وقتی تو تار عنکبوت گیر میافتیم -بین اولین و دومین شانس زندگی- همونطور که خیالبافی میکنیم، حاضریم به کمترینها، حتی به شنیدن صداش بسنده کنیم. -انگار این خود زمانه که بین اون دو شانس زندگی قرار میگیره. - بوییدنش، تماشا کردنش، حس حضورش، اطمینان از این که هنوز در افق ماست و به کل ناپدید نشده برامون کافیه. غافل از این که چنان دور شده که حتی به گرد پاهای گریزونش هم نمیرسیم. شیفتگیها خابیر ماریاس
بریدههایی از رمان شیفتگیها
نوشته خابیر ماریاس
مهم نیست که بعضی اعمال آدمها بنا به عرف، ثبت نشده و نادیده گرفته میشه. آدمها همیشه میخوان روی هم تأثیر بذارن، هر چند غالبا شکست میخورن. روی پوستی، داغ گل زنبقی بذارن که جاودان بمونه و متهم رو محکوم کنه و احتمالا جنایات بیشتری رو دامن بزنه. شیفتگیها خابیر ماریاس
جنایتها در زندگی روزمره پراکندهتر و بافاصلهتر شدهاند، یکی این جا، یکی آن جا. چون به تدریج روی وجدانمان تأثیر میگذارند، کمتر باعث خشم یا برانگیختن موجی از اعتراض میشوند، هر قدر هم بیوقفه رخ داده باشند. در غیر این صورت جامعه چهطور میتوانست با وجود آنها دوام بیاورد؟ جامعهای که از روز ازل تا کنون از افرادی شبیه به آنها با همین ماهیت اشباع شده است. شیفتگیها خابیر ماریاس
خیلی بد است که هر کشوری اینهمه آدم ناهمخوان در سنین مختلف دارد که هر کدام به حال خود رها شدهاند و در کل درد مشترکی ندارند. کیلومترها یا چه بسا سالها و قرنها از هم دورند. هر کدام با افکار و هدفهای خاص خودشان تنها هستند و به روشهای مشابهی برای دزدی، فریب، قتل یا خیانت به دوستان، همکاران، برادرها، خواهرها، زوجها، بچهها، شوهرها، همسرها یا معشوقهایشان که زمانی بسیار آنان را دوست داشتند، روی میآورند. شیفتگیها خابیر ماریاس
جرایم بی مجازات مونده بیشتر از جرایمین که مجازات شدن. غیر از اونهایی که اتفاق افتادن و ما از اونها بیخبریم یا همچنان پنهون موندن. چون به ناچار، جرایم پنهان بیشتر از اونهایین که ثبت شدن و از اونها مطلع هستیم. شیفتگیها خابیر ماریاس
ما زنها بلافاصله میفهمیم اگه زنی که داره میاد تا به مردی که باهاش هستیم سلام کنه، قبلا باهاش رابطهای داشته یا نه. مگه این که عشاق قدیمی ادای آدمحسابیها رو دربیارن و چیزی رو لو ندن. مگه این که اون آدم رو اشتباه گرفته باشیم، چون این هم درسته که بعضی از ما زنها مثل آب خوردن خیل عظیمی از عشقهای قدیمی رو، اغلب به اشتباه، به ریش همسرانمون میبندیم. شیفتگیها خابیر ماریاس
آدم به اجبار تلاش و ارادهاش را به کار میگیرد تا اسیر وسوسهی خاطره نشود. خاطرهای که هر از گاهی برمیگردد و زیر نقابی جانپناه، خود را به تو مینمایاند. زمانی که از خیابانی خاص رد میشوی یا بوی ادکلنی به مشامت میرسد، موسیقیای میشنوی یا فیلمی را در تلویزیون میبینی که یک بار با او دیده بودی… شیفتگیها خابیر ماریاس
«چرا باید برام مهم باشه، چه فایدهای برام داره؟» این فکر همیشه در مواجهه با موقعیت جدید به ذهن خطور میکند. به خصوص اگر نزدیک و جدی هم باشد و آدم نتواند خود را از آن خلاص کند. چون از آن تغذیه میکند و میفهمد که دارد به زندگیاش معنا میدهد. شبیه همانهایی میشود که بار سخت مرده را با خوشحالی به دوش میکشند و همیشه متر صد نشانهای هستند تا ثابت کنند کسی میخواهد بارش را بر دوش آنها بگذارد. چون همگی به گمان خود شوبرتی هستند که با وجود همهی پسزده شدنها و انکارها و دهنکجیهایی که بهشان میشود، جرئت میکنند و بازمیگردند. شیفتگیها خابیر ماریاس
داشتم کمکم عادت میکردم اسم کوچکش را نگویم. اسمی که به ندرت به زبان آوردم یا در گوشش نجوا کردم و بیشتر نام فامیلش را گفتم. کار بچگانهای است اما کمکمان میکند فاصلهمان را با کسانی که زمانی دوستشان داشتیم، حفظ کنیم… شیفتگیها خابیر ماریاس
ما تمام نشانهها را حذف نمیکنیم. هیچوقت نمیتوانیم بهدرستی و یک بار برای همیشه، موضوعات گذشته را در ذهن خفه کنیم و گاهی تنفس نامحسوسی را میشنویم؛ مثل سرباز محتضری که عریان داخل قبری در کنار همرزمان مردهاش افتاده یا شاید مثل نالهی خیالی آن همرزمها، مثل آههای خفهشدهای که برخی شبها گمان میکرد هنوز به گوشش میرسد… شیفتگیها خابیر ماریاس
موضوعات گذشته، موضوعات گنگ تا حدودی نامکشوف تا حدی فاقد معنا، پسماندههای مزخرفیاند که بیدلیل حفظ شدهاند؛ چون هیچوقت دوباره سرهم نمیشوند و به نتیجهی خاصی نمیرسند یا آنقدر خاطره نیستند که فراموش شوند… شیفتگیها خابیر ماریاس
آری، درست است که همه چیز به سمت ضعف و سستی میرود اما این هم درست است که هیچ چیزی به کل، محو و نابود نمیشود. پژواکهای ضعیف و خاطرات گریزپا میمانند. مثل اجزای سنگ قبرهایی در اتاقی در موزهای که هیچ بازدیدکنندهای ندارد، همواره جلوی چشم هستند. مثل طبلی پاره که حروف حکشده روی آن کمرنگ شده باشد. شیفتگیها خابیر ماریاس
آدم به خاطر کسی که دوست داره دست به هر کاری میزنه. کمک یا حمایتش میکنه. چهطورش مهم نیست. حتی شاید لازم باشه دست به کاری بزنه که پای جونش وسط باشه. بخواد یکی رو از بین ببره، میدونی که دلایل خودش رو داره و هیچ چارهی دیگهای هم نیست و تو هر کاری رو که اون بگه انجام میدی. چنین آدمی دیگه به معنای واقعی کلمه برای تو دلبری نمیکنه بلکه حس میکنی بهشدت به اون وابستهای و این حس، مرتبا قویتر و طولانیتر میشه. همه میدونیم این بی قید و شرط بودن هیچ دلیل و منطق خاصی نداره. واقعا خیلی عجیبه، چون تأثیر بسیار عمیقی داره و هیچ دلیل واقعیای نداره؛ دستکم دلیلی عادی و معمولی که بشه توضیحش داد. شیفتگیها خابیر ماریاس
دستآخر همه چیز به سمت میرایی میرود؛ گاه اندک اندک و بر اثر تلاش زیاد و ارادهی خودمان، گاه با سرعتی غیرمنتظره و خلاف میلمان. گاه بیهوده میکوشیم تا چهرهمان را از محو شدن و از جلوه افتادن و رفتار و گفتارمان را از بدل شدن به چیزهایی نامشخص که در حافظهمان به اینسو و آنسو میرود حفظ کنیم؛ موضوعاتی به همان اندازه کمارزش که در رمانها خواندهایم یا در فیلمها دیدهایم. شیفتگیها خابیر ماریاس
بهتره شجاعت به خرج بدیم و سپاسگزار باشیم و بگیم: “هر چند این فرصت مال ما بود اما تموم شد و حتی اگه اختیار پایان چیزی به دست ما بود، همه چیز تا ابد ادامه پیدا میکرد، پست و زننده میشد و هیچ موجود زندهای نمیمرد.” هم باید به مردهها زمانی که سعی میکنن بمونن اجازهی رفتن بدیم و هم گاهی باید بذاریم زندهها هم ما رو ترک کنن… شیفتگیها خابیر ماریاس
