ندا گفت: <<تو جواب متناقض نمای مرا با متناقض گویی دادی - البته حرف من متناقض نیست. ببین،من از ازل وجود داشته ام،خوب این یعنی چه؟یعنی من نمیتوانم به وجود آمدنم را به یاد بیاورم. اگر میتوانستم ،در این صورت از ازل وجود نداشتم. پس اگر نمیتوانم آغازم را به یاد بیاورم،حداقل یک چیز هست که من نمیدانم. اگر چه دانش من نامتناهی است،به همین ترتیب آنچه برای دانستن وجود دارد هم بی نهایت است. چطور میتوانم مطمئن باشم که این دو بی نهایت با هم برابرند؟گستره چیزهایی که هنوز نهفته اند ممکن است بسیار بزرگتر از دانش نامتناهی من باشد.