"داستانم را از کجا شروع کنم؟ مذاکره با خاطرات کار آسانی نیست: چهطور میشود بین آنهایی که نفسنفس میزنند تا بازگو شوند و آنهایی که تازه دارند پا میگیرند و آنهایی که هنوز هیچی نشده چروک خوردهاند و آنهایی که کلام آسیابشان میکند و تنها گردی ازشان باقی میماند، انتخاب کرد؟ یک چیز را مطمئنم: ننوشتن دربارهی پدرم توانی ذهنی میطلبد که من یکی ندارم. تمام افکاری که پدرم درشان حضور ندارد، بهنظرم تنها حقههایی هستند که ذهنم سوار میکند؛ برای اینکه از فکرکردن به او اجتناب کنم. و اصلا چرا باید اجتناب کنم؟ پدرم مرا بهخاطر صرف وجودداشتنم مجازات کرد و حالا نوبت من است که او را به خاطر وجودداشتنش مجازات کنم