همیشه آرزوی بیشتر موندن، یک سال، چند ماه، چند هفته یا چند ساعت برای همه مطلوب نیست. درست نیست که فکر کنیم تموم شدن چیزی یا مردن کسی، همیشه زود بوده. این هم درست نیست که تصور کنیم هیچوقت این اتفاق در زمان درست و دقیقش نیفتاده و زود بوده، چون زمانهایی میرسه که با خودمون میگیم: “خوبه، کافیه. اتفاقی که بعدش میافته بدتره، تحقیره، بدنامیه، ننگه.” شیفتگیها خابیر ماریاس
موقعی که فرآیند وداع شروع میشه، دیگه بازگشتی در کار نیست. اون لحظه، -لحظهی وداع نهایی- کاملا ذهنیه و وجدان ما رو درگیر میکنه چون این حس رو بهمون میده که انگار داریم مُردهامون رو دور میاندازیم. اتفاقا درست هم هست. ممکنه موقتا یک گام به عقب برداریم. بستگی به این داره که اوضاع چهطور پیش بره؛ شاید ضربه بخوریم یا بدشانسی بیاریم اما تموم میشه. شیفتگیها خابیر ماریاس
«اتفاقی که افتاد، کمترین اهمیتی نداشت. موقعی که رمان تموم میشه، اتفاقات داخلش دیگه اهمیتی نداره و زود فراموش میشه.» شاید در مورد اتفاقات واقعی، -اتفاقاتی که در زندگی خودمان میافتد- هم همینطور فکر میکند. شاید برای کسی که آن را از سر میگذراند اینطور باشد اما برای دیگران اینطور نیست. هر چیزی، داستانی میشود و با میل به سمت همان فضا پایان مییابد، بعد تمایز بین واقعیت و تخیل محض سخت میشود. هر چیزی به یک روایت بدل میشود و حتی اگر واقعیت باشد، رنگ و بوی غیرواقعی میگیرد. شیفتگیها خابیر ماریاس
چهقدر سخت است که آدم خودش را در شرایط پیشنیامده قرار بدهد. نمیدانم بعضیها چهطور در طول عمرشان اینهمه تظاهر میکنند، چون نمیشود تمام جزئیات را به ذهن سپرد؛ از اول تا آخر، جزئیات غیرواقعی. بهخصوص که عملا جزئیاتی در کار نیست و همهاش ساختگی است. شیفتگیها خابیر ماریاس
آدمها بالأخره یک روزی اجازه میدن مردهها ازشون جدا بشن، هر قدر هم که به اونها علاقه داشته باشن و زمانی این اتفاق میافته که متوجه میشن زندگی و بقای خودشون به مخاطره افتاده و فرد در گذشته مانع بزرگی جلوی راه زندگیشونه. بدترین کاری که مرده میتونه انجام بده مقاومت کردنه؛ این که به زندهها بچسبه و جلوی حرکتشون رو به سمت جلو بگیره یا حتی اگه بتونه اونها رو به عقب برگردونه. شیفتگیها خابیر ماریاس
آدمها زیادهرویهای عشاق را میپذیرند، البته نه همهی آنها را. در مواقعی عشق به قدری زیاد میشود که دلایل دیگر، نامربوط به نظر میرسد. مثلا میگویند «آنقدر دوستش داشتم که نفهمیدم دارم چهکار میکنم.» دیگران با شنیدن این حرف، مثل پیرهای فرزانه سر تکان میدهند. انگار این حس برای همه آشناست. «اون زن کلا به خاطر اون مرد زنده بود. مرد تمام دارایی زن بود. میتونست همه چیز رو فدای اون کنه. هیچ چیزی براش مهم نبود.» و این توجیهی میشود برای تمام اعمال بد و خفتبار و حتی دلیلی برای بخشش آن فرد. شیفتگیها خابیر ماریاس
وقتی سیاستمداری توی تلویزیون یا مطبوعات، تأثیر بمبارانهایی رو که راه انداخته میبینه یا از قساوتهایی که ارتشش به بار آورده باخبر میشه، سرش رو به علامت نارضایتی و مخالفت تکان میده. تعجب میکنه از میزان حماقت و بیلیاقتی فرماندههاش که چرا وقتی جنگ شروع میشه افرادشون رو کنترل نمیکنن و اونها رو به حال خودشون رها میکنن اما هیچوقت خودش رو مسئول اتفاقی که هزاران کیلومتر اونطرفتر داره میافته نمیدونه، چون مستقیما درگیر حوادث یا شاهد اونها نیست… شیفتگیها خابیر ماریاس
مردی که خواهان طلاقه، آخر خودش رو اینطور راضی میکنه که این درخواست خودخواهانه از طرف اون نیست بلکه وکیلش درخواست کرده. بازیگرهای معروف، گاوبازها و بوکسورها به خاطر اهداف اقتصادی نمایندههاشون یا مشکلاتی که اونها به وجود میارن عذرخواهی میکنن. انگار نه انگار نمایندهها، خواست خود اونها رو اجرا میکنن و کاری رو که بهشون گفته شده انجام میدن. شیفتگیها خابیر ماریاس
فکر میکنی چرا سیاستمدارها سربازها رو به جنگی که اعلام کردن میفرستن؟ حتی زحمت اعلان جنگ رو به خودشون نمیدن؛ هر چند اونها برعکس جنایتکارهای حرفهای بلد نیستن جای سربازها بجنگن. در تمام این موارد، حضور واسطهها، حفظ فاصله از حوادث واقعی و برخورداری از حق امتیاز حضور نداشتن در صحنه، همگی فرصت زیادی برای تلقین به نفس ایجاد میکنه. به نظر باورنکردنی میاد اما واقعیت همینه. شیفتگیها خابیر ماریاس
همهی آدمها وقتی با موقعیتی مواجه میشن که براشون سخت یا ناراحتکننده است، اگه بتونن کار رو به نماینده واگذار میکنن. فکر میکنی چرا هر جا درگیری یا طلاقی هست پای وکلا وسط میاد؟ مسئله فقط استفاده از دانش و مهارت اونها نیست. فکر میکنی برای چی بازیگرها و نویسندهها، نماینده و گاوبازها و بوکسورها مدیر برنامه دارن؟ اون هم وقتی بوکس هنوز وجود داره. این خشکهمقدسهای مدرن هر کاری رو به این شکل انجام میدن. چرا فکر میکنی تاجرها برای خودشون نماینده استخدام میکنن یا چرا جنایتکاری که پول کافی داره مأمور در خونهی آدمها میفرسته یا آدمکش استخدام میکنه؟ نه این که واقعا نخوان دستشون به این کار آلوده بشه، نه اینکه میترسن، نه اینکه نخوان با عواقبش روبهرو بشن یا بترسن که بلایی سرشون بیاد. بیشتر اونهایی که به اینجور آدمها رو میارن، خودشون کار کثیفشون رو شروع کردن و خیلی هم حرفهاین؛ به زدن و کشتن آدمها عادت دارن و اینجور برخوردها براشون کهنه شده… شیفتگیها خابیر ماریاس
همه چیز مثل دیروز است -توازن قدرت- که چیزی به دست نیامده و چیزی از دست نرفته. صورتمان همان است که بود؛ همینطور موها و انداممان. کسی که از ما بیزار بود همچنان بیزار است و آن که دوستمان داشت هنوز دوستمان دارد. درحالیکه واقعیت چیز دیگری است اما زمان این را با دقایق نابکار و ثانیههای حیلهگرش از ما مخفی میکند تا سرانجام، روز عجیب و غریبی از راه میرسد که در آن هیچ چیزی مثل قبل نیست… شیفتگیها خابیر ماریاس
گذر زمان هر توفانی را وخیمتر میکند. حتی اگر در آغاز، کوچکترین ابری در افق نبوده باشد. نمیدانیم زمان با لایههای متعدد، نامتمایز و ظریفش چه بر سر ما میآورد. نمیدانیم از ما چه میسازد. دزدانه به پیش میرود، روز به روز و ساعت به ساعت و گامی مسموم از پی گامی دیگر. هیچ توجهی به کارگران پنهان خود ندارد؛ آنقدر محترمانه و محتاط رفتار میکند تا نکند شوکی ناگهانی یا ترسی جانفرسا به ما تحمیل شود. شیفتگیها خابیر ماریاس
