عاشقی خوب بودن چه شکلی است؟
این فکر که آگاهانه سعی کنی عاشق خوبی باشی بهنظر مضحک و بیارزش میرسد. انگار کسی به مدرسهای وارد شود که آدابورسوم باز کردن بطریهای شامپاین را بیاموزد یا مانورهای جنسی عجیبوغریب اجرا کند. چنین ایدههایی بهنظرمان توهینآمیز میرسد؛ زیرا ما در دنیای رمانتیکی زندگی میکنیم که عشق خالصانه را با خودجوش بودن همراه میداند: هر چهقدر نسبت به آنچه در عشق انجام میدهیم ناآگاهتر و تعلیمنیافتهتر باشیم، عاشقان مطمئنتر و تحسینبرانگیزتری قلمداد خواهیم شد. عاشق "باتجربه" چیزی دارد که آدم را بدبین و مشوّش میکند. دیریابی روابط موفق متأسفانه تاییدکنندهٔ عقاید طبیعتگرایانهٔ ما نیست. بهنظر نمیرسد که عشق به آن گروه از فعالیتهای برگزیدهای تعلق داشته باشد که هر چه کمتر دربارهاش فکر کنی و هر چه کمتر تمرینش کنی بهتر بتوانی انجامش دهی؛ اما اگر دوراندیشی و برنامهریزیای در این زمینه توصیهکردنی باشد دقیقاً چهچیزی را باید تمرین کنیم و هر یک از اینها چه ربطی به هنر میتواند داشته باشد؟