احتمالا من یک فیلسوف بودم، یا دست کم یک بیگانه ی ابدی، و زندگی هم قرار نبود برایم راحتتر شود. خودم را از جریان جدا کرده بودم، از کشتی مادر کنده بودم، حالا داشتم با عجله میرفتم سمت فضای لایتناهی ترسناک بالای سرم. جزء از کل استیو تولتز
بریدههایی از رمان جزء از کل
نوشته استیو تولتز
بعد شروع کردم به فکر کردن درباره اشک. چرا تکامل کاری با بدن انسان کرده که نتواند غمش را پنهان کند؟ جزء از کل استیو تولتز
هیچ کس نمیتواند بدون اینکه یک ستاره از دشمنش بسازد قصه ی زندگی اش را بازگو کند جزء از کل استیو تولتز
جهنم داغ و سوزان نیست
سرد و خاکستری است جزء از کل استیو تولتز
رهایی در این است که شبیه دیوانهها باشی
اگر بدون فکر کردن از باور عامه مردم پیروی کنی
مرگی ناگهانی و هولناک در انتظارت است جزء از کل استیو تولتز
چهار نوع آدم در دنیا هست. آن هایی که وسوسهی عشق دارند، آنهایی که عاشقاند، آنهایی که وقتی بچهاند به عقب افتادهها میخندند و آن هایی که وقت جوانی و میانسالی و پیری باز هم به عقب افتادهها میخندند. جزء از کل استیو تولتز
ولی نمیشود با تفکر مثبت مرگ را تاراند؛ مثل این میماند که با خودت فکر کنی: خورشید از غرب طلوع خواهد کرد. از غرب. از غرب هیچ ثمری ندارد جزء از کل استیو تولتز
کر میکرد اگر فقط به یکی از آرزوهایم برسم با حسی از رضایت به گور میروم. مگر کسی وجود دارد که راضی به گور برود؟تا وقتی حتی یک خارش برای خاراندن باقی مانده چیزی به اسم رضایت واقعی وجود ندارد. و برایم مهم نیست شما چه کسی هستید،همیشه یک خارش هست. جزء از کل استیو تولتز
ناگهان حس کردم از تمام اتفاقاتی که قرار بود در آینده بیفتد خبر دارم ولی به دلیلی فراموششان کرده ام و حتی به نظرم آمد تمام آدمهای کره ی زمین از آینده خبر دارند ولی آنها هم فراموش کرده اند و برایم روشن شد تمام غیب گوها و پیشگوها آدم هایی با بصیرتی فرا طبیعی نبودند،فقط آدم هایی بودند که حافظه ی خوبی داشتند. جزء از کل استیو تولتز
به محض این که با کسی ارتباط عاطفی برقرار میکنم تصور میکنم که مرده تا بعدا حالم گرفته نشود. جزء از کل استیو تولتز
تن به بازی زندگی بده و سعی نکن از قانون هاش سردربیاری زندگی رو قضاوت نکن،فکر انتقام نباش، یادت باشه آدمهای روزه دار زنده میمونن ولی آدمهای گرسنه میمیرن، موقعی که خیالاتت فرو میریزن بخند،و از همه مهم تر، همیشه قدر لحظه لحظه ی این اقامت مضحکت رو تو این جهنم بدون. جزء از کل استیو تولتز
اگر اسم بیمه ی عمر بیمه ی مرگ بود، هیچ کس آن را نمیخرید جزء از کل استیو تولتز
آدم هایی که کتاب نمیخوانند نمیدانند تعداد زیادی از نوابغ مرحوم منتظرشان نشسته اند…! جزء از کل استیو تولتز
در مورد درد و رنج_میتوانید تمامشان را تحمل کنید تنها چیز غیر قابل تحمل ترس از درد و رنج است. جزء از کل استیو تولتز
آدمها دنبال جواب نمیگردند،دنبال حقایقی میگردند که خودشان را اثبات کنند. جزء از کل استیو تولتز
هرمان هسه گفته «خلاقیت حقیقی انسان را به انزوا میکشاند و چیزی میطلبد که تنها با کاستن از لذت زندگی به دست میآید» جزء از کل استیو تولتز
اگر با دقت گوش کنی ، کشف میکنی مردم هیچ وقت برله چیزی نیستند،بلکه علیه ضد آن هستند. جزء از کل استیو تولتز
وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله میکنند «اگر همه از بالای پل بپرند پایین،تو هم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ میشوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب میآید و مردم میگویند: «هی. همه دارن از روی پل میپرن پایین،تو چرا نمیپری؟» جزء از کل استیو تولتز
وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله میکنند «اگر همه از بالای پل بپرند پایین،تو هم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ میشوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب میآید و مردم میگویند: «هی. همه دارن از روی پل میپرن پایین،تو چرا نمیپری؟» جزء از کل استیو تولتز
خجالتآور است تماشای کسی که آخر عمری خود را موشکافی میکند و به این نتیجه میرسد تنها چیزی که با خود به گور میبرد شرمِ زندگی نکردن است. جزء از کل استیو تولتز
«معلوم است که بخشی از وجودم دوست داشت به موفقیت برسد. نمیتوانی تا آخر عمرت شکست بخوری، میتوانی؟ ولی راستش میتوانی.» جزء از کل استیو تولتز
مردم تفکر نمیکنن، تکرار میکنن. تحلیل نمیکنن، نشخوار میکنن. هضم نمیکنن، کپی میکنن. جزء از کل استیو تولتز
ما در زمینی قابل اشتعال زندگی میکنیم. همیشه آتش هست. همیشه خانهها از دست میروند و زندگیها گم میشوند. ولی هیچکس چمدانش را نمیبندد و به چراگاهی امنتر نمیرود. فقط اشکشان را پاک میکنند و مردگانشان را دفن میکنند و بچههای بیشتر میآورند و پایشان را در زمین محکمتر میکنند. جزء از کل استیو تولتز
خواهشم میکنم یه لحظه دختری رو که دارین بهش اتهام میزنین رو نگاه کنین. نگاه میکنید؟ اون قربانی زیباییشه، چرا؟ برای این که زیبایی یعنی قدرت. ما تو درس تاریخ یاد گرفتهیم قدرت فساد میآره. بنابر این نتیجهی زیبایی مطلق، فساد مطلقه. جزء از کل استیو تولتز
شاید باید نوشته را خوشبینانه تمام کنم و بگویم حتا اگر دیگر هیچ عزیزی برایت نمانده که دفنش کنی، خوب است خوش بین باشی و محض احتیاط یک بیل همراه داشته باشی: ) جزء از کل استیو تولتز
مادربزرگم شرایط را بررسی کرد. اگر میخواست برود سر کار، کسی را نداشت که بچه را نگه دارد و دلش هم نمیخواست پسرش یتیم و فقیر بزرگ شود. با خودش فکر کرد «آیا اینقدر سنگدلی دارم که به خاطر رفاه پسرم با مردی ازدواج کنم که دوستش ندارم؟ بله، دارم.» بعد به چهره بختبرگشتهی پدربزرگم نگاه کرد و با خودش گفت «کاری بدتر از این هم میتونیم بکنم.» یکی از ملایمترین و در عینحال ترسناکترین جملات در هر زبانی. جزء از کل استیو تولتز
غرور؛ اوّلین چیزیه که باید توی زندگی از شرّش خلاص بشی. غرور، برای اینه که حسّ خوبی نسبت به خودت داشته باشی. مثل این میمونه که یه کُت، تنِ یه هویجِ پلاسیده بکنی و ببریش تئاتر و وانمود کنی که آدم مهمّیه. جزء از کل استیو تولتز
اگر آشغالترین پدر دنیا هم باشی باز هم فرزندانت باری بر دوشت هستند و نسبت به رنجشان آسیبپذیری. باور کنید، حتا اگر روی صندلی جلوِ تلویزیون عذاب بکشی، باز هم عذاب میکشی! جزء از کل استیو تولتز
ما با بیتوجهی خودمان را در افکار منفی غرق میکنیم و نمیدانیم دائم فکر کردن به اینکه «من مفت نمیارزم» احتمالا به اندازه کشیدن روزی یک کارتن سیگار بیفیلتر کامل سرطانزاست! جزء از کل استیو تولتز
وقتی زنی که سرتاپایش را جراحی پلاستیک کرده میمیرد، خالق با تعجب نگاهش میکند و میگوید «من این زن رو به عمرم ندیدهم» جزء از کل استیو تولتز
وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله میکنند «اگه همه از بالای پل بپرند پایین، تو هم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ میشوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب میآید و مردم میگویند «هی. همه دارن از روی پل میپرن پایین، تو چرا نمیپری؟» جزء از کل استیو تولتز
خلاقیت حقیقی انسان را به انزوا میکشاند و چیزی میطلبد که تنها با کاستن از لذت زندگی به دست میآید. جزء از کل استیو تولتز
آدمها دنبال جواب نمیگردند، دنبال حقایقی میگردند که خودشان را اثبات کنند. جزء از کل استیو تولتز
منصفانه نیست انسان در رأس هرم غذایی باشد، وقتی همچنان تیتر روزنامهها را باور میکند. جزء از کل استیو تولتز
آدمهایی که کتاب نمیخوانند، نمیدانند تعداد زیادی از نوابغ مرحوم منتظرشان نشستهاند. جزء از کل استیو تولتز
از ورق سفید خوشم میآید، من را در رودربایستی پر کردنش میگذارد. جزء از کل استیو تولتز
فیلمها زندگی واقعی را لوس کردهاند. جزء از کل استیو تولتز
هنگام سقوط تنها چیزی که میتوانی دستت را بهش بند کنی، وجود خودت است. جزء از کل استیو تولتز
انسانی که خود را از قید و بند خون و خاک رها نکرده، انسان کاملی نیست و توانایی عشق و خردورزی ندارد؛ نمیتواند واقعیت انسانی خود و اطرافیانش را تجربه کند. جزء از کل استیو تولتز
چیزی که آدم را مجنون میکند تنهایی یا درد نیست، ماندن در وضعیت وحشت مدام است. جزء از کل استیو تولتز
اگر دکتر محلهتان برای رونق کسب و کارش دعا میکند باید آرزو کنید خدایانش به حرفش گوش نکنند. جزء از کل استیو تولتز
چاق بودن یعنی عشق به زندگی. جزء از کل استیو تولتز
