خوشبهحال آدمهایی که همهٔ زندگیشان رؤیا میبافند. به خوشبینی عمیقی نیاز است: این عقیده که رؤیا میتواند به حقیقت بپیوندد، و من فهمیدم دلیل دیگری هم برای بودن من در چالش کتابخوانی وجود داشت. برای برگشتن به جایی که مطمئن بودم رؤیاهایم به حقیقت خواهند پیوست. بوی سبزهها، ستارههای بیشمار در آسمان مرطوب، برخورد گرمای هوا روی گونهام، همگی در مغزم جای گرفته بودند. خاطرهها مثل حفاظ مقابلم صف کشیدند و من در آن محوطه در امان بودم. دهساله بودم و همهٔ فرداهایم در انتظارم بودند؛ همهٔ دنیا فقط برای من بود. یا دوباره هجدهساله بودم؛ زیر درخت سیبی که به غنچه نشسته بود، و مطمئن بودم که کل زندگیام با همین شدت از شوق و معنا آکنده خواهد بود.