حتی شیداییهای بسیار جزئی و گذرا هم دلیل واقعی ندارن و فقط احساسات راستین خیلی عمیق هستن؛ به مراتب عمیقتر از اینها… شیفتگیها خابیر ماریاس
تقریبا هیچکس نمیتونه به سؤالهایی که دیگران ازش میپرسن (چرا عاشق این زن شدی؟ چه چیزی توی اون دیدی؟) جواب بده. بهخصوص وقتی اون فرد، آدم غیر قابل تحملی هم باشه… شیفتگیها خابیر ماریاس
بعضیها فکر میکنن عاشق بودن یا شیفتگی، اختراع مدرنیه که فقط توی رمانها پیدا میشه. بذار اینطور فکر کنن اما این حس، این اختراع، این کلمه و ظرفیت ما برای پذیرشش وجود داره و دروغ نیست. شیفتگیها خابیر ماریاس
بچهها از بدو تولد موجودات ضعیف و آسیبپذیرین؛ دقیقا از همون لحظهی اول. دلبستگی ما به اونها در بیپناهی مطلقشون ریشه داره و ظاهرا این احساس قطع نمیشه. هر چند به طور کلی آدمها این حس رو به آدمبزرگها ندارن. نمیشه ازشون چنین توقعی هم داشت. انتظار بلد نیستن، بیتابی میکنن، خستهکنندهان، حتی نمیخوان اون حس رو تجربه کنن چون به نظر میاد راضیشون نمیکنه. به همین دلیل با اولین کسی که آشنا میشن، زود بهش نزدیک میشن یا ازدواج میکنن که چندان هم عجیب نیست. در واقع خیلی هم عادیه… شیفتگیها خابیر ماریاس
نیروی عادت، خیلی قدرتمنده و به جابهجا کردن یا حتی جانشین کردن هر چیزی منتهی میشه. مثلا میتونه برای عشق، جانشین پیدا کنه اما برای عاشق شدن نه. این دو تا با هم خیلی فرق دارن. آدمها به وفور اینها رو با هم اشتباه میگیرن در حالی که یکی نیستن. به ندرت بتونی به کسی دلبستگی داشته باشی؛ یک دلبستگی واقعی به اون آدمی که حس دلبستگی رو در تو بیدار کنه. این عامل تعیینکنندهایه. اون آدم بیطرف ما رو از بین میبره و ما رو تا ابد خلعسلاح میکنه. بنابراین به هر نزاعی تسلیم میشیم… شیفتگیها خابیر ماریاس
ما آدمهای جالب زیادی رو میشناسیم؛ کسانی که سرمون رو گرم میکنن و احساسات یا حتی عواطف ما رو برمیانگیزن، خوشحالمون میکنن، دلمون رو میبرن و حتی میتونن لحظه به لحظه ما رو به مرز جنون برسونن. ما از حضورشون، همراهیشون یا از هر دوی اینها لذت میبریم ولی بعضیها برای ما ضرورت میشن… شیفتگیها خابیر ماریاس
دنیا پر از آدمهای تنبل و خوشبینیه که هیچوقت چیزی به دست نمیارن چون تن به کار نمیدن اما مرتب غر میزنن و خستهان و عصبانیتشون رو سر بقیه خالی میکنن. برای همین بیشتر آدمها شبیه احمقهای بیکارین که از همون روز ازل با روشی که برای زندگی انتخاب کردن، با خودشون در تعارضن. شیفتگیها خابیر ماریاس
کافی است داستانت را طوری تعریف کنی که باورنکردنی به نظر برسد یا باورش آنقدر سخت باشد که شنونده چارهای جز انکار آن نداشته باشد. واقعیت بعید، مفید است و زندگی مملو از آن، بسیار بیشتر از داستانهای مزخرفترین رمانهاست. هیچ رمانی نتوانسته به شانسها و اتفاقهای پرشماری که ممکن است در زندگی آدم رخ بدهد بپردازد، چه برسد به آنها که اتفاق افتادهاند و همچنان اتفاق میافتند. شرمآور است که واقعیت هیچ حد و مرزی نمیشناسد… شیفتگیها خابیر ماریاس
فکر کن چه مردها یا حتی بدتر چه زنهایی بودن که هیچ تصوری از آیندهی فلاکتبارشون نداشتن. نگاهی گذرا به گذشتهی آدمها همیشه دردناکه… شیفتگیها خابیر ماریاس
غالبا همونهایی که بیشتر از همه اذیت شدن و از همه نزدیکترن، دیرتر از همه باخبر میشن. بچهها نمیخوان بدونن پدر و مادرشون چهکار کردن؛ همونطور که پدر و مادرها تمایل ندارن بدونن بچههاشون چه کاری انجام دادن… افشاسازی تحمیلی… شیفتگیها خابیر ماریاس
تمثالی از عدالت وجود داشت و صاحبان قدرت دستکم به طور علنی و شاید به ظاهر وانمود میکردن که تمامی جنایتها رو تعقیب میکنن و اتفاقا رد بعضی از اونها رو میگرفتن و هر پروندهای که به نتیجه نرسیده بود به حالت تعلیق درمیاومد، مثل الان نبود. این همه پروندهای که هیچکدوم به نتیجه نرسیدن یا صاحبان پروندهها نمیخوان به نتیجه برسن یا گمان میکنن ارزش وقت و تلاش رو نداره. شیفتگیها خابیر ماریاس
ساکت موندن خیلی راحتتره… دلیلی نداره دنیا رو با داستان آدمهایی به هم بریزیم که خودشون الان جسدن و باید براشون دل سوزوند و بهشون ترحم کرد. حتی به خاطر این که نتونستن راهشون رو تا آخر برن، تموم شدن و دیگه وجود ندارن. گذشت اون دورهای که همه چیز رو قضاوت میکردیم یا دستکم میخواستیم از همه چیز سر دربیاریم. جنایتهای بیشماری نامکشوف یا بدون مجازات موندن چون کسی نمیدونه کی اونها رو مرتکب شده… شیفتگیها خابیر ماریاس
وقتی پی میبریم هنوز هوا و زمان را با همان شخصی سهیم هستیم که دلمان را شکسته یا فریبمان داده یا به ما خیانت کرده، کسی که زندگیمان را زیر و رو کرده یا چشممان را زیادی باز کرده یا به شدت بدبینمان کرده، زندگی برایمان غیر قابل تحمل میشود. وقتی میفهمیم آن موجود هنوز زنده است، ضربه نخورده یا از درخت حلقآویز نشده و به همین دلیل سروکلهاش دوباره پیدا شده، هاج و واج میمانیم. یک دلیل دیگر برای این که مُردهها نباید برگردند همین است. دستکم آنها که مرگشان باعث تسلای خاطرمان شده و مجال ادامهی زندگی به ما داده چون گذاشته که خود قبلیمان را مثل مُرده دفن کنیم. شیفتگیها خابیر ماریاس
مرگ کسی که به ما آسیب زده یا زندگی ما را به مرگزیستی بدل کرده -تعبیری غلوآمیز که دیگر کلیشهای شده- نه درمانی تمام و کمال است نه کمکمان میکند که فراموش کنیم. خود آتوس نیز بار غم کهنهاش را در پوشش تفنگدار و شخصیت تازهاش تحمل میکرد. این کار دردمان را فرو مینشاند و اجازهی زیستن به ما میدهد. نفس کشیدن راحتتر میشود وقتی یک خاطرهی سست و کمرنگ برایمان مانده باشد و حسی که انگار با این کار بدهیمان را به دنیا پرداختهایم. شیفتگیها خابیر ماریاس
ما با حسی شبیه آرامش میتوانیم زندگی کنیم یا دستکم وقتی باور کنیم آدمی که باعث درد و رنجمان شده، مُرده و دیگر روی زمین نیست، میتوانیم به زندگی ادامه بدهیم. وقتی که او دیگر فقط یک خاطره است نه یک موجود زنده. دیگر زنده نیست که نفس بکشد و بتواند زمین را با گامهایش آلوده کند و امکانش باشد که دوباره او را ببینیم. در این صورت اگر میدانستیم روزی پیدایش میشود و اگر میدانستیم هنوز زنده است به هر قیمتی از او میگریختیم یا حتی بدتر از آن، کاری میکردیم که سزای اعمال بدش را بپردازد. شیفتگیها خابیر ماریاس
