در هر رابطهای این ترس وجود دارد که بهدرستی فهمیده نشویم و معشوقمان، به جای اینکه بهدرستی در ما غور کند، صرفاً تصوری از ما داشته باشد. وقتی شریکمان صرفاً تصوری نادرست از نیازها و مشکلات ما دارد آشفته میشویم. سعی نمیکند بفهمد؛ بهدقت و با عشق در جستوجوی ماهیت دقیق آنچه از سر میگذرانیم نیست. فقط بلد است بگوید مشکل تو فلانچیز است یا باید فلان کار را بکنی و ما احساس تنهایی میکنیم؛ نه اینکه نظرش احمقانه باشد، فقط در مورد ما صدق نمیکند. میتواند در مورد فرد دیگری بسیار هم درست باشد (همسر سابق شریکمان، برادر دردسرسازش، پدرش. وقتی در حال بررسی اکنون نباشیم، تمایل داریم نظریات گذشته را فرافکنی کنیم).