جنایتکارهای حرفهای و فلاسفه به شکل شگفتانگیزی در خیلی چیزها اشتراک دارند. هر دو با جامعه تضاد دارند، هر دو با قوانین تغییر ناپذیر خودشان زندگی میکنند و از هیچکدام والد به درد بخوری در نمیآید. جزء از کل استیو تولتز
حق با بوداییها است. آدمهای گناهکار به مرگ محکوم نمیشوند، به زندگی محکوم میشوند. جزء از کل استیو تولتز
دموکراسی همینش جالب است: میتوانی به شکل مشروع وارد مجلس شوی درحالیکه هنوز ۴۹. ۹ درصد از مردم کوچه و بازار با تردید و نفرت نگاهت میکنند. جزء از کل استیو تولتز
من اعتقاد دارم نابرابری محصول سرمایهداری نیست بلکه محصول این واقعیت است که در جمعیتی متشکل از دو مرد و یک زن، مردی قدبلندتر است و دندانهای مرتب دارد زن را به دست میآورد. بنابراین اعتقاد دارم اقتصاد ریشهی نابرابریها نیست، دندانهای مرتب است. جزء از کل استیو تولتز
به نظر من سیاستمداران یک مشت زخم پر از چرک هستند. وقتی به سیاستمداران کشورمان استرالیا نگاه میکنم باورم نمیشود این موجودات غیر قابل تحمل واقعا انتخاب شده اند. پس چه میتوانیم درباره ی دموکراسی بگوییم جز این که نظامی است که نمیتواند کاری کند مردم مسئولیت دروغ هایشان را بپذیرند؟ حامیان این نظام ناکارآمد میگویند، خب، موقع رأی گیری حسابشان را برسید! ولی چه طور میتوانیم چنین کاری کنیم وقتی تنها رقیب انتخاباتی یک احمق بی شرف، یک غیر قابل انتخاب دیگر است و مجبوریم دندان قروچه کنان باز هم به یک مشت دروغگوی دیگر رأی بدهیم؟ بدترین چیز آتئیست بودن این است که براساس اعتقادات نداشته ام میدانم تمام این بی پدرها هیچ عقوبتی در دنیای دیگر نخواهند دید. تمام شان قسر در خواهند رفت. این خیلی ناراحت کننده است؛ هر چه را بکاری درو نمیکنی، هر چه بکار همان جا که کاشته ای، باقی میماند. جزء از کل استیو تولتز
آدمهای زیادی در دنیا هستند که هیچکاری ندارند و جایی ندارند بروند و از هیچچیز به اندازهی هدر دادن زندگیشان با گپ زدن لذت نمیبرند. این را هرگز درک نکردم. جزء از کل استیو تولتز
برآوردن آرزوی آخر یک رو به موت کثیفترین کاری است که میشود در حقش کرد. نمیفهمی که نمیخواهد؟ آرزوی حقیقیاش این است که نمیرد. جزء از کل استیو تولتز
اگر زندگیات کاملا بیمعنا بوده لازم نیست مرگت هم اینطور باشد. جزء از کل استیو تولتز
وقتی میشنوم که کسی میگوید «دست کم شرافتم رو حفظ کردم» فکر میکنم «همین الان با گفتن این جمله از دستش دادی» جزء از کل استیو تولتز
حالا که سرطان دارد تا جاییکه دلش میخواهد در بدنم منتشر میشود به نظرم بیخدایی بدترین ظلمی است که میتوانم در حق خودم روا دارم. جزء از کل استیو تولتز
دکترهای چاق به اندازهی آرایشگرهای کچل غیر قابل اعتماد هستند. جزء از کل استیو تولتز
همیشه از روزنامهها بیزار بودهام، بیشتر به خاطر جغرافیای توهینآمیزش. مثلا در صفحهی ۱۸ چشمت میافتد به خبر وقوع زلزله ای وحشتناک در جایی مثلا پرو با توهینی که میان سطور پنهان است؛ ۲۰ هزار انسان زیر آوار دفن شدند، بعد دوباره دفن میشوند، این بار زیر ۱۷ صفحه اخبار چرت و پرتی محلی. جزء از کل استیو تولتز
اگر یک قانونشکن فقط یک چیز در فهرست اموالش لازم داشته باشد، آن چیز رازهایش است و اگر رازهایش یک دشمن داشته باشد، آن دشمن عشق است. جزء از کل استیو تولتز
خندهداره که باید برای دکتر و وکیل شدن آموزش ببینن ولی برای پدر و مادر شدن، نه. هر هالویی میتونه پدر و مادر بشه حتما لازم نیست توی سمینار یه روزه شرکت کنه. تو سایمون، تو هم اگه بخوای میتونی فردا بابا بشی. جزء از کل استیو تولتز
تابوت پایین آورده شد و صدای کلوخ هوایی که روی درش میافتادند به آدم این حس را میداد که چیزی از داخلش نیست. برا لاغر بود. یکبار به او گفته بودم هیچکس از آدمهای لاغر بدش نمیآید. فکر کردم هیچکس جز کرمهای گرسنه. جزء از کل استیو تولتز
کشیش بالاخره با لحنی احساساتی گفت: «خودکشی گناهی مهلک است.»
صبر کن ببینم! قبول. «برت» جان خودش را گرفت. ولی در عوض پاسخ هملت را داد. برا معضل هملت را براحتی با علامت زدن یک گزینه جواب داد:
بودن
نبودن ✓ جزء از کل استیو تولتز
وقت آزاد زیاد دارم. وقت آزاد باعث میشود آدمها فکر کنند تفکر باعث میشود مردم به شکل بیمارگونه ای متوجه خود شوند و درصورتیکه بینقص و بیچونوچرا نباشی، این در خود فرو رفتن منجر به افسردگی میشود. برای همین است که افسردگی دومین بیماری شایع جهان است ، بعد از خستگی چشم ناشی از تماشای سایتهای مستهجن اینترنتی. جزء از کل استیو تولتز
فکر کنم از دست دادن معصومیت همین است: اولین بار که با حصار محدودکننده تواناییهای بالقوهات روبرو میشوی. جزء از کل استیو تولتز
مردم همیشه در مورد حقوق کودکان حرف میزنند ولی این حقوق در مواقع نیاز به کمکت نمیآید. جزء از کل استیو تولتز
آدمها رازهایشان را جایی غیر از صورت پنهان میکنند. چهره جایگاه درد است. اگر هم جایی باقی بماند، ناامیدی. جزء از کل استیو تولتز
هیچوقت حال مریض را از خودش نپرسید، وقت تلف کردن است. مهم این است که کشف کنید دکتر چه حسی دارد. جزء از کل استیو تولتز
من خوشبین نشدهام فقط دیگر حوصلهام از بدبینی سر رفته و محض تنوع از افکار روشن و قشنگ بدم نمیآید. متاسفانه این هم دارد حوصلهام را سر میبرد. جزء از کل استیو تولتز
پسرم پدرت ازکارافتاده تنهای عشق است. به تو یاد خواهم داد چطور با چشم بسته معنای تمام چهرههای سردرگم را درک کنی… به تو یاد خواهم داد با دهان بسته فریاد بزنی و شادی بدزدی. جزء از کل استیو تولتز
انسان بدترین بلایی است که بر سر انسانیت آمده. جزء از کل استیو تولتز
تنها شادی حقیقی آواز خواندن برای خود با صدای گرفته است و دخترها. جزء از کل استیو تولتز
باورم نمیشد رابطهمان به پایان رسید. فکر کردم اینجوری بهتر است. واقعاً دوست نداشتم کسی یک روز سرم فریاد بکشد: «من بهترین سالهای عمرم رو حروم تو کردم!» اینجوری بهترین سالهای زندگیاش مال خودش بود. جزء از کل استیو تولتز
بعد از مدتی، دیگر به نیات زشت پشت جوکها فکر نمیکنی، فقط دوست داری خندهدارتر باشند. جزء از کل استیو تولتز
تمام آدمها، یا به بیان دیگر تمام آدمهایی که من میشناختم، چیزی نبودند جز جنازههایی که داشتند در حالت عمودی میپوسیدند چون تماشای فوتبال را به خواندن «ویرژیل» ترجیح میدادند. جزء از کل استیو تولتز
بیچاره ما فرزندان یاغیها. درست مثل شما حق داریم تا علیه راه و روش پدرمان طغیان کنیم، قلب ما هم پر است از انفجار یاغیگریها و انقلابها. ولی چطور میشود علیه طغیان قیام کرد؟ این کار به معنای بازگشت به همرنگی با اجتماع نیست؟ جالب نیست. اگر چنین کاری کنم یک روز پسر خودم علیه من طغیان میکند و تبدیل به پدرم میشود. جزء از کل استیو تولتز
مردم همیشه شکایت میکنن که چرا کفش ندارن تا اینکه یه روز آدمی رو میبینن که پا نداره و بعد غر میزنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن. چرا؟ چی باعث میشه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملالآور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوف به جزئیات و نه به کلیات؟ چرا به جای «کجا باید کار کنم؟» نمیگیم «چرا باید کار کنم؟» چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» میگیم «کی باید تشکیل خانواده بدم؟» جزء از کل استیو تولتز
آدمها شبیه زانویی میمونن که یه چکش کوچولوی لاستیکی بهشون میخوره. نیچه یه چکش بود. شوپنهاور یه چکش بود. داروین یه چکش بود. من نمیخوام چکش باشم چون نمیدونم زانو چه واکنشی نشون میده. جزء از کل استیو تولتز
موقع خوابیدن در تخت بود که متوجه شدم بیماری وضعیت طبیعی وجود ماست. ما همیشه مریضیم و خودمان خبر نداریم. منظورمان از سلامتی دورهای است که زوال پیوستهی جسممان برایمان قابل ادراک نیست. جزء از کل استیو تولتز
وقتی کسی تو را به حدی احتیاج دارد که صرف وجودت نقش یک جور عامل حیات بخش را بازی میکند، اعتماد به نفست قوی میشود. جزء از کل استیو تولتز
فکر نکنم خدا متملقها را بیشتر از بقیه دوست داشته باشد. جزء از کل استیو تولتز
هیچی مثل سانسور فروش کتاب رو بالا نمیبره! اخلاق گراها چه سر و صدایی راه بندازم! نسخههای ممنون شده یواشکی دست به دست میشن! کتاب تو سایهها زندگی میکنه و مثل قارچ توی تاریکی و رطوبت زندگی میکنه! جزء از کل استیو تولتز
حتا با اعتماد به نفسترین خودپرستها هم بخشی مخفی در وجودشان دارند که میگوید همهچیز خراب خواهد شد. جزء از کل استیو تولتز
آدمهای رمانتیک قد خر شعور ندارند. هیچچیز جالب و خوبی در عشق یکطرفه وجود ندارد. به نظرم کثافت است، کثافت مطلق. عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمیدهد ممکن است در کتابها هیجانانگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیر قابل تحملی خستهکننده است. جزء از کل استیو تولتز
