من در خارهای ترس و اندوه گیر افتاده بودم. کتابخواندنم، حتی با اینکه بعضیوقتها دردناک و از پایدرآورنده بود، داشت مرا از سایهها بهسمت نور بیرون میبُرد، و من تنها کسی نیستم که علفهای خشک و پیچکهای سمّی را درمیآورم، یا اینکه گلهای همیشگیِ امید میکارم. دنیا از کسانی مثل ما پر است؛ ما خارها را از زیر خاک درمیآوریم و دور میریزیم و به امید روزی تلاش میکنیم که گلها هر سال، از پی هم، شکوفا شوند.