باور قساوت برای مردم سخت است، اما اگر خیلی عجیب باشد، اینطور نیست. چون بعید به نظر میرسد. اکثر آدمها خوششان میآید آن را برای هم تعریف کنند. خوششان میآید آدمها را لو بدهند، تهمت بزنند و آبرویشان را ببرند. به دوستان، همسایگان، بالادستیها و رؤسا، پلیس و مقامات نارو بزنند. از گناه دیگران پرده بردارند و آن را افشا کنند، حتی در خیال. اگر از دستشان بربیاید زندگی دیگران را نابود یا دستکم اوضاع را وخیم کنند، تمام تلاششان را میکنند تا آنها مطرود، واخورده و پسزده شوند. همهجور ادبار و بدبختی بر سرشان ببارد و از جامعه حذف شوند. انگار اگر بتوانند بعد از هر قربانی یا هر سکهای بگویند «اوضاعش خراب بود، از بیخ و بن ورافتاد ولی من نه» ، خیالشان راحت میشود. شیفتگیها خابیر ماریاس
هر قدر داستان پیچیدهتر و ناجورتر، باورش سختتر. این همان بهانه برای مجرمان و جنایتکارهاست. شیفتگیها خابیر ماریاس
تغییر احساسات به قدری کند و تدریجی است که حرص آدم را درمیآورد. آدم به آن احساسات خو میگیرد و دور شدن از آن به این سادگیها نیست. تو به فکر کردن به کسی عادت میکنی -و همینطور به خواستنش- به شیوهای خاص و همیشگی. برای همین نمیتوانی یکروزه آن را کنار بگذاری. حتی شاید ماهها و سالها طول بکشد. احساسات بسیار ماندگارند. اگر ناامیدی به جانت بیفتد، اول با آن میجنگی، هر قدر هم مسخره به نظر برسد میکوشی آن را به حداقل برسانی، انکارش کنی و به فراموشی بسپاری. شیفتگیها خابیر ماریاس
ما در مدت غیبت موقت یا نامحتوم دیگری همسر یا معشوق منتظر گذشت زمان میمونیم. همینطور در مدت غیبتی که هنوز محتوم نشده اما تمام نشونههای حتمی بودن رو داره. همزمان چیزی از درون مرتبا در گوشمون نجوا میکنه که به اون صدا میگیم: «ساکت باش، ساکت باش، ساکت بمون، نمیخوام صدات رو بشنوم، هنوز اونقدر قوی نشدم، آماده نیستم.» وقتی به حال خودت رها میشی، در مورد برگشتنش فکر و خیال میکنی، تصور میکنی اونی که رفته ناگهان متوجه همه چیز میشه و برمیگرده تا سر بر بالین تو بذاره، حتی اگر بدونی کسی رو جانشین تو کرده و دلش با زن دیگه و داستان دیگهایه و فقط زمانی به یاد تو میافته که اون رابطهی جدید به تلخی گراییده باشه یا به اصرار کاری کنی که بهرغم میل باطنیش حضورت رو حس کنه. شیفتگیها خابیر ماریاس
در تمام روابط نامتعادل، همیشه یک نفر پیشقدم میشود، تلفن میزند تا وعدهی دیداری بگذارد. درحالیکه آن یکی فقط دو راه برای رسیدن به همان هدف طرف اول، یعنی ناپدید نشدن بلد است. یک راه این است که دست روی دست بگذارد و هیچکاری نکند. خیالش راحت است که طرف دیگر بالأخره دلش تنگ میشود. سکوت و نبودن از یک جایی به بعد غیرقابلتحمل یا حتی نگرانکننده میشود، چون همهی ما بهسرعت به چیزی که بهمان داده میشود یا چیزی که هست عادت میکنیم. راه دوم تلاش کردن است. ماهرانه در زندگی روزمرهی طرف مقابل نفوذ و برای خودت جا باز کنی. بدون پیله کردن ادامه بدهی، تلفن بزنی که چیزی بپرسی، مشورت بگیری یا بخواهی لطفی به تو بکند، بگذاری بفهمد که در زندگیات چه خبر است؛ حضور داشته باشی و با رفتارت حضورت را به او یادآوری کنی. از دور زمزمههایی به گوشش بخوانی و در عینحال عادتی ایجاد کنی که نامحسوس و پنهانی در زندگیاش جا بیفتد تا روزی که دلش برای یک تلفن سادهات تنگ شود، تا حدی که از دوریات برنجد. آنموقع بیتابی بر او غلبه میکند، بهانههای الکی میآورد، ناشیانه رفتار میکند، تلفن را برمیدارد و میبیند که بیاختیار دارد شمارهات را میگیرد. شیفتگیها خابیر ماریاس
«بخشهای خاصی در آناتومی زنانه هست که وقتی ما زنها بیست و پنج، سی سالمونه با اونها سنجیده میشیم. چه برسه به ده سال بعدش. خودمون رو با قبل مقایسه میکنیم. یاد تکتک سالهایی که گذشت میافتیم. برای همین ترجیح میدیم اون قسمتها خیلی دیده نشه و جلب توجه نکنه. البته این نظر منه. خیلی از زنها به این موضوع اهمیتی نمیدن. بعضیها هم که به جراحی و پروتز رو میارن و خیال میکنن مشکل رو حل کردن. راستش، من که چندشم میشه.» شیفتگیها خابیر ماریاس
هر عاشقی نقطهضعف طرف مقابلش را میداند و مرد در حضور زن، نمیتواند تظاهر کند ظاهر زن برایش جذاب نیست یا زن برایش بیاهمیت یا منزجرکننده است. دیگر نمیتواند تظاهر کند، او را تحقیر یا طرد میکند البته به جز حوزهی روابط جسمی، -حوزهای عمیقا ملالآور- که در کمال پشیمانی زنها، متأسفانه بیشتر مردها دوست دارند آنقدر در آن بمانند تا به ما عادت کنند و احساساتشان بروز کند. در واقع شانس بیاوریم اگر برخوردهایمان با آنها حاشیهی باریکی از شوخی و مطایبه داشته باشد که اغلب، اولین قدم به سمت نرم کردن حتی بد قلقترین مردان است. شیفتگیها خابیر ماریاس
هیچوقت جرئت نمیکنیم مرگ کسی را آرزو کنیم چه برسد به آن که فرد مورد نظر از نزدیکانمان باشد. اما به طور حسی میدانیم اگر قرار باشد شخص خاصی تا پایان عمرش دچار سانحهی رانندگی یا بیماری شود، این مسئله به شکلی باعث بهبود جهان و به طریقی موقعیت خود ما میشد. ممکن است با خودمان بگوییم «اگه اون مرد یا اون زن نبود، چهقدر همهچیز عوض میشد. چهقدر بارم سبک میشد. دیگه درد و رنجی نداشتم. دیگه مجبور نبودم زیر سایهی اون آدم زندگی کنم.» شیفتگیها خابیر ماریاس
اصولا ما مرگ نزدیکانمان را آرزو نمیکنیم. آنها بخشی از زندگی ما هستند، اما گاهی از تصور این که اگر یکی از آنها نباشد چه میشود، حیرت میکنیم. در بعضی موقعیتها، بر اثر هراس، وحشت، علاقهی وافرمان به آنها و ترس از دست دادنشان به این فکرها میافتیم. مثلا «من بدون شوهرم چهکار کنم؟ بدون زنم چهکار کنم؟ از من چی میمونه؟ زنده نمیمونم. دلم میخواد من هم با اون بمیرم.» خود این فکر باعث میشود سرمان گیج برود و معمولا با لرزش تیرهی پشت و حس دروغین بودن آن موقعیت بلافاصله فراموشش کنیم. مثل وقتی که بر اثر دیدن کابوسی از خواب میپریم، کابوسی که وقتی بیدار میشویم هم تمام نمیشود… شیفتگیها خابیر ماریاس