من میمیرم چون موجودی هستم با تاریخ مصرف! من میمیرم چون یک انسانم و کار انسان همین است؛ فرو میپاشد، فاسد میشود، ناپدید میشود! جزء از کل استیو تولتز
آخر و عاقبت تو چیه داداش؟ ماموریتت تو زندگی چیه؟ تو به اون شهر تعلق نداری. نمیتونی تا ابد اونجا ول بچرخی، نمیتونی از مامان و بابا حمایت کنی، نمیتونی از مرگ فرار کنی. باید از همه چیز دل بکنی. باید بزنی بیرون و زندگی کنی. زندگی من کم و بیش مشخصه. ولی تو یه گوشه نشستهی و هیچ کاری نمیکنی. جزء از کل استیو تولتز
داشتم دوشی چهل و پنج دقیقهای میگرفتم، میدانستم دارم ظلمی نابخشودنی به محیط زیست میکنم… جزء از کل استیو تولتز
دست کم یک نژادپرست، مثلا کسی که از سیاهان متنفر است، ته دلش آرزو نمیکندسیاه باشد. تعصبش، هر چقدر هم زشت و احمقانه، دقیق است و صادقانه. نفرت از پولدارها از جانب کسانی که له له میزنند با آدمهای منفورشان جا عوض کنند، حکایت گوشت و گربه است. جزء از کل استیو تولتز
مشکل قانون این است که دائم دنبال راهی است تا جنایتکارهای خطرناک را با هم آشنا کند و همه را مستقیم به یک شبکه متصل کند. جزء از کل استیو تولتز
بخش اعظم فلسفه مجادله ای ست بی اهمیت درباره ی چیزهایی که نمیتوانی بفهمی. جزء از کل استیو تولتز
مردم همیشه بر کسی که برای زندگی اش الگوهای شخصی اختیار میکند، خشم میگیرند. چون منش خلاف عرفی که برمی گزینند، باعث میشود مردم احساس خفت کنند، همانند موجودات عادی. جزء از کل استیو تولتز
وقتی از دنیا کنار میکشی، دنیا هم به همان اندازه از تو کنار میکشه. جزء از کل استیو تولتز
چرخهای عدالت ممکن است آرام بچرخند ولی وقتی دولت میخواهد تورا از خیابان جمع کند چرخ هایی که تورا میبرند به سرعت شهاب به حرکت درمی آیند. جزء از کل استیو تولتز
خائنانه آرین خیانتها آنهایی هستند که وقتی یک جلیقه ی نجات در کمدت آویزان است، به خودت دروغ بگویی که احتمالا اندازهی کسی که دارد غرق میشود نیست. اینجوری است که نزول میکنیم و همینطور که به قعر میرویم، تقصیر همه مشکلات دنیا را میاندازیم گردن استعمار و کاپیتالیسم و شرکتهای چندملیتی و سفیدپوست احمق و آمریکا ، ولی لازم نیست برای تقصیر اسم خاص درست کرد. نفع شخصی، ریشهی سقوط ما همین و در اتاق هیئت مدیرعامل و اتاق جنگ هم شروع نمیشود. در خانه آغاز میشود. جزء از کل استیو تولتز
درونم گرایش مازوخیستی خودش را به آب و آتش میزد تا دستم را به آن نامههای لعنتی برساند. دیوانهوار دوست داشتم شکل ابراز عشق کارولین را ببینم، حتا اگر عشقش متعلق به من نباشد. جزء از کل استیو تولتز
خیلی کم پیش میآید که کسی به آدم پیشنهاد عملی و به درد بخور بدهد. معمولاً میگویند «نگران نباش» یا «همه چیز درست میشه» که نه تنها غیرکاربردی بلکه به شکل وحشتناکی زجرآور هستند، جوری که باید صبر کنی تا کسی که این حرف را به تو زده بیماری لاعلاجی بگیرد تا بتوانی با لذت تمام جملهی خودش را به خودش تحویل بدهی. جزء از کل استیو تولتز
اگر مجبور باشی دائم دربارهی کسی وراجی کنی، دیگر دوست داشتنش سخت میشود، حتی اگر مرده باشد. جزء از کل استیو تولتز
میل آدمها به بردگی قابل باور نیست. خدایا. بعضی وقتها چنان آزادی شان را پرت میکنند کنار انگار داغ است و دستشان را میسوزاند. جزء از کل استیو تولتز
در عجب بودم چهطور آدمها بعد از اینهمه رنج و درد و ماجرا و اضطرابی که به زندگیات تحمیل میکنند، به همین راحتی راهشان را میکشند و از زندگیات میروند بیرون. جزء از کل استیو تولتز
به حرف آوردن آدم بزرگها کار سادهای بود. انگار همیشه دنبال حفرهای میگشتند تا فاضلاب تصفیه نشده ی زندگیهایشان را در آن خالی کنند. جزء از کل استیو تولتز
ناشناس بودن تضمینی برای راستگویی ست. یک نقاب به دست هر کسی بده و حقیقت را بشنو! جزء از کل استیو تولتز
تا وقتی وحشت از زندگیت رخت نبسته نمیفهمی ترس تا چه اندازه زمانبر است. جزء از کل استیو تولتز
اسکار وایلدر: «همه ما در منجلاب این ولی برخی از ما چشم به ستارگان دارند.» جزء از کل استیو تولتز
شاید تو زندگی را به تنهایی تجربه میکنی، میتوانی هر چقدر دوست داری به یک آدم دیگر نزدیک شوی، ولی همیشه بخشی از خودت و وجودت هست که غیرقابل ارتباط است، تنها میمیری، تجربه مختص خودت است، شاید چندتا تماشاگر داشته باشی که دوستت داشته باشند، ولی انزوایت از تولد تا مرگ رسوخ ناپذیر است. جزء از کل استیو تولتز
درست لب صخره ایستادم. فکر کردم اگر کارولین نعشم را ببیند، جیغ زنان خواهد گفت «من این لاشهی له و لورده رو دوست داشتم» جزء از کل استیو تولتز
این که حبس ابد دارم دلیل نمیشه هیچوقت نیام بیرون. ابد دقیقا به معنای ابد نیست. یه اصطلاحه. یعنی ابدیتی که در واقع از زندگی کوتاهتره، البته اگه منظورم رو بفهمیم. جزء از کل استیو تولتز
پارادوکس تبهکار بودن اینه که برای پیش بردن کارهاتون نیاز به شهرت دارین ولی همین شهرت به کشتهتون میده! جزء از کل استیو تولتز
من زندگی خلاف جریان رو انتخاب کردهم، نه فقط به این خاطر که جریان عادی حالم رو به هم میزنه، بیشتر به این دلیل که منطق جریان برام زیر سواله! جزء از کل استیو تولتز
- همه از تو متنفرن!
+ خیلی خب. من محبوب نیستم. حالا که چی؟
- چرا همه از تو متنفرن؟
+ بالاخره باید از یکی بدشون بیاد. اگه من نباشم، از کی بدشون بیاد؟ جزء از کل استیو تولتز
کلی بچه بود که میشد باهاشان دعوا کرد. همه ی شهرها بچه ی چغر داشتند. نسل جدیدی از زندان پرکنها که منتظر بودند استعدادشان شکوفا شود. جزء از کل استیو تولتز
بعضی آدمها چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ جسمی متنفرند از اینکه سوژه ی ترحم باشند. جزء از کل استیو تولتز
تری میخواست فراموش کند. ولی چطور میتوانست؟ نمیتوانی از پای خودت فرار کنی، خصوصا از پایی که وزن رویاهای بر باد رفته ات را بر خود حمل میکند. جزء از کل استیو تولتز
وقتی این همه تلاش میکنی تا یک نفر را فراموش کنی، خود این تلاش تبدیل به خاطره میشود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر میماند. جزء از کل استیو تولتز
وقتی مردم فکر میکنند چند روز بیشتر به پایان عمرت نمانده با تو مهربان میشوند.
فقط موقعی که پیشرفت میکنی به تو چنگ و دندان نشان میدهند! جزء از کل استیو تولتز
حالا که تنها همدستم را هم از دست داده بودم فقط دلم میخواست پنهان شوم، ولی کثافت ماجرا این بود که در شهرهای کوچک چیزی به اسم گمنامی وجود ندارد. بدنامی چرا، گمنامی، نه.
واقعا خیلی مزخرف است که نمیتوانی در خیابان راه بروی بی اینکه کسی به تو سلا کند یا لبخند بزند. بهترین کاری که میشود کرد این است:
جاهایی را که همه بدشان میآید پیدا کنی و بروی آنجا. جزء از کل استیو تولتز
نتیجه اخلاقی همیشه یک چیز بود:
اگر بدون فکر کردن از باور عامه ی مردم پیروی کنی ، مرگ ناگهانی و هولناک در انتظار توست.
سالها وحشت داشتم از اینکه درباره ی چیزی با کسی موافقت کنم ، حتا اینکه ساعت چند است. جزء از کل استیو تولتز
آدمها دنبال جواب نمیگردند، دنبال حقایقی میگردند که خودشان را اثبات کنند جزء از کل استیو تولتز
-بابا یادته بهم گفتی عشق هم لذته، هم محرک و هم عامل حواسپرتی؟
- اوهوم
- خب یه چیز دیگه هم هست که تو بهش اشاره نکردی. اینکه اگر یهبار ببینی خردهچوب توی دست کسی که دوستش داری رفته، بلند میشی و
سطح همه چوبهای دنیا رو با یه چیز لطیف و شفاف میپوشونی تا یه وقت دوباره چوب نره توی دستش
- آها. اینرو یادم میمونه جزء از کل استیو تولتز
خائنانهترین خیانتها آنهایی هستند که وقتی یک جلیقهی نجات در کمدت آویزان است، به خودت دروغ میگویی که احتمالا اندازهی کسی که دارد غرق میشود،نیست. جزء از کل استیو تولتز
ما در زمینی قابل اشتعال زندگی میکنیم. همیشه آتش هست. همیشه خانهها از دست میروند و زندگیها گم میشوند ولی هیچکس چمدانش را نمیبندد و به چراگاهی امنتر نمیرود. جزء از کل استیو تولتز
وقتی این همه تلاش میکنی یک نفر را فراموش کنی، خود این تلاش تبدیل به خاطره میشود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر میماند. جزء از کل استیو تولتز
ونیز، پر از توریست هایی ست که به کبوتران ایتالیایی غذا میدهند، ولی به کبوتران شهر خود محل نمیگذارند جزء از کل استیو تولتز
ناگهان به این نتیجه رسیدم آدمهای رمانتیک قد خر شعور ندارند. هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یک طرفه وجود ندارد. به نظرم کثافت است،کثافت مطلق.
عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمیدهد ممکن است در کتابها هیجان انگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیر قابل تحملی خسته کننده است. جزء از کل استیو تولتز
اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفته ای، هیچ وقت برای برگشت دیر نیست. حتی اگه برگشتن ده سال هم طول بکشه باید برگردی. نگو راه برگشت طولانی و تاریکه، نترس از اینکه هیچی به دست نیاری. جزء از کل استیو تولتز
هیچ وقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع حس بویایی اش را از دست بدهد.
اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد،مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد،فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درسِ من؟ من آزادی ام را از دست دادم… جزء از کل استیو تولتز
باید با تفکر خودت رو ببری به فضای باز…. تن به بازی زندگی بده و سعی نکن از قانونهایش سر در بیاری زندگی رو قضاوت نکن فکر انتقام نباش ،یادت باشه آدمهای روزه دار زنده میمونن ولی آدمهای گرسنه میمیرن موقعی که خیالاتت فرو میریزن بخند و از همه مهمتر همیشه قدر لحظه لحظه این اقامت مضحک رو تو این جهنم بدون.
. وقتی مردم فکر میکنند چند روز به پایان عمرت نمانده با تو مهربان میشوند فقط موقعی که در زندگی پیشرفت کنی به تو چنگ و دندان نشان میدهند. .
موقع سقوط تنها چیزی که میتوانی دستش را بهش بند کنی وجود خودت است. . جزء از کل استیو تولتز
مشکل مردم این است که به قدری عاشق باورهایشان هستند که تمام الهاماتشان یا باید قطعی و جامع باشد یا هیچ. نمیتوانند این احتمال را قبول کنند که حقیقتشان شاید فقط عنصری از حقیقت را داشته باشد. پس شاید این احتمال وجود داشته باشد که بعضی بیماریها زاده ذهن باشند و از آنجایی که آدم هر چه قدر هم بدبخت شود باز هم دنبال بدبختی میگردد. جزء از کل استیو تولتز
طنز پروژههای ابدی اینه: با این که ناخودآگاه به این قصد طراحی شون کرده که آدم رو گول بزنن تا فکر کنه خاصه و هرگز نمیمیره ولی حرص و جوش خوردن بابت همین پروژه هاست که باعث مرگ انسان میشه! جزء از کل استیو تولتز
…نمیتوانی برای درد و رنج دیگران توجیه بتراشی،اصلا طرفش نرو. مثل ستایش از تنها پای کسی است که یک پایش را قطع کرده اند. خودش میداند یک پای سالم دارد… جزء از کل استیو تولتز
مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییر ناپذیره و اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت ، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر ، موجودی هست که دیوانهوار در حال تکامله و به شکل غیر قابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه.
هر کسی که ادعا میکنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهرهی واقعی رو نمیفهمه. جزء از کل استیو تولتز
«داستانم را از کجا شروع کنم؟ مذاکره با خاطرات کار آسانی نیست: چهطور میشود بین آنهایی که نفسنفس میزنند تا بازگو شوند و آنهایی که تازه دارند پا میگیرند و آنهایی که هنوز هیچی نشده چروک خوردهاند و آنهایی که کلام آسیابشان میکند و تنها گردی ازشان باقی میماند، انتخاب کرد؟ یک چیز را مطمئنم: ننوشتن دربارهی پدرم توانی ذهنی میطلبد که من یکی ندارم. تمام افکاری که پدرم درشان حضور ندارد، بهنظرم تنها حقههایی هستند که ذهنم سوار میکند؛ برای اینکه از فکرکردن به او اجتناب کنم. و اصلا چرا باید اجتناب کنم؟ پدرم مرا بهخاطر صرف وجودداشتنم مجازات کرد و حالا نوبت من است که او را به خاطر وجودداشتنش مجازات کنم جزء از کل استیو تولتز
همه ی ما مذبوحانه تلاش میکنیم از گور اجدادمون فاصله بگیریم ولی صدای غمناک مردن شون توی گوش مون طنین میندازه و توی دهن مون طعم بزرگترین طلمی رو که در حق خودشون روا داشتن حس میکنیم. شرم زندگیهای نزیسته شون، فقط انباشته شدن مداوم حسرتها و شکستها و شرمها یا زندگیهای نزیسته ی خودمونه که دری رو به فهم گذشتگان مون باز میکنه. اگه به خاطر لغزش سرنوشت زندگی دلربایی نصیب مون بشه و از این موفقیت به اون موفقیت بپریم، هرگز نخواهیم تونست درک شون کنیم هرگز! جزء از کل استیو تولتز
خیلی کم پیش میآید کسی به آدم پیشنهاد عملی و به درد بخور بدهد.
معمولا میگویند «نگران نباش» یا «همه چیز درست میشود».
که نه تنها غیر کاربردی بلکه به شدت زجر آور هستند،
جوری که باید صبر کنی تا کسی که این حرف را به تو زده بیماری لاعلاجی بگیرد تا بتوانی با لذت تمام جمله ی خودش را به خودش تحویل بدهی. جزء از کل استیو تولتز
خجالت آور است تماشای کسی که آخر عمری ، خود را مو شکافی میکند و به این نتیجه میرسد تنها چیزی که با خود به گور میبرد شرم زندگی نکردن است جزء از کل استیو تولتز
انسانها ناخودآگاه پیشرفته ای پیدا کرده اند که باعث شده از سایر حیوانات متمایز شوند. ولی این ناخودآگاهی یک فرآورده ی جانبی هم داشته: ما تنها موجوداتی هستیم که به فانی بودنمون آگاهی داریم. این حقیقت به قدری ترسناک است که آدمها از همان سالهای ابتدایی زندگی آن را در اعماق ناخودآگاه دفن میکنن و همین ما رو به ماشینهای پر زور تبدیل کرده که باعث شده انسانها به پروژه هایی نامیراشون امید تزریق کنن مثل بچه هاشون یا آثار هنریشون یا کسب و کارشون یا کشورشون.
چیزهایی که باور دارن بیشتر از خودشون عمر میکنن ولی به طور ناخودآگاه بابت همین باورها متمایل به نابود کردن خودشون هستن. برای همینه که آدمی خودشو برای هدفی دینی قربانی میکنیه. اون برای خواست خدا نیست که میمیره،بخاطر ترس کهن ناخودآگاهه. جزء از کل استیو تولتز
وقتی مردم فکر میکنند چند روز بیشتر به پایان عمرت نمانده با تو مهربان میشوند. فقط موقعی که در زندگی پیشرفت میکنی به تو چنگ و دندان نشان میدهند. جزء از کل استیو تولتز
خیلی خوب؛ بیا راجع به سقف حرف بزنیم. سقف بلند دوست داری؟"
«معلومه. کی ممکنه از سقف کوتاه خوشش بیاد؟»
"اون هایی که میخوان خودشون رو دار بزنن. جزء از کل استیو تولتز
به نظر من سیاستمداران یک مشت زخم پر از چرک هستند. وقتی به سیاستمداران کشورمان استرالیا نگاه میکنم باورم نمیشود این موجودات غیرقابلتحمل واقعا انتخاب شده اند.
پس چه میتوانیم دربارهی دموکراسی بگوییم جز اینکه نظامی است که نمیتواند کاری کند مردم مسئولیت دروغهایشان را بپذیرند؟
حامیان این نظام ناکارآمد میگویند خب، موقع رایگیری حسابشان را برسید! ولی چهطور میتوانیم چنین کاری کنیم وقتی تنها رقیب انتخاباتی یک احمق بیشرف غیرقابل انتخاب دیگر است و مجبوریم دندان قروچه کنان باز هم به یک مشت دروغگوی دیگر رای بدهیم؟
بدترین چیز آتئیست بودن این است که بر اساس اعتقادات نداشتهام میدانم تمام این بیپدرها هیچ عقوبتی در دنیای دیگر نخواهند دید. تمامشان قِسِر در خواهند رفت.
