درست زمانیکه من توی خانه مشغول عوضکردنِ پوشک بچهها، غذادادن به آنها، و شستن ظرفها بودهام، او با زنهای دیگر میخوابیده. درست زمانیکه من عاجزانه به بدنم التماس میکردم که درمان شود، او با بدنهای دیگری همخوابه میشده. زمانیکه من بهخاطر عدم تواناییام در برقراری ارتباط جنسی، با شرمندگی از او عذرخواهی میکردم، او با غریبهها رابطه داشته. او اجازه داد که من سالها خودم را مقصر این موضوع بدانم! او اجازه داد من روی شانههایش گریه کنم و بگویم: "چه مرگم شده کریگ؟ چرا موقع رابطهٔ جنسی احساس امنیتام رو از دست میدم؟" او سرم را نوازش کرد و گفت: "نمیدونم." اما میدانست. دلیلش خودِ او بود.