ما ممکن است به اشتباه یا بی اختیار مانعی برای کسی باشیم. شاید کاملا بی اختیار سر راه کسی بایستیم یا راهش را سد کنیم. این یعنی هیچکس در امان نیست. همهی ما میتوانیم مایهی نفرت یا خشم و کینهی کسی باشیم، حتی مفلوکترین و بیآزارترینمان… شیفتگیها خابیر ماریاس
واقعیت این است که هر کسی میتواند ما را از بین ببرد. همانطور که هر کسی میتواند بر ما پیروز شود. آسیبپذیری جزئی از وجود ماست. اگر کسی تصمیم بگیرد ما را از بین ببرد، خیلی سخت میتوان جلوی آن آسیب را گرفت، مگر اینکه همهچیز را رها کنیم و صرفا روی همین موضوع متمرکز شویم. بنابراین لازم است از وجود چنین تصمیمات مخربی آگاه باشیم چون اغلب، به آنها بیتوجهایم. شیفتگیها خابیر ماریاس
وقتی ناآموختگان بیفرهنگ به طبقهی فرهیختهی جامعه حکم میکنند و هر چه بپوشند، مردم نیز به دلایلی مرموز شیفتهوار به حرفشان گردن مینهند؛ وقتی مردان و زنانی ناخوشایند، بدترکیب و بدنهاد به هر جا میروند عاشق سینهچاک دارند؛ وقتی معشوقهایی با ادعاهای مضحک و ظاهرا محکوم به شکست کم ندارند، در آخر با وجود تمام مشکلات و دلایل موجود به پیروزی میرسند، یقین پیدا میکنیم که همهچیز ممکن است؛ هر اتفاقی. بیشتر ما هم این را میدانیم. برای همین کمتر کسی پیدا میشود که کار مهمی را نادیده بگیرد، مگر آنکه کار نکند یا موقتا متوجه این موقعیت نشده باشد. شیفتگیها خابیر ماریاس
اطرافمان پر است از آدمهای بیاستعدادی که توانستهاند همسن و سالانشان را متقاعد کنند استعداد بالایی دارند یا احمقها و چاپلوسهایی که نیم یا بیش از نیمی از عمرشان بهخوبی نقش افراد باهوش را بازی کردهاند و دیگران طوری حرفشان را میپذیرند که گویی وحی مُنزَل است. با این که در همان کاری که انجام میدهند هم بسیار بیاستعدادند، اما شغلهای عالی نصیبشان میشود که تحسین همگان را برمیانگیزد، دستکم تا زمانی که از این دنیا بروند و بلافاصله فراموش شوند. شیفتگیها خابیر ماریاس
آدم به انتظار رسیدن به موقعیتی محال خو میکند. عمق وجودش امن و آرام و منفعل است و باور نمیکند که آن موقعیت هرگز پیش نمیآید. اما درعینحال هیچکس به کل ناامید نمیشود. این بیقراری، ما را هوشیار نگه میدارد و نمیگذارد راحت و آسوده به خواب برویم. بالأخره بعیدترین اتفاقات هم یک روز رخ دادهاند و این را هر کسی میفهمد. حتی آنها که از تاریخ یا حوادث دنیای قبل یا حتی دنیای حال چیزی نمیدانند؛ دنیایی که همگام با تردیدآنها پیش میرود… شیفتگیها خابیر ماریاس
وقتی زمانی طولانی خواهان چیزی هستی، بهسختی میتوانی جلوِ خواستهات را بگیری، یعنی نمیتوانی بپذیری یا بفهمی که دیگر آن را نمیخواهی یا چیزی دیگر را ترجیح میدهی. انتظار به آن خواسته پر و بال میدهد و بارورش میکند. انتظار، برای موضوع مورد انتظار فزاینده است. چنان که وقتی طول میکشد، میل و خواسته را سخت کرده و آن را مثل سنگ میکند. برای همین در برابر تأیید این مسئله که سالها در انتظار یک نشانه وقتمان را تلف کردیم مقاومت میکنیم. نشانهای که آنقدر دیر میآید که دیگر ما را برنمیانگیزد. همانطور که برای جواب دادن به یک تماس تلفنی دیرهنگام که اکنون اهمیتش را از دست داده، خودمان را به زحمت نمیاندازیم. شاید به این دلیل که دیگر برایمان آنقدرها جذاب نیست… شیفتگیها خابیر ماریاس
ما زنها در ابتدا خودمان را در خدمت یا اختیار کسی قرار میدهیم که اتفاقا عاشقش شدهایم و اغلب، این کار را از روی سادگی انجام میدهیم. یعنی نمیدانیم روزی میرسد که آنقدر محکم و مستقل میشویم که او با ناامیدی و حیرت نگاهمان میکند چون این حس را فهمیده. در واقع، کسی که روزگاری ما را برمیانگیخت از چشممان افتاده، از حرفهایش خسته شدهایم. با اینکه موضوع صحبتهایش را عوض نکرده، اما دیگر مثل آن وقتها برایمان جذاب نیست. این یعنی ما از تلاش برای حفظ آن هیجان و شور و شوق اولیه دست کشیدهایم اما معنیاش این نیست که آن موقع تظاهر میکردیم یا از همان اول اشتباه کردهایم. شیفتگیها خابیر ماریاس
هیچچیزی وسوسهانگیزتر از آن نیست که خودت را به دیگری بسپری حتی در تخیل و مشکلاتش را از خود بدانی و خودت را در وجود او غرق کنی. چون آن مشکلات مال تو نیست، تحملش آسانتر به نظر میرسد. شیفتگیها خابیر ماریاس
وقتی کسی عاشق میشود یا دقیقتر بگویم وقتی زنی عاشق میشود و در اوایل رابطه قرار دارد، یعنی موقعی که هنوز جذابیتهای تازه و هیجان رابطه از بین نرفته، معمولا میتواند به تمام چیزهایی که عشقش به آن علاقهمند است یا دربارهاش حرف میزند، علاقه پیدا کند. این کار را برای خوشایند مرد یا به دست آوردنش یا ایجاد یک موقعیت امن و بیخطر انجام نمیدهد، هر چند در این کارش ردی از تظاهر موج میزند اما واقعا توجه میکند و خودش را حقیقتا با احساسات و حرفهای او درگیر میکند. چه ذوق باشد، چه نفرت، چه همدردی، چه ترس، چه اضطراب یا حتی درگیری ذهنی. بهعلاوه، همراهی با مرد در دُرفشانیهای بداههاش بیش از هر چیز دیگری زن را اسیر و مجذوب خود میکند، چون در لحظهی تولدشان حضور دارد. آنها را بیرون میکشد و میبیند چهطور کش میآیند و پیچ و تاب میخورند و بالا و پایین میپرند. شیفتگیها خابیر ماریاس
کسی که از زندگی دنیوی جدا شده و از اون دست شسته، حتی اگه مرگش برخلاف میلش و مایهی تأسف بوده باشه، شبیه قربانی حادثه، باز هم دوست نداره به شرایط سابق برگرده و رنج طاقتفرسای زندگی رو از سر بگیره. شیفتگیها خابیر ماریاس
همه، -دیر یا زود- سعی میکنن مُردهها رو فراموش کنن. از فکر کردن بهشون طفره میرن و موقعی که بنابه دلایلی از عهدهی این کار برنمیان، کمکم ناراحت و مکدر میشن. از انجام هر کاری که بهش مشغولن دست میکشن. چشمهاشون پر از اشک میشه و مادام که افکار تیره و تارشون رو از بین نبردن یا اون خاطره رو از ذهنشون پاک نکردن نمیتونن به زندگی ادامه بدن. باور کن تو درازمدت یا حتی ظرف چند ماه بالأخره آدمها خودشون رو از دست مُردهها خلاص میکنن، چون مجبورن. همونطور که خودِ مُرده هم حتما موافق بوده چون وضعیت جدیدش رو که امتحان و تجربه کرد دیگه نمیخواد به دنیا برگرده. شیفتگیها خابیر ماریاس