این خیلی ناراحت کنندست؛ هرچه بکاری درو نمیکنی، هرچه بکاری همان جا که کاشتهای باقی میماند. جزء از کل استیو تولتز
وقتی بچه هستی، مدام از تو میپرسند: «حالا فرض کنیم همه مردم خودشون رو انداختن توی چاه. تو هم باید این کار رو بکنی؟»
وقتی بزرگ میشی ماجرا فرق میکنه. آدمها بهت میگن: "آهای. همه داران میپرن تو چاه. تو چرا نمیپری؟ جزء از کل استیو تولتز
تصور میکنم روز داوری به اتاقی سفید صدایم میکنند که صندلی چوبی ناراحتی دارد که وقتی رویش مینشینم و از روی اضطراب سر جایم وول میخورم خردهچوب در بدنم فرو میرود. بعد پروردگار با لبخند میآید سراغم و میگوید برایم مهم نیست چه کارهای خوب و بدی کردهای، برایم مهم نیست به من اعتقاد داشتی یا نه، و برایم مهم نیست به فقرا سخاوتمندانه پول دادی یا با خسّت، زندگی هدیهای بود که به تو ارزانی کردم ولی تو حتی به خودت زحمت ندادی کاغذش را باز کنی. بعد هلاکم میکند. جزء از کل استیو تولتز
وقت آزاد زیاد دارم. وقت آزاد باعث میشود آدمها فکر کنند،تفکر باعث میشود مردم به شکل بیمار گونه ای متوجه خود شوند و در صورتی که بی نقص و بی چون و چرا نباشی،این در خود فرو رفتن منجر به افسردگی میشود. برای همین است که افسردگی دومین بیماری شایع جهان است،بعد از خستگی چشم ناشی از تماشای سایتهای مستهجن اینترنتی جزء از کل استیو تولتز
مردم همیشه شکایت میکنن که چرا کفش ندارن تا اینکه یه روز یه آدمی رو میبینن که پا نداره و بعد غر میزنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن. چرا؟
چی باعث میشه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملال آور به یه سیستم دیگه پرت کنن؟
چرا اراده فقط معطوفه به جزئیات و نه به کلیات؟
چرا به جای «کجا باید کار کنم؟» نمیگیم «چرا باید کار کنم؟»
چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» میگیم "کی باید تشکیل خانواده بدم؟ جزء از کل استیو تولتز
یادته بهم گفتی، عشق هم لذته و هم محرکه و هم عامل حواسپرتی… یه چیز دیگه هم هست که تو بهش اشاره نکردی: این که اگر یه بار ببینی خرده چوب توی دست کسی که دوستش داری رفته، بلند میشی و سطح همهی پوبهای ئنیا رو با یه چیز لطیف و شفاف میپوشونی تا یه وقت دوباره چوب نره توی دستش. ص 398 جزء از کل استیو تولتز
انتظار برای این که یک نفر تصمیم بگیرد، یکی از بزرگترین وحشتهای زندگی است ص 353 جزء از کل استیو تولتز
میگویند میشود پایان را از آغاز پیشبینی کرد. ص 351 جزء از کل استیو تولتز
گاهی اوقات هیچ چیز به اندازهی سکوت، نیشدار نیست. ص 350 جزء از کل استیو تولتز
از آدمهایی که بهم میگویند کی و کجا به من خوش میگذره، بدم میآید. این تصمیم را خودم هم نمیتوانم بگیرم. ص 315 جزء از کل استیو تولتز
فکر کنم تنها دلیل این که دوستم دارد این است که در دسترساش هستم- جای غلط، زمان غلط. او به همان دلیلی عاشقم است که یک گرسنهی رو به مرگ، عاشق هر آب زیپویی است که جلوش میگذارند- این وسط اصلا بحث دستپخت نیست، بحث گرسنگی است. در این قیاس، من نقش آب زیپو را بازی میکنم. ص 245 جزء از کل استیو تولتز
کاملا برایم روشن شد، تنهایی بدترین چیز دنیاست. و مردم باید به خاطر تمام افتضاحاتی که در عشق به بار میآورند، بخشیده شوند. ص 239 جزء از کل استیو تولتز
مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییر ناپذیره، ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت ،و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانهوار در حال تکامله و به شکل غیر قابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه.
هر کسی که ادعا میکنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهرهی واقعی رو نمیفهمه. جزء از کل استیو تولتز
فقط در لحظه خداحافظی است که آدم کارکرد کسی را میفهمد جزء از کل استیو تولتز
آدمها میتونن افکار رو ارث ببرن، اونها حتی میتونن یه ذهن کامل رو به ارث ببرن جزء از کل استیو تولتز
آدمیزاد را فقط وقتی تنهاست میشود تحمل کرد جزء از کل استیو تولتز
با اینکه این همه روی زمین زندگی کردی باز هم نفهمیدی کی هستی. اگر هم نفهمی کی هستی چه طور میتونی چیزی که هستی باشی؟ جزء از کل استیو تولتز
چیزی که آدم را مجنون میکند تنهایی یا درد نیست – ماندن در وضعیت وحشت مدام است جزء از کل استیو تولتز
متلاشی شدن دنیا دیگه نامحسوس نیست، این روزا صدای بلند جز خوردنش بلنده! توی هر شهر این دنیا بوی همبرگر بی هیچ شرم و حیایی توی خیابونها رژه میره و دنبال دوستان قدیمی میگرده! توی قصههای پریان سنتی جادوگر شرور زشته ولی توی قصههای جدید گونههای جدید داره و ایمپلنت سیلیکونی! آدمها هیچ رمز و رازی ندارن چون مدام مشغول وراجی ان! باور همونقد مسیر رو روشن میکنه که چشم بند! گوش میدی جسپر؟ بعضی وقتها که دیر وقت داری توی شهر قدم میزنی و زنی از روبرو بهت نزدیک میشه، میبینی راهش رو کج میکنه و از یه مسیر دیگه میره. چرا؟ چون یکی از اعضای جنس تو به زنها دست درازی میکنه و بچهها رو آزار میده! جزء از کل استیو تولتز
امان از آدم و این اصولش! حتا در دوزخی بی قانون هم باید برای خود شرافت قایل شود، تمام تلاشش را میکند تا بین خودش و بقیه ی موجودات فرق بگذارد. جزء از کل استیو تولتز
حتی اگر هیچ عزیزی برایت باقی نمانده که دفنش کنی، خوب است خوش بین باشی و محض احتیاط یک بیل همراه داشته باشی؟ جزء از کل استیو تولتز
وقتی زنی که سرتاپایش را جراحی پلاستیک کرده میمیرد، خالق باتعجب نگاهش میکند و میگوید «من این زن را به عمرم ندیده م» جزء از کل استیو تولتز
وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله میکنند «اگه همه از بالای پل بپرند پائین، تو هم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ میشوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب میآید و مردم میگویند «هی همه دارن از روی پل میپرن پائین، تو چرا نمیپری؟» جزء از کل استیو تولتز
وقتی از صفر شروع میکنی چه قدر زندگی سختتر است جزء از کل استیو تولتز
تنها چیزی که برای فروش داشتم همانی بود که بقیه آدم هایی که چیزی به اسم خودشان ندارند مجبور به فروشش میشوند: #وقت جزء از کل استیو تولتز
مردم وقتی غافل گیر میشوند شبیه بچهها رفتار میکنند جزء از کل استیو تولتز
هنگام سقوط تنها چیزی که میتوانی دستت را بهش بند کنی وجود خودت است جزء از کل استیو تولتز
تن به بازی زندگی بده و سعی نکن از قانون هاش سر در بیاری. زندگی را قضاوت نکن، فکرانتقام نباش، یادت باشه آدمهای روزه دار زنده میمونن ولی آدمهای گرسنه میمیرن، موقعی که خیالاتت فرو میریزن بخند، و از همه مهم تر، همیشه قدر لحظه لحظه ی این اقامت مضحکت رو تو این جهنم بدون جزء از کل استیو تولتز
آدمیزاد را فقط وقتی تنهاست میشود تحمل کرد جزء از کل استیو تولتز
چیزی که آدم را مجنون میکند تنهایی یا درد نیست – ماندن در وضعیت وحشت مدام است جزء از کل استیو تولتز
با اینکه این همه روی زمین زندگی کردی باز هم نفهمیدی کی هستی. اگر هم نفهمی کی هستی چه طور میتونی چیزی که هستی باشی؟ جزء از کل استیو تولتز
اگر دکتر محله تان برای رونق کسب و کارش دعا میکند باید آرزو کنید خدایانش به حرفش گوش نکنند جزء از کل استیو تولتز
حرف زدن خیلی حس خوبی داره، راز داری خیلی فرسایندست جزء از کل استیو تولتز
آدمها میتونن افکار رو ارث ببرن، اونها حتی میتونن یه ذهن کامل رو به ارث ببرن جزء از کل استیو تولتز
رویاها به اندازه هر چیز دیگری خطرناک هستند جزء از کل استیو تولتز
آدمها اینقدر فانی بودن خودشون را فراموش میکنند که تبدیل میشن به ماشینهای معنا، نمیتونم به هیچ چیز فراطبیعی باور داشته باشم، چون فکر میکنم خودم اونها رو به خاطر میل مذبوحانه م به خاص بودن و بقا جعل کرده م جزء از کل استیو تولتز
درباره نیروی لجاجت خیلی میشود حرف زد. مردم اغلب اراده به زنده ماندن دارند، افلیجها راه میروند و مردهها ناعظ میشوند جزء از کل استیو تولتز
هرگز نمیشود از دست خود گریخت، نمیشود از گذشته فرار کرد، آدم هر جا برود گذشته اش را با خود میبرد جزء از کل استیو تولتز
تنها راه نجات از این همه نفرت اینه که آرامش درونی داشته باشی. برای پیدا کردن آرامش درونی اول باید به خود برترت برسی. برای پیدا کردن خود برتر هم باید نور درونت رو پیدا کنی. بعد به نور بپیوندی جزء از کل استیو تولتز
فرار گواه ترس است نه گناه جزء از کل استیو تولتز
فقط در لحظه خداحافظی است که آدم کارکرد کسی را میفهمد جزء از کل استیو تولتز
شاید از اون آدم هاست که اینقدر توی زندگیش کار کرده که نمیدونه غیر از کار کردن چه کار دیگه ای میتونه با زندگیش بکنه جزء از کل استیو تولتز
