در بهترین حالت این فرض را داریم که در هر رابطه‌ای حیطه‌های زیادی وجود دارد که در آن‌ها توافق نخواهیم داشت، که به‌راحتی می‌توانند به مسائلی غیرقابل‌حل تبدیل شوند. چنین اتفاقی اصلاً خوشایند نیست. این‌طور نیست که مشتاق باشیم وارد رابطه با کسی شویم که کاملاً با او در تعارض باشیم. بلکه صرفاً این فرض را داریم که قرار نیست کسی را پیدا کنیم که در تمام مسائلِ جدی با ما کاملاً هم‌فاز باشد. تصور ما از رابطهٔ خوب این است که در مورد اندکی از مسائل اساسی عمیقاً توافق داشته باشیم، با این انتظار که نگرش‌ها و تصوراتمان در زمینه‌های بسیاری آشکارا متفاوت خواهند بود. این عدم توافق اصلاً نوعی کوتاه آمدن یا مصالحه نیست. بلکه یک امر عادی خواهد بود، درست مثل اینکه با سرخوشی در اداره کنار کسی کار کنیم که نسبتی با ما ندارد و نظر کاملاً متفاوتی در مورد تعطیلات یا زمان خواب با ما دارد. می‌دانیم که رابطهٔ خوب به معنای توافق کامل نیست. این فرض را داریم که همسرمان خیلی اوقات غرق در نگرانی‌های خودش خواهد بود که چندان ربطی به ما ندارد.