بدترین اتفاقی که میتونه برای هر کسی بیفته، حتی بدتر از خود مرگ و بدترین کاری که دیگران رو به انجام اون وامیداره اینه که از جایی که هیچکس برنگشته، برگرده، در زمانی اشتباه به زندگی برگرده. موقعی که دیگه کسی منتظرش نیست، موقعی که دیگه خیلی دیر و نا به جاست، موقعی که زندهها تصور کردن کارش تموم شده و به زندگیشون بدون اون ادامه دادن و دیگه بین اونها جایی نداره. برای کسیکه برمیگرده، هیچ مصیبتی بزرگتر از این نیست که حس کنه اضافیه. حضورش رو نمیخوان و داره دنیا رو به هم میریزه. مزاحم آدمهایی بشه که دوستشون داره و اونها نمیدونن باهاش چه کار کنن. شیفتگیها خابیر ماریاس
طبیعیه که آدم برای دوستش گریه کنه اما جون سالم به در بردن خوشاینده یا بهتر از اون حضور کنار پیکر بیجان دوست به جای پیکر بیجان خود، توان نگاه کردن به پرترهی تمومشدهی اون و گفتن قصهش، حمایت و تسلای ماترکش. وقتی دوستات میمیرن، بیشتر آب میری و تنهاتر میشی، اما در همون حال پیش خودت حساب میکنی، «یکی دیگه هم رفت. زندگی همهشون رو تا لحظهی آخر میدونم، من تنها کسیام که میتونه قصهی زندگیشون رو بگه. اما زمانی که من بمیرم کسی شاهد مرگم نخواهد بود یا نمیتونه تمام قصهی زندگیم رو تعریف کنه، بنابراین تا ابد ناتمام میمونم چون وقتی کسی افتادنم رو ندید، از کجا معلوم که تا ابد به زندگی ادامه ندم؟» شیفتگیها خابیر ماریاس
ما هیچوقت مرگ کسی، حتی مرگ دشمنمون رو آرزو نمیکنیم. مثلا برای مرگ پدرمون عزاداری میکنیم، اما ارثش برامون میمونه. خونهاش، پولش و اشیای دنیوی که اگر برمیگشت باید بهش پس میدادیم، این موضوع ما رو تو موقعیت ناجوری قرار میداد و به شدت آسیب میدیدیم. ممکنه برای مرگ زن یا شوهرمون سوگواری کنیم اما یک جایی، هر چند ممکنه مدتی طول بکشه به این میرسیم که بدون اونها خوشحالتر و راحتتر زندگی کنیم یا اگر خیلی از سنمون نگذشته باشه میتونیم زندگی تازهای رو شروع کنیم و کل بشریت رو ارزونی خودمون بدونیم؛ عین وقتی که جوون بودیم، امکان انتخاب داشتن بدون ارتکاب اشتباهات گذشته، خوشحال از اینکه مجبور به کنار اومدن با رفتارهای آزاردهندهی خاصی نیستیم. چون آدمی که کنارمون، مقابلمون، پشتمون یا جلوی چشممون زندگی میکنه همیشه چیزی داره که مایهی عذابمون باشه… شیفتگیها خابیر ماریاس
بدترین نتیجهی گم کردن قوانین کهنهی رفتاری همین است. نمیدانیم چه زمانی وارد عمل شویم و از چه قانونی پیروی کنیم، یا خیلی زود است یا خیلی دیر؛ آنقدر که نوبتمان را از دست میدهیم. مجبوریم به حس خودمان اعتماد کنیم، برای همین بهسادگی اشتباه میکنیم. شیفتگیها خابیر ماریاس
این زنجیره شاید تا ابد ادامه یابد. مجموعهای از آدمها مثل مهرههای دومینو در انتظار تسلیم یک زن بیاعتنا به دنیا در صف ایستادهاند تا دریابند نفر بعدی چه کسی است. شیفتگیها خابیر ماریاس
نمیتوانیم تظاهر کنیم که اولین عشق یا محبوب هستیم. ما فقط در دسترسیم. باقیمانده، تهمانده، بازمانده، پسمانده، کالای ته انبار، بزرگترین عشقها هم بر همین پایه و اساس پست و فرومایه بنا میشوند و بهترین خانوادهها شکل میگیرند و ما از دل آنها برمیآییم، محصول شانس و همبستری، پس زدنها و بزدلیها و شکستهای دیگران. بااینحال گاهی همهچیزمان را میدهیم تا کنار کسی بمانیم که از داخل اتاق زیرشیروانی یا حراج قبل از تغییر شغل، نجاتش دادهایم یا در بازی او را بردهایم یا او ما را از بین پسماندهها جدا کرده است؛ ممکن است عجیب به نظر برسد اما عاشقش هم میشویم و کم نیستند آنهایی که چیزی بیشتر از خرتوپرتهای ته ویلا در پایان تابستان ارزش ندارند و دست تقدیر را در انتخابشان دخیل میدانند… شیفتگیها خابیر ماریاس
بله، همهی ما نسخههای جعلی متوسطی هستیم از کسانی که کاملشان را هیچوقت ندیدهایم. کسانی که هیچوقت حتی نزدیکمان نشدهاند و فقط از زندگی کسانی که امروز دوستشان داریم عبور کرده یا شاید توقف کردهاند. اما بعد از مدتی خسته شده و بیهیچ ردی ناپدید شدهاند؛ طوری که کسی به گردشان هم نرسید یا مُردند و بر جان آنها که دوستشان داریم زخم کشندهای زدهاند که در نهایت خوب شده است. شیفتگیها خابیر ماریاس
سختکوشترین و با تدبیرترین مردها هم بهتدریج تنبل میشوند؛ بهخصوص بعد از خستگی، شکست یا انتظارِ بسیار طولانی و بیفایده… شیفتگیها خابیر ماریاس
هر چه مردها را بیشتر ببینیم آنها را بیشتر از خودمان دوست خواهیم داشت. گمان میکنیم ما را انتخاب میکنند. ای کاش قدرت لازم ماندن در کنارشان را داشتیم، بدون اعتراض و اصرار. شوروحال خاصی را برانگیخته نمیکنیم و باور داریم در نهایت، وفاداری و حضور بیوقفهامان پاداش میگیرد و ثابت میشود وفاداری از هر جذبه، از هر هوسی قویتر و ماندگارتر است. این وقتها میدانیم اگر حس کنیم امیدمان واهی است آزرده میشویم، مگر آن که خوشباورانهترین امیدهایمان محقق شود که اگر چنین اتفاقی بیفتد از ته دل احساس پیروزی میکنیم. ولی هیچ تضمینی نیست که این اتفاق بیفتد. چون مادام که تلاش و تقلا ادامه دارد، حتی با اعتمادبهنفسترین زنها، حتی آنها که یک دنیا خواهان دارند، از طرف مردهایی که از تسلیم سر بازمیزنند و تذکرهای نخوتبار میدهند، بهشدت سرخورده میشوند. شیفتگیها خابیر ماریاس
مردهایی که اخطار میدهند، پیش میآید که بعدها حرفهایشان را پس میگیرند. خیلی از ما زنها هم خوشبین هستیم و سر پر سودا داریم. متبحرانهتر از خیلی مردها در مورد عشق کوتاهمدتی مغرور و ازخودراضی میمانیم و مدتی که گذشت اینطور بودن را فراموش میکنیم. فکر میکنیم مردها نظر یا باورشان را تغییر میدهند و کمکم میفهمند بدون ما نمیتوانند زندگی کنند. فکر میکنیم بالأخره میفهمند که ما در زندگی آنها استثنا هستیم و مهمانانی هستیم که در آخر میهمانی، پیششان میمانیم و سرانجام از قرارومدارهای پنهانی با زنان دیگر خسته میشوند؛ زنهایی که رفتهرفته به وجودشان شک میکنیم یا ترجیح میدهیم فکر کنیم وجود ندارند. شیفتگیها خابیر ماریاس
مردها از همون اول بدون این که بخوای، همهچیز رو برات روشن میکنن. «بهتره بدونی رابطهی ما چیزی بیشتر از اینی که الان هست نمیشه. اگه منتظری اتفاق دیگهای بیفته بهتره همین حالا تمومش کنیم.» یا «تو تنها آدم زندگی من نیستی و نخواهی بود. اگه دنبال خاص بودن هستی اشتباه اومدی.» یا شبیه دیاز وارِلا هستن که گفت "من عاشق کسی هستم که هنوز نمیدونه میتونه عاشق من بشه اما بالأخره وقتش میرسه. شیفتگیها خابیر ماریاس