گذشته همواره بدترین تهدید برای آینده است جزء از کل استیو تولتز
تقریبا موفق شدم مردم را متقاعد کنم به جای شروع هر روز با سرود ملی، روزشان را با یک مراسم سوگواری کوچک برای خودشان آغاز کنند جزء از کل استیو تولتز
عادات آدمی که یک عمر تنها زندگی کرده نفرت انگیز و ناشکستنی اند جزء از کل استیو تولتز
اگر بدانید این عوضیها چه قدر کار میکنند دیگر کلامی در ضدیت با آدمهای موفق از دهانتان خارج نمیشود و خودتان هم دیگر دوست ندارید جزء دارودسته شان باشید جزء از کل استیو تولتز
فکرکردم شاید مردم باید درک کنند پارتی بازی لزوما به معنای ترقی یک ابله نیست جزء از کل استیو تولتز
زمان داشت مرا میکشت و من با با وقت کشی انتقام میگرفتم جزء از کل استیو تولتز
فکرمی کنم گاهی در زندگی تسلیم عصبانیتی بی معنا میشویم که نقشش از میان بردن تمام اعتبارمان است جزء از کل استیو تولتز
بر آوردن آخرین آرزوی یک رو به موت کثیفترین کاری است که میشود در حقش کرد. نمیفهمی که نمیخواهد؟ آرزوی حقیقی اش این است که نمیرد جزء از کل استیو تولتز
وقتی میشنوم که کسی میگوید «دست کم شرافتم را حفظ کردم» فکرمیکنم «همین الان با گفتن این جمله از دستش دادی» جزء از کل استیو تولتز
حالا که سرطان دارد تا جایی که دلش میخواهد در بدنم منتشر میشود به نظرم بی خدایی بدترین ظلمی است که میتوانم در حق خودم روا دارم جزء از کل استیو تولتز
قدیمتر ها دکترها به بیمار نمیگفتند رو به موت است. بی اخلاقی حساب میشد. حالا بر عکسش صادق است. لحظه شماری میکنند تا به تو بگویند جزء از کل استیو تولتز
من چه حقی دارم که آدمی رو بر اساس عنوانش قضاوت کنم؟ جزء از کل استیو تولتز
هر کسی که تخیلی بیش فعال داشته باشد، خصوصاً که اغلب تخیلات هم منفی باشند، هرگز نباید از چیزی شگفت زده شود. تخیل میتواند فجایع غریب الوقوع را وقتی مشغول گرم کردن خودشان هستند کشف کند جزء از کل استیو تولتز
اگر آشغالترین پدر دنیا هم باشی باز هم فرزندانت باری بر دوشت هستند و نسبت به رنجشان آسیب پذیری جزء از کل استیو تولتز
ماهها وقتم را حرام فکرکردن به مرگم کردم تا اینکه کم کم حس کردم مرگ عمو بزرگی است که از وجودش بی خبر بوده ام جزء از کل استیو تولتز
انگار تمام عمر بازی کرده بودیم و حالا بازی داشت تمام میشد و میخواستیم ماسک و یونیفرم مان را در بیاوریم و دست بدهیم و بگوییم «بازی خوبی بود» جزء از کل استیو تولتز
من جوانم و تو پیر و من چیزی دارم که تو نداری — آینده جزء از کل استیو تولتز
همه دقیقا همانی هستند که باید باشند و مشکل همین است جزء از کل استیو تولتز
بعضی آدمها فکرمی کنند در حال غرق شدنی و وقتی جلوتر میآیند تا بهتر ببینند، نمیتوانند در برار وسوسه پا گذاشتن روی سرت مقاومت کنند جزء از کل استیو تولتز
بعضی وقتها حرف نزدن کاری ندارد، ولی بیشتر وقتها از بلند کردن پیانو هم سختتر است جزء از کل استیو تولتز
مرگ، مرگ است و سوگواری، سوگواری. حتی اگر مردم بخواهند برای از دست رفتن یک غریبه محبوب اشک بریزند باز هم نمیتوانی دلی غمگین را مسخره کنی جزء از کل استیو تولتز
بالاخره همه مه مجبوریم به چیزی صورت آرمانی ببخشیم، با همه چیز بی اشتیاق برخورد کردن انسانی نیست جزء از کل استیو تولتز
طبق نظر متخصصان نمیتوانی بدون ترس عاشق باشی، ولی عشق بدون ترس، عشقی بالغ و صادق است جزء از کل استیو تولتز
عشق هم لذته و هم محرک و هم عامل حواس پرتی…یه چیز دیگه هم هست که تو بهش اشاره نکردی. این که اگه یه بار ببینی خرده چوب توی دست کسی که دوستش داری رفته، بلند میشی و سطح همه چوبهای دنیا رو با یه چیز لطیف میپوشونی تا یه وقت دوباره چوب نره توی دستش. جزء از کل استیو تولتز
می خوای یه چیز راجع به عشق بخونی؟
نه، میخوام تجربه اش کنم. جزء از کل استیو تولتز
بقیه هر چه دلشان میخواهد بگویند ولی من میدانم آدمها اتفاقی با هم رو به رو نمیشوند جزء از کل استیو تولتز
چیزی که مردم از آدم میخواهند این است که طبق قانونهای خودشان زندگی کنی و هرگز روی پای خودت نایستی و هیچ حق ویژه ای برای خودت قائل نباشی جزء از کل استیو تولتز
وقتی آن لحظات سرنوشت سازی فرا میرسند که طی شان شخصیتها به قالب در میآیند، بی شک باید درستترین تصمیم را گرفت. قالب خیلی زود خشک میشود و دیگر کاریش نمیشود کرد جزء از کل استیو تولتز
آدمها در جعل خوشی استادند. میشود گفت برای شان یک جور طبیعت ثانویه است، مثل گشتن دنبال سکه در تلفن عمومی بعد از تلفن کردن جزء از کل استیو تولتز
گاهی اوقات هیچ چیز به اندازه سکوت نیش دار نیست جزء از کل استیو تولتز
انسانها کارهایشان را به دلایل متعالی انجام نمیدهند– ممکن است بعضی کارهایشان متعالی باشد ولی دلایل آن کارها متعالی نیست جزء از کل استیو تولتز
مرد بزرگ کسی است که در میانه جمع، قادر است از استقلال و تنهایی اش لذت ببرد جزء از کل استیو تولتز
فکرکنم از دست دادن معصومیت همین است: اولین باری که با حصار محدود کننده ی تواناییهای بالقوه ات رو به رو میشوی جزء از کل استیو تولتز
از آدم هایی که بهم میگویند کی و کجا به من خوش میگذرد بدم میآید. این تصمیم را خودم هم نمیتوانم بگیرم جزء از کل استیو تولتز
وقتی از تمدن نفرت داری و باز هم مجبوری با قوانینش زندگی کنی، بالاخره باید تاوان بدهی جزء از کل استیو تولتز
مردم همیشه در مورد حقوق کودکان حرف میزنند ولی این حقوق در مواقع نیاز به کمکت نمیآیند جزء از کل استیو تولتز
توی انجیل به بخشودن خیلی اشاره شده ولی هیچ جاش ننوشته که باید خودت را ببخشی. تری هیچ وقت خودش را نبخشید و همه دوستش داشتن. من هر روز خودم رو میبخشم ولی هیچ کس دوستم نداره جزء از کل استیو تولتز
می دونی مشکلت کجاست؟ تو متعصبی، راجع به همه چیز تعصب داری. خودت نمیفهمی؟ این قدر به همه چیز تعصب داری که نمیتونی به هیچ کدومشون برسی جزء از کل استیو تولتز
ناهمسازترین غریبهها هم در زمان بحران بالاخره با هم کنار میآیند جزء از کل استیو تولتز
تو کتاب رو به زندگی ترجیح دادی. میدونی، من اعتقاد ندارم که نمیشه کتاب رو جایگزین زندگی کرد. بیشتر نقش مکمل را بازی میکنه جزء از کل استیو تولتز
زندگی در انزوا سیستم ایمنی ذهن را ضعیف میکند و مغز مستعد هجوم افکار غیرعادی میشود جزء از کل استیو تولتز
آدمها رازهایشان را جایی غیر از صورت پنهان میکنند. چهره جایگاه درد است. اگر هم جایی بماند، ناامیدی جزء از کل استیو تولتز
وقتی وسواس ظاهرت را داری تمام سطوح منعکس کننده جهان توجهت را جلب میکنند جزء از کل استیو تولتز
به نظرم هدیه دادن گیاهان به کسی که درد میکشد کار بی منطقی میآمد جزء از کل استیو تولتز
من از آن دست آدم هایی هستم که اگر چیزی ارزش انتظار داشته باشد میتوانم بی اندازه صبوری پیشه کنم جزء از کل استیو تولتز
نیروی حیات مثل یک سیب زمینی داغ است، درست است که افکار ناپاک ممکن است باعث شوند بعد از مرگ تا ابد در آتش جهنم بسوزی، ولی چیزی که آدم را در همین دنیا سرخ و برشته میکند تبعیت نکردن از نیروهای حیاتی است جزء از کل استیو تولتز
مرگ پر از غافل گیری است جزء از کل استیو تولتز
هیچ کس برای مرگ سرخوشانه قدم نمیزند. آدم مرگ را معطل نمیکند، وقتش را تلف نمیکند جزء از کل استیو تولتز
دوستیها باری هستند غیرقابل پیش بینی جزء از کل استیو تولتز
عشق یک چنین چیزی است…عشق ربطی به طرف مقابل ندارد و آن چیزی که درونت هست اهمیت دارد…چه کسی میتوانست حدس بزند قلب نه فقط به اندازه یک نفر، به اندازه دو نفر جا دارد؟ جزء از کل استیو تولتز
خنده دار است تماشای ناپدید شدن بی تفاوتی سنگی آدمها وقتی جانشان به خطر میافتد جزء از کل استیو تولتز
من دارم تغییر میکنم؟ شخصیت آدم قابل تغییر است؟ یک موجود جاودان را تصور کنید. از فکرکردن به این که ممکن است طی قرنها همان گندهای همیشگی را بزند حال آدم به هم میخورد. مثلا تصور یک موجود ابدی که در جشن تولد 700552 سالگی اش با این که به او قبلا هشدار داده اند بشقاب داغ است باز هم به آن دست میزند– مطمئناً ما ظرفیت زیادی برای تغییر داریم ولی هشتاد سال فرصت زیادی نیست. باید زود همه چیز را یاد گرفت. باید ابدیت را در چند دهه جا کرد جزء از کل استیو تولتز
فکرکردم اگر یک نفر بوی طناب خیس را در شیشه کند میخرمش جزء از کل استیو تولتز
عشق کار مشکلی است جزء از کل استیو تولتز
آدم نپخته یعنی دردسر جزء از کل استیو تولتز
نور چهره اش رفت، داشت به سرعت دور میشد. روحش سوار بر قطار سریع السیر به مقصد هیچ کجا جزء از کل استیو تولتز
بچه داشتن مصلوب شدن بر صلیب مسئولیت است جزء از کل استیو تولتز
