با خودم فکر میکنم شاید دستی را که در دستم است تا آخرین لحظه، در دست داشته باشم؛ بر روی تخت بیمارستان و شاید در ساعتهای زیادی هنگامهی پایان نمایش تا سرانجام همهچیز را رها کنم و بروم. با هم قرار گذاشتهایم که این کار را انجام دهیم و او به من قول داده است. فکر کردن به این موضوع، هم مایهی آرامشم میشود هم غمگینم میکند. اگر این سیاره را ترک کنم، دست گرم زندهای را ترک میکنم که ازآن او است.