بالأخره لحظات بد رو هم پشتسر میذاریم و از این شرایط بیرون میآیم، مگه اینکه مخمون ایرادی پیدا کرده باشه و از سردرگمیمون راضی و خوشحال باشیم. بدی مصیبتهای سنگین، اونهایی که ما رو تکهپاره میکنن و بهظاهر غیرقابلتحملن اینه که آدمهای مصیبتزده از ته دل آرزو میکنن دنیا همون موقع تموم بشه، غافل از این که دنیا هیچ اهمیتی به خواستهی اونها نمیده و راه خودش رو میره و حتی آستین فرد مصیبتدیده رو ول نمیکنه. شیفتگیها خابیر ماریاس
یاد میگیریم زمانی میرسه که حتی لحظهای به عزیزی فکر نمیکنیم که بدون اون نمیتونستیم زندگی کنیم، بدون اون نمیتونستیم شبها سر روی بالش بذاریم، بدون اون زندگی برامون محال بود و به کلام و حضورش وابسته بودیم. حالا هم اگه خیلی اتفاقی به یادش بیفتیم، فقط شونه بالا میندازیم و آخرش میگیم «نمیدونم فلانی چی شد.» بدون اینکه ذرهای نگران یا کنجکاو باشیم. شیفتگیها خابیر ماریاس
نمیتوانستم چشم از لبهایش بردارم. معدن تمام فراوانیهایی که همهچیز از آن جاری است. چیزی که ما را مجاب و اغوا میکند. چیزی که ما را تغییر میدهد و جادو میکند. چیزی که ما را فریب میدهد و متقاعد میکند. در جایی از انجیل آمده «لبها چیزی را میگویند که دل از آن لبریز است.» شیفتگیها خابیر ماریاس
هیچوقت جرئت نمیکنیم اونقدر پیش بریم که بگیم «گذشتهها گذشته، حتی اگه گذشتهی ما باشه.» برای همینه که پایان چیزها دست خودمون نیست، چون اگه اینطور بود همهچیز تا ابد ادامه پیدا میکرد. چرک و آلوده میشد و هیچ موجود زندهای هیچوقت نمیمُرد. » شیفتگیها خابیر ماریاس
همیشه فکر میکنیم چیزی که خوشحالمون کنه و بهمون لذت بده، هر چیزی که ما رو آروم کنه و بهمون کمک کنه، هر چیزی که ما رو به جلو هل بده، باید کمی بیشتر عمر کنه؛ چند ساعت، چند هفته، چند ماه، یک سال. همیشه فکر میکنیم چیزها یا آدمها چه زود تموم میشن، هیچوقت فکر نمیکنیم لحظهی درستی وجود داره. همون لحظهای که میگیم «خوبه، کافیه. تا همین جا بسه. از حالا به بعد هر اتفاقی میخواد، بیفته. اتفاق بد، وخیم، سیاه.» شیفتگیها خابیر ماریاس
همیشه امیدواریم آدمها و عادتهایی که دوستشون داریم هیچوقت نمیرن و تموم نشن. نمیفهمیم تنها چیزی که اون رفتارها رو سالم و بینقص نگه میداره، ترک ناگهانی اونهاست؛ بدون هیچ جانشین یا تغییری، قبل از اینکه اونها بتونن ما رو به حال خودمون رها کنن یا ما اونها رو. هر چیزی که ادامه پیدا میکنه بد میشه، ما رو خسته میکنه، بهش پشت میکنیم، دلزده و فرسودهامون میکنه. چه بسیار افرادی که زمانی جونمون به جونشون بسته بود اما کنار رفتن. چه بسیار روابطی که ضعیف شدن و بی هیچ دلیل محکم یا واضحی از بین رفتن. تنها کسایی که ما رو رها یا ناامید نمیکنن اونهایی هستن که از ما چیزی بردن. تنها کسایی رو که رها نمیکنیم اونهایی هستن که ناگهان ناپدید میشن و فرصتی ندارن که برای ما درد و ناامیدی بیارن. موقعی که این اتفاق میافته موقتا مأیوس میشیم، چون فکر میکنیم میتونستیم زمان طولانیتری کنارشون باشیم، بدون هیچ تاریخ انقضای قابلپیشبینیای. این اشتباه و البته قابلدرکه. تداوم، همهچیز رو تغییر میده؛ مثلا چیزی که دیروز برامون جالب بوده، امروز ممکنه باعث رنجوعذابمون باشه… شیفتگیها خابیر ماریاس
متولد نشدن مثل مُردن نیست، چون کسی که میمیره همیشه نشونههایی باقی میذاره و خودش این رو میدونه. این رو هم میدونه که از اون نشونهها هم چیزی گیرش نمیاد. با این حال اونها رو به شکل خاطره باقی میذاره. میدونه که آدمها براش دلتنگی میکنن و کسانی که اون رو میشناختن نمیتونن طوری رفتار کنن که انگار اصلا وجود نداشته. بعضیها دربارهاش احساس گناه میکنن، بعضیها آرزو میکنن کاش موقعی که زنده بود با اون رفتار بهتری میداشتن، بعضیها براش سوگواری میکنن و نمیفهمن چرا غصه خوردن چارهی کار نیست. بعضیها هم از نبودش ناامید و افسرده میشن. هیچکس از فقدان کسی که هنوز به دنیا نیومده رنج نمیبره، البته غیر از مادری که بچهاش سقط شده و قطع امید از تولد اون براش سخته و گاهی به بچهای که ممکن بود به دنیا بیاد فکر میکنه. شیفتگیها خابیر ماریاس
ممکنه آدم فکر کنه بچهای که هنوز به دنیا نیومده نگران اتفاقاتیه که داره توی دنیا میافته. برای کسی که هنوز وجود نداره چیزی مهم نیست. دقیقا مثل کسی که مُرده. هر دو هیچن، هیچ آگاهی و درکی ندارن. اولی حتی نمیدونه زندگیش چهطوریه و دومی اون رو به یاد نمیاره، انگار هیچوقت زندگی نکرده. هر دو در موقعیت مشابهی قرار دارن؛ یعنی نه وجود دارن نه چیزی میدونن. حالا هر قدر هم که پذیرفتنش برای ما سخت باشه. شیفتگیها خابیر ماریاس
خیلی از آدمها بیعدالتی بزرگ یا خشمشون رو با این فکر تسلی میدن که «اگه امروز برمیگشت…» یا «اگه این چیزها رو میدونست تنش توی گور میلرزید» و یادشون میره که هیچ مُردهای تابهحال زنده نشده یا تنش توی گور نلرزیده یا خبردار نمیشه که بعد از مرگش چه اتفاقاتی میافته. شیفتگیها خابیر ماریاس
کسایی هستن که وانمود میکنن فرد در حال موت رو بخشیدن تا اون در آرامش یا با رضایت بیشتری از دنیا بره؛ چه اهمیتی داره اگه صبح روز بعد فرد بخشنده دعا کنه که اون در قعر جهنم بپوسه؟ کسایی بودن که به زن یا شوهردر حال مرگشون بهدروغ گفتن هیچوقت بهشون خیانت نکردن و همیشه اونها رو دوست داشتن؛ چه اهمیتی داره اگه یک ماه بعد، معشوق قدیمیشون رو به خونه بیارن؟ تنها واقعیت قطعی همون چیزیه که فردِ در حال مرگ تا قبل از رفتنش میبینه و باور میکنه، چون بعد از رفتنش دیگه چیزی براش وجود نداره. شیفتگیها خابیر ماریاس
آدمهایی بودن که سعی کردن چاپ کتابشون رو جلو بندازن تا پدرشون بعد از دیدن کتاب فکر کنه پسرش یک نویسندهی خبره است و با خیال راحت بمیره، دیگه چه اهمیتی داره اگه پسر، بعد از رفتن پدرش حتی دهتا کتاب بنویسه؟ آدمها تلاشهای بیهودهای کردن برای آشتی دو نفر تا فردی رو به موت فکر کنه اونها آشتی کردن و همهچیز درست و مرتبه. این کار چه اهمیتی داره اگه دو روز بعد از مرگ طرف، اون دو نفر دعوای جدی راه بندازن؟ اون چیزی که قبل از مرگ اتفاق میافته مهمه. شیفتگیها خابیر ماریاس