هیچ چیز بدتر از این نیست که که وقتی اسمت را صدا میزنند تنت از شنیدن نامت مور مور شود یا موقع دیدن اسمت روی کاغذ هیچ احساسی به تو دست ندهد، برای همین است که بیشتر امضاها یک خط خطی ناخوانا هستند: شورش ناخود آگاه علیه نام، تلاشی برای در هم شکستنش جزء از کل استیو تولتز
وقتی با کسی خداحافظی میکنم انتظار دارم آخرین دیدارمان باشد جزء از کل استیو تولتز
چیزی درونم از این که میتوانم صرفاً با بودنم کسی را خوشحال کنم حرص میخورد، چون بودنم به هیچ درد خودم نخورده جزء از کل استیو تولتز
در عجب بودم از زندگی تو خالی من چه میخواهد. میخواست زندگی ام را پر کند و با پر کردنش خودش را خالی کند؟ جزء از کل استیو تولتز
از تاریخ بدم نمیآید ولی هربار تاریخ میخوانم چیزی از عمق وجودم علیهش ظغیان میکند، عین بچه مدرسه ای خنگی که امیدی به درس خوان شدنش نیست جزء از کل استیو تولتز
با خنده گفت «می دونستی تنهایی طعم داره؟ به نظرم تنهایی تو مزه سرکه میده» جزء از کل استیو تولتز
ترحم برادر هاج و واج و گمشده همدردی است. ترحم نمیداند با خودش چه کند و برای همین میگوید وای ی ی چه بد جزء از کل استیو تولتز
کاملا برایم روشن شد تنهایی بدترین چیز دنیاست و مردم باید به خاطر تمام افتضاحاتی که در عشق به بار میآورند بخشیده شوند جزء از کل استیو تولتز
بایدها و نبایدهای سال نو اعترافی است حاکی از اینکه میدانیم مقصر بدبختی هایمان خودمان هستیم نه دیگران. جزء از کل استیو تولتز
شمارش معکوس برای سال نو یعنی نه تنها ما بیشتر از همیشه وسواس زمان گرفته ایم بلکه نمیتوانیم دست از شمارش همه چیز برداریم جزء از کل استیو تولتز
از پنجره بزرگ زندگی را تماشا میکنم. این موجودات دوپای لعنتی مثل مور و ملخ همه جا ریخته اند…فرناندو پسوا درباره بشریت گفته «متغیر ولی بدون توانایی پیشرفت» ، پیدا کردن توصیفی بهتر از این سخت است جزء از کل استیو تولتز
…باید یک جایی یک نفر برای من باشد. جزء از کل استیو تولتز
…و سعی برای باز کردن قفل زندگی، ولی سخت است وقتی تو اسلحه ی بی مصرفی هستی که از تمام جنگها باقی مانده…به نظرم بیست و چندسالگی زمانی است که برای اولین بار با الگوهای نابود کننده ی زندگی برخورد میکنی جزء از کل استیو تولتز
چه قدر حیف که نمیتونم تصاویر چشم ذهنم را نشونت بدم. خیلی شفاف و واضحن لامصب. کاش میشد تصاویر چشم ذهن همه را انداخت روی پرده و بلیت فروخت. به نظرم ارزش واقعی آدم همون مقداریه که از بقیه انتظار داری بابتش پول بدن جزء از کل استیو تولتز
تحت هیچ شرایطی درباره نابودی کسی که قرار است نابودنشدنی باشد سؤال نکنم جزء از کل استیو تولتز
خاطره شاید تنها چیز روی زمین باشد که ما میتوانیم آن را به نفع خودمان دستکاری کنیم، به این منظور که وقتی به عقب نگاه کردیم به خودمان نگوییم عجب عوضی بی شرفی! جزء از کل استیو تولتز
نمی توانیم از همه انتظار داشته باشیم مراقب رفتارشان باشند. همیشه باید حواس جمع باشیم جزء از کل استیو تولتز
وقتی چیزی را که کس دیگری دارد نمیخواهی، تقریباً دیگر هیچ موقعیتی وجود ندارد که بتوانی درگیرش شوی جزء از کل استیو تولتز
تنها چیزی که میتوانستم درباره اش فکرکنم این بود که چرا تمام سالهای سلامتی ام را حرام غم و غصه کردم و به جایش مثلاً نرفتم بالای اِوِرست جزء از کل استیو تولتز
بیماری وضعیت طبیعی وجود ماست. ما همیشه مریض ایم و خودمان خبر نداریم. منظورمان از سلامتی دوره ای است که زوال پیوسته ی جسممان برای مان قابل ادراک نیست جزء از کل استیو تولتز
آدم برای دوران مزخرف هم مثل دوران خوش دلتنگ میشود، چون در پایان روز تنها چیزی که برایش دلتنگ میشوی خودِ زمان است جزء از کل استیو تولتز
در اتاقم دنبال چیزهای خاطره انگیز گشتم، ولی تا یادم افتاد وظیفه شان زنده کردن خاطرات است دست از جست و جو کشیدم. گور پدرشان. دوست نداشتم خاطراتم را با خودم ببرم این طرف و آن طرف. خیلی سنگین بودند جزء از کل استیو تولتز
هر چند وقتی کسی تو را به حدی احتیاج دارد که صرف وجودت نقش یک جور عامل حیات بخش را بازی میکند، اعتماد به نفست قوی میشود جزء از کل استیو تولتز
آدم در تنهایی احمق است ولی در جمع رسماً تبدیل به الاغ میشود جزء از کل استیو تولتز
نمی پرم! میافتم! تو نمیتونی به یکی بگی که نیفت! این به جاذبه مربوطه نه به من! جزء از کل استیو تولتز
رویای یک آدم لنگر آدمی دیگر است. یکی شنا میکند، یکی دیگر غرق میشود…تفکر درباره معنای یک عمل در میانه عمل کار درستی نیست جزء از کل استیو تولتز
هرگز نباید پیمان ناشکستنی ببندی، نمیدانی ذرات وجودت بعدها چه حسی خواهند داشت جزء از کل استیو تولتز
من میمیرم چون موجودی هستم با تاریخ مصرف! من میمیرم چون یک انسانم و کار انسان همین است: فرو میپاشد،فاسد میشود، ناپدید میشود! جزء از کل استیو تولتز
مشکل قانون این است که دائم دنبال راهی است تا جنایتکارهای خطرناک را با هم آشنا کند و همه را مستقیم به یک شبکه وصل کند جزء از کل استیو تولتز
وقتی از دنیا کنار میکشی دنیا هم به همان اندازه از تو کنار میکشد جزء از کل استیو تولتز
خیانت کلاههای مختلفی سرش میگذارد…خائنانهترین خیانتها آن هایی هستند که وقتی یک جلیقه نجات در کمدت آویزان است، به خودت دروغ بگویی که احتمالا اندازه کسی که دارد غرق میشود نیست جزء از کل استیو تولتز
میل آدمها به بردگی قابل باور نیست. خدایا. بعضی وقتها چنان آزادی شان را پرت میکنند کنار انگار داغ است و دستشان را میسوزاند جزء از کل استیو تولتز
در عجب بودم چه طور آدمها بعد از این همه رنج و درد و ماجرا و اضطرابی که به زندگی ات تحمیل میکنند، به همین راحتی راهشان را میکشند و از زندگی ات میروند بیرون جزء از کل استیو تولتز
خاخامها اطلاعات زیادی درباره ی خشونت دارند چون برای ایزدی کار میکنند که به خشم مشهور است. مشکل اینجاست که یهودیان به جهنم باور ندارند، بنابراین آن وحشت کده ای که کاتولیکها در آستین دارند به راحتی در دسترسشان نیست. نمیتوانی رو کنی به یک پسر بچه یهودی و بگویی اون آتیش رو میبینی ؟ میری اون تو. باید برایش قصه هایی از انتقام بگویی و امیدوار باشی نکته را میگیرد جزء از کل استیو تولتز
هیچ چیزی مثل احساس گناه روح آدم رو نمیخوره جزء از کل استیو تولتز
تا وقتی وحشت از زندگی ات رخت نبسته نمیفهمی ترس تا چه اندازه زمان بر است جزء از کل استیو تولتز
نا شناس بودن تضمینی برای راستگویی است، «یک نقاب به دست هر کسی بده و حقیقت را بشنو» جزء از کل استیو تولتز
مشکلات مردم با اولویت هایشان ارتباط دارد، اولویت هایی که باید جا عوض میکردند و بنابراین به نظرم رسید علت پنهان تمام مشکلات با دید ارتباط دارد، با بخش هایی از دنیا که مردم به درونشان راه میدهند و بخش هایی که نادیده رها میکنند جزء از کل استیو تولتز
اونا خودشون را با هرچی دستشون برسه سرگرم میکنن تا یه وقت به هستی خودشون فکرنکنن جزء از کل استیو تولتز
تو و برادرت منحصر به فردین. از هیچ کدوم از آدمهای اطرافتون تأثیر نگرفتین،تقلید کسی را نکردین،سوای همه این ها، حتی شبیه همدیگه هم نیستین. این جور فردیتِ شدید چیز نادریه. میدونی، جفتتون سر کرده ی مادر زادین جزء از کل استیو تولتز
این که حبس ابد دارم دلیل نمیشه هیچ وقت نیام بیرون. ابد دقیقاً به معنای ابد نیست. یه اصطلاحه. یعنی ابدیتی که در واقع از زندگی کوتاه تره جزء از کل استیو تولتز
کسی که جز کتاب خواندن کار دیگری نمیکرد. کتابها وارد گوشت و خونم شده بودند. طنز ماجرا این بود که از بس در کتابخانه میلولیدم آنها فکر میکردند این منم که آدم نیستم جزء از کل استیو تولتز
مردم تقریبا هیچ وقت بالا را نگاه نمیکنند. چرایش را کی میداند؟ شاید زمین را به دنبال پیش نمایشی از برنامههای آینده تماشا میکنند. باید هم نگاه کنند. فکرمی کنم هر که میگوید برای آینده برنامه دارد و یک چشمش به خاک نیست، کوته نظر است جزء از کل استیو تولتز
بعضی آدمها چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ جسمی متنفرند از این که سوژه ترحم باشند جزء از کل استیو تولتز
برایم هیچ معنایی نداشت که مردم دقیقاً از همان چیزی متنفر باشند که برای رسیدن بهش له له میزنند جزء از کل استیو تولتز
در شهرهای کوچک چیزی به اسم گمنامی وجود ندارد. بدنامی چرا، گمنامی، نه جزء از کل استیو تولتز
یکی از جنبههای مهم قهرمان داشتن این است که بتوانی خودت را در حال انجام اعمال قهرمانت تصور کنی جزء از کل استیو تولتز
