چند روزی هنگام غروب میان درختها و رودخانه و چمنزارها گشتم و به هیچ چیز نرسیدم، طبیعت به شیوه عجیبی مرا میترساند. جرئت شنیدن صدای پرندهها را نداشتم دلم برای صدا و آواز شن تنگ شده بود. حس میکردم فریادهای درون شنها با زندگیام آشناترند. خودم را ترغیب کردم تا گاه به مکانی دورتر بروم، اما به نظر نمیرسید آن درختها تمامشدنی باشند، اینگونه مینمود که تا ابد درخت به درخت مرا حواله میدهد. چند روزی هنگام غروب میان درختها و رودخانه و چمنزارها گشتم و به هیچ چیز نرسیدم، طبیعت به شیوه عجیبی مرا میترساند. جرئت شنیدن صدای پرندهها را نداشتم دلم برای صدا و آواز شن تنگ شده بود. حس میکردم فریادهای درون شنها با زندگیام آشناترند. خودم را ترغیب کردم تا گاه به مکانی دورتر بروم، اما به نظر نمیرسید آن درختها تمامشدنی باشند، اینگونه مینمود که تا ابد درخت به درخت مرا حواله میدهد.