلات قلبی در آینده.
حالا همه چیز دارد عوض میشود، نامحسوس است، اما دارد عوض میشود. هر وعده غذایی به فرصتی برای حرمت گذاری به حضور دوستان و آموزه هایشان مبدل شده؛ پیاده روی باز مبدل شده به مراقبه بر لحظه حال؛ و صدای آب در گوشم افکارم را خاموش میکند، آرامم میکند و وامی داردم به یاد بیاورم که این حرکات کوچک روزانه است که ما را به خدا نزدیک میکند، مادام که بتوانم برای هر حرکتی ارزشی را قائل باشم که سزاوارش است.