می توانی به ضمیر ناخوآگاه مثل یک بشکه بزرگ نگاه کنی. در حالت عادی درش باز است و تصاویر و صداها و تجربهها و امواج منفی و احساسات در طول ساعات بیداری داخلش میریزند، ولی اگر ماهها و حتی سالها اصلا ساعات بیداری در کار نباشند و در بشکه هم مهر و موم شده باشد امکان دارد ذهن بی قرار مشتاق فعالیت به اعماق بشکه دست پیدا کند و به ته ناخودآگاه برسد و چیزهایی را که نسلهای قبل جا گذاشته اند لایروبی کند و به سطح بیاورد. این یک تصویر یونگی است و… جزء از کل استیو تولتز
وقتی مردم فکر میکنند چند روز بیشتر به پایان عمرت نمانده با تو مهربان میشوند. فقط موقعی که در زندگی پیشرفت میکنی به تو چنگ و دندان نشان میدهند. جزء از کل استیو تولتز
چیزی که نمیفهمیدم این بود که مردم تفکر نمیکنن، تکرار میکنن. تحلیل نمیکنن، نشخوار میکنن. هضم نمیکنن، کپی میکنن. اونوقتها یه ذره میفهمیدم که برخلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکانات در دسترس فرق داره با اینکه خودت برای خودت تفکر کنی. تنها راه درست فکر کردن برای خودت اینه که امکانات جدید خلق کنی، امکان هایی که وجود خارجی ندارن. جزء از کل استیو تولتز
«مردم من رو درک نمیکنن جسپر، اشکالی هم نداره، ولی بعضی وقتا اعصاب خرد کنه چون فکر میکنن من رو میفهمن. ولی تمام چیزی که میبینن صورت ظاهریه که من توی جمع ازش استفاده میکنم و واقعیت اینه که من نقاب مارتین دین رو طی تمام این سالها خیلی کم تغییر داده ام. یه دستکاری اینجا، یه دستکاری اونجا، اون هم فقط برای همراهی با زمونه، ولی درواقع با روز اولش مو نمیزنه. مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانه وار درحال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه. ببین چی بهت میگم، راسخترین آدمی که میشناسی به احتمال قوی با تو کاملا بیگانه است و همین طور ازش بال و شاخه و چشم سوم رشد میکنه. ممکنه ده سال توی اتاق اداره بشینی و تمام این جوانه زدنها بغل گوشت اتفاق بیفته و روحت هم خبردار نشه. هرکسی که ادعا میکنه یکی از دوستانش در طول سالها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره واقعی رو نمیفهمه.» جزء از کل استیو تولتز
تو نمیتونی بفهمی قهرمان چیه جسپر. تو توی زمانه ای بزرگ شدی که این کلمه بی ارزش شده، از هر معنایی تهی شده. ما داریم به سرعت تبدیل به اولین ملتی میشیم که جمعیتش متشکل از قهرمانانی که هیچ کاری نمیکنن جز تجلیل از هم. البته که ما همیشه از ورزشکارای درجه یک مرد و زن قهرمان ساخته ایم -اگه برای به عنوان یه دونده ی استقامت کارت برای وطنت خوب باشه، هم قهرمان محسوب میشی هم سریع- ولی حالا تنها کاری که باید بکنی اینه که در زمان نامناسب در یه جای نامناسب باشی، مثل اون بدبختی که میره زیر بهمن. لغت نامه بهش میگه: جان به در برده، ولی استرالیا اصرار داره بهش بگه قهرمان، چون اصلا لغتنامه چی میفهمه؟ حالا هرکسی از هرجور نبرد مسلحانه ای برگرده اسمش قهرمانه. دوران گذشته باید دست کم یه کار شجاعانه موقع جنگ میکردی تا بهت بگن قهرمان ولی الان فقط باید اون اطراف آفتابی بشی. این روزا اگه جنگی در کار باشه قرمانی گری یعنی «شرکت». جزء از کل استیو تولتز
"گوش کن جسپر. غرور اولین چیزیه که تو زندگی باید از شرش خلاص بشی. غرور برای اینه که حس خوبی به خودت داشته باشی. مثل این میمونه که کت تن یه هویج پلاسیده کنی و ببریش تیاتر و وانمود کنی آدم مهمیه. اولین قدم آزاد کردن خود، رهایی از احترام به خوده. میفهمم چرا برای بعضیها مفیده. اگه کسی همه چیزش رو از دست بده هنوز میتونه غرورش رو داشته باشه. برای همینه که به فقرا اسطوره ی شریف بودن اعطا شده، چون قفسهها لخت بودن. به حرفم گوش میدی؟ این مهمه جسپر. دلم نمیخواد خودت رو درگیر شرافت، غرور یا احترام به خود کنی. تمام اینها یه مشت وسیله هستن برای اینکه بهت کمک کنن سر خودت رو برنزه کنی. /ص25 جزء از کل استیو تولتز
پدر فیلسوفم نمیتوانست کاری به سادگی کوتاه کردن مو را هم بدون تفکر درباره معنایش انجام دهد. میگفت: «مو، سمبل مردانگی و سرزندگی، هرچند خیلی از آدمای شل و ول موهای بلندی دارند و خیلی از آدمهای پرطراوت کچلن. اصلا برای چه کوتاهش میکنیم؟ مگه چه هیزمتری به ما فروخته؟» و با قیچی هایی سریع و بی ملاحظه موها را به پرواز درمی آورد. بابا موهای خودش هم میزد، اغلب بدون آیینه. «قرار نیست جایزه بگیرن، فقط باید کوتاه شن.» ما پدر و پسری بودیم با موهایی نامرتب و مجنون؛ تجسم یکی از ایدههای پدرم ک بعدها معنای حقیقی اش را فهمیدم: رهایی در اینست که شبیه دیوانهها باشی. /ص15 جزء از کل استیو تولتز
حتی در همان عالم بچگی هم میفهمیدم خیلی مضحک است مردی گنده ادای بچه شش ساله درآورد تا خودش را از دنیا پنهان کند، ولی سالها بعد متوجه شدم خودم هم دارم همین کار را میکنم، فقط با این فرق که خودم را عوض پدر جا میزدم و با صدای بم میگفتم: «پسرم خونه نیست. چی کارش دارین؟» پدرم به نشانه رضایت سر تکان میداد. بیشتر از هرچیز، موافق پنهان شدن بود. /ص14 جزء از کل استیو تولتز
متنفرم ازینکه هیچکس نمیتواند بدون اینکه یک ستاره از دشمنش بسازد قصه زندگی اش را بازگو کند، ولی ظاهرا راهی جز این نیست.
ص12 جزء از کل استیو تولتز
گذشته توموری بدخیم و لاعلاج است که تا زمان حال خود را میگسترد. /ص20
وقتی این همه تلاش میکنی یک نفر را فراموش کنی، خود این تلاش تبدیل به خاطره میشود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر میماند/ص22
ترسناکترین تبهکار، تنها کسی که جسدی را در خاک پنهان کرده و به انتظار رشدش نشسته بود.
هر کسی که میگوید زندگی است که آدم را تبدیل به هیولا میکند، باید به طبیعت خام بچهها یک نگاهی بیندازد، یک مشت توله سگ که هنوز سهمشان را از شکست و پشیمانی و نکبت و خیانت نگرفته اند ولی باز هم مثل سگهای درنده رفتار میکنند. /ص24
مردم تفکر نمیکنن،تکرار میکنن. تحلیل نمیکنن،نشخوار میکنن. /ص28 جزء از کل استیو تولتز
«کاری بدتر از این هم میتونستم بکنم» یکی از ملایمترین و در عین حال ترسناکترین جملات هر زبانی/ص19 جزء از کل استیو تولتز
مسافران جوانتر فریاد زدند استرالیا! مسافران مسنتر میدانستند کلید سعادت در پایین نگه داشتن سطح توقعات است. آنها هو کردند جزء از کل استیو تولتز
…ولی شوهرش ماند و به خاطراینکه بالاسر جنازهها به عبری دعا خواند بهش شلیک کردند. هرچند چون هنوز آمین نگفته بود پیامش ارسال نشد. مثل اینکه دکمه ارسال ایمیل را نزنی. /ص18 جزء از کل استیو تولتز
سالها وحشت داشتم از این که درباره چیزی با کسی موافقت کنم،حتی این که ساعت چند است. /ص16 جزء از کل استیو تولتز
رهایی در این است که شبیه دیوانهها باشی
اگر بدون فکرکردن از باور عامه مردم پیروی کنی،مرگی ناگهانی و هولناک در انتظارت است جزء از کل استیو تولتز
اگر کودکیام یک چیز به من آموخت، آن چیز این است که تفاوتهای بین ثروتمندان و فقرا اهمیتی ندارند، این شکاف بین سالم و مریض است که رخنه ناپذیر است. جزء از کل استیو تولتز
وسط این جماعت عقب افتادهٔ تشنهٔ ستاره به دِیو برخوردم! کت به تن داشت ولی کروات نزده بود و موهایش را صاف و مرتب شانه کرده بود عقب. حسابی خودش را پاک کرده بود. داشت زندگی جدیدی را شروع میکرد. ظاهراً معنویت را یافته بود که البته این کشف او را کمتر خشن و بیشتر غیرقابل تحمل کرده بود. نمیتوانستم از دستش خلاص شوم، کمر به نجاتم بسته بود. «تو کتاب دوست داری مارتین. همیشه دوست داشتی. ولی این یکی رو خوندهی؟ این خوبه، این کتاب خوبیه.»
یک جلد انجیل گرفت جلوی صورتم.
گفت برادرت رو امروز صبح دیدم، برای همین برگشتم. من بودم که وسوسهش کردم و حالا هم وظیفه منه که نجاتش بدم. گفتوگو با او روی اعصابم بود و برای همین بحث را عوض کردم و سراغ برونو را گرفتم. دیو با ناراحتی گفت «خبرهای بد متأسفانه. وسط یه چاقوکشی تیر خورد و مُرد. خانوادهت چطورن مارتین؟ حقیقتش دیدنتری نصف مأموریتم بود. اومدهم پدر مادرت رو ببینم و ازشون بخوام منو عفو کنن.»
به شدت از انجام چنین کاری بر حذرش داشتم، ولی گوشش بدهکار نبود. گفت این خواست خدا بوده و جواب متقاعدکنندهای برای مخالفت با گفتهاش به ذهنم نرسید. نمیدانم چرا فکر میکرد میتواند خواست خدا را بفهمد.
آخرش هم دیو نیامد خانهٔ ما. اتفاقی بیرون پستخانه با پدرم روبهرو شد و قبل از اینکه فرصت کند انجیل را از جیبش درآورد دستان پدرم دورِ گردنش حلقه شد. دیو مقاومت نکرد. فکر کرد خواست پروردگار بوده که روی پلههای پستخانه خفه شود و وقتی پدرم پرتش کرد روی زمین و لگد زد توی صورتش، فکر کرد احتمالاً نظرش را تغییر داده. جزء از کل استیو تولتز
وقتی تلاش میکنی یک نفر را فراموش کنی، خود این تلاش تبدیل به خاطره میشود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر میماند. جزء از کل استیو تولتز