دلم میخواست یک سیلی محکم به صورتم بزنم؛ هر چند که وضعیتم از آنچه بود، بدتر میشد. اما تصمیم گرفتم خودم را جور دیگری تنبیه کنم و برای این کار، راههای زیادی وجود داشت. برای مثال، میتوانستم خودم را به این محکوم کنم که دیگر هرگز دختر پرتقالی را نبینم و تا آخر عمر با او کاری نداشته باشم و این تصمیم، هر آخر و عاقبتی که داشت دیگر برایم مهم نبود.