ما هیچوقت مرگ کسی، حتی مرگ دشمنمون رو آرزو نمیکنیم. مثلا برای مرگ پدرمون عزاداری میکنیم، اما ارثش برامون میمونه. خونهاش، پولش و اشیای دنیوی که اگر برمیگشت باید بهش پس میدادیم، این موضوع ما رو تو موقعیت ناجوری قرار میداد و به شدت آسیب میدیدیم. ممکنه برای مرگ زن یا شوهرمون سوگواری کنیم اما یک جایی، هر چند ممکنه مدتی طول بکشه به این میرسیم که بدون اونها خوشحالتر و راحتتر زندگی کنیم یا اگر خیلی از سنمون نگذشته باشه میتونیم زندگی تازهای رو شروع کنیم و کل بشریت رو ارزونی خودمون بدونیم؛ عین وقتی که جوون بودیم، امکان انتخاب داشتن بدون ارتکاب اشتباهات گذشته، خوشحال از اینکه مجبور به کنار اومدن با رفتارهای آزاردهندهی خاصی نیستیم. چون آدمی که کنارمون، مقابلمون، پشتمون یا جلوی چشممون زندگی میکنه همیشه چیزی داره که مایهی عذابمون باشه…