مهم اون چیزیه که تو فکر میکنی اتفاق میافته، چون چیزی که تو در لحظهی آخر عمرت میبینی و تجربه میکنی پایان داستانه؛ پایان داستان شخص تو. میدونی که بدون تو هم همهچیز ادامه داره و به خاطر نبودن تو متوقف نمیشه. اون «بعدش» نیست که باعث نگرانی میشه. مهم اینه که تو متوقف میشی، چون بعدش همهچیز متوقف میشه. دنیا در لحظهای که عمر فرد به پایان میرسه سرجای خودش میایسته، در حالی که میدونیم واقعیت غیر از اینه. اما «واقعیت» مهم نیست. مهم اون لحظهایه که دیگه هیچ لحظهی بعدی نداره، که در اون زمان حال ابدی و تغییرناپذیر به نظر میرسه و دیگه شاهد هیچ حادثه یا تغییری نخواهیم بود. شیفتگیها خابیر ماریاس
نظر ما در مورد آدمها مدام در حال تغییره. آدمها با یک دیدگاهی شروع به تماشای چیزی میکنن و در آخر دیدشون کاملا برعکس میشه. با عشق شروع میکنن، با نفرت تموم میکنن یا از بیعلاقگی به علاقه میرسن. هیچوقت نمیتونیم دقیقا بگیم چی یا کی برامون مهم میشه. اعتقادات ما همیشه بیثبات و شکنندهان، حتی اونهایی که به تصورمون خیلی قوی هستن. احساساتمون هم همینطور. نباید به خودمون اینقدر اعتماد داشته باشیم. شیفتگیها خابیر ماریاس
من زنها و مردهای داغدیدهی زیادی رو میشناختم که تا مدتها فکر میکردن دیگه نمیتونن روی پاشون بایستن. بعدها که حالشون بهتر شد و فرد دیگهای رو پیدا کردن حس کردن این آدم، زوج واقعی و بهترین آدم زندگیشونه و از ته دلشون خوشحالن که فرد قبلی رفته و میدون رو برای رابطهی جدید اونها خالی کرده. این همون قدرت بهتآور زمان حاله که وقتی گذشته دور و محو میشه، اون رو راحتتر درهم میشکنه و جعل میکنه، بدون اینکه گذشته فرصتی برای حرف، اعتراض، تکذیب یا انکار داشته باشه. شیفتگیها خابیر ماریاس
ممکنه بهظاهر اینطور نباشه، ولی خیلی سخته که بتونی بالأخره با یک نفر به ثبات و قرار برسی. شیفتگیها خابیر ماریاس
گمونم بهمحض اینکه ناامیدی و اندوه اولیهاش از بین بره به فکر ازدواج بیفته، البته از بین رفتن هر دوی اینها کلی طول میکشه. شاید هم به خودش زحمت نده که این مسیر رو تا به انتها ادامه بده. بالأخره با یک آدم جدید آشنا میشه و نسخهی خلاصهشده و سطحی از داستان زندگیش رو به اون میگه، به خودش اجازهی مهرورزی میده یا ابراز احساسات آدمی رو میپذیره. قضیه دلگرمکننده و جالب میشه. خودش رو به بهترین شکل نشون میده. دربارهی خودش حرف میزنه و پای صحبتهای طرف مقابل میشینه. به هر چی بیاعتمادی در درونش مونده غلبه میکنه. به آدم دیگهای عادت میکنه و میذاره اون هم بهش عادت کنه و چشمش رو روی چیزهای جزئی که ممکنه خوشش نیاد میبنده. ممکنه همهی این کارها به نظر خیلی خستهکننده بیاد اما خب، برای همه همینطوره… شیفتگیها خابیر ماریاس
او گذشته است اما من همچنان حال هستم. اگه من هم گذشته بودم، دستکم از این نظر مثل اون بودم و در موقعیتی نبودم که دلم براش تنگ بشه یا مرتب یادش بیفتم. همسطح اون بودم یا در همون بُعد، در همون زمان و توی این جهان نامطمئن تنها نمیموندیم، جهانی که توی اون هر چیز آشنایی ازمون سلب میشه. اگه اینجا نباشیم هیچچیزی رو نمیتونن ازمون بگیرن. اگه خودمون مُرده باشیم دیگه چیزی برامون نمیمیره. شیفتگیها خابیر ماریاس
حس میکرد موقعیت بیثباتی دارد حتی اگر حقیقتا اینطور نبود. گویی کل دنیا بعد از مرگ کسی که برایمان مهم است از هم میپاشد، انگار هیچچیزی محکم و قابلاتکا نیست. کسی که بیش از همه آسیب دیده با خود میگوید «چه فایدهای داره؟ چرا این موضوع من رو آزار میده؟ فایدهی پول یا کار و تموم دردسرهاش چیه؟ چرا باید بریم سر کار؟ چرا باید بچهدار بشیم؟ چرا هیچچیزی موندگار نیست؟ همهچی تموم میشه و موقعی که تموم میشه هم کافی نیست، حتی اگه صد سال طول بکشه. شیفتگیها خابیر ماریاس
موقعی که آدم بیوه میشود، همیشه اولین قدم کاهش هزینههاست. یکجور واکنش در مقابل آسیبپذیری و عقبنشینی، حتی اگر مال و مکنتی هم به ارث برده باشی. شیفتگیها خابیر ماریاس
آدمهایی هستند که ناراحتی را تاب نمیآورند؛ نه به این دلیل که احمق یا سبکسر هستند. آنها هم در برابر اندوه مصون نیستند و آن را به شدت آدمهای دیگر درک میکنند. اما انگار ذهنشان طوری طراحی شده که اندوه را سریعتر و با دردسر کمتری دور میریزند. انگار ذهنشان با چنین موقعیتهایی ناسازگار است. ذاتا شاد و خوشحالاند و برخلاف اغلب آدمهای ملالآور، هیچ اعتباری برای رنج قائل نیستند. ذاتمان همیشه از ما جلو میزند، چون تقریبا هیچچیزی نمیتواند آن را درهم بشکند یا خرابش کند. شیفتگیها خابیر ماریاس
دنیا بیشتر به زندهها تعلق دارد و کمتر به مُردهها. به این دلیل است که آنها روی زمین میمانند و بیشمارند. زندهها مایلاند فکر کنند مرگ معشوق چیزی است که بیشتر برای آنها رخ میدهد نه برای فرد درگذشته که بالأخره مُرده است. اوست که مجبور به خداحافظی شده، کاری که حتما خلاف میلش بوده است. اوست که تمام اتفاقات آینده را از دست داده است. او به اجبار از میل به دانستن و کنجکاویاش دست کشیده و طرحهای ناتمام و حرفهای ناگفتهاش را گذاشته و رفته، چون همیشه فکر میکرده وقت دارد. شیفتگیها خابیر ماریاس
مرگ باشکوه چنان بر فرد مُرده سایه میاندازد که بهسختی میشود او را بدون آن حادثهی نابودکنندهی آخرین که بیمحابا به حافظهی آدم هجوم میآورد به یاد آورد یا حتی به خاطر آورد که در تمام آن سالها چه آدمی بود. سالهایی که کسی تصور نمیکرد آن پردهی سنگین اینطور ناگهانی بر او بیفتد. شیفتگیها خابیر ماریاس
شکل تمام شدن عمر آدم ممکن است بسیار غیرمنتظره یا دردناک، تکاندهنده، نا بههنگام یا جانسوز، گاهی حتی تماشایی، مضحک یا ناگوار باشد و تو بیآنکه تحت تأثیر این مرگ قرار بگیری، به راحتی بتوانی دربارهی آن فرد حرف بزنی. بیآنکه شکل دراماتیک آن مرگ، تمام وجود قبلیات را تیرهوتار کند و حتی نارواتر از آن، وجود قبلیات را از تو برُباید. شیفتگیها خابیر ماریاس
بچهها تمام اون لذتها و چیزهای دیگهای که مردم میگن، با خودشون میارن ولی نمیتونی مدام نگرانشون نباشی. فکر نمیکنم وقتی بزرگ شدن هم این حس تغییری بکنه، هر چند کمتر کسی این نگرانی رو بروز میده. آشفتگی بچههات رو که در مواجهه با موقعیتهای خاص میبینی غصهدار و ناراحت میشی. میل و علاقهی اونها رو به کمک کردن میبینی؛ موقعی که میخوان مشارکت کنن و سهم خودشون رو بپردازن اما نمیتونن. این هم تو رو ناراحت میکنه. جدیتشون تو رو ناراحت میکنه. همینطور لطیفههای بیمزه و دروغهای شاخدارشون، انتظارات و سؤالهای کاملا منطقیشون و حتی فکرهای گاه منفیشون. ناراحت میشی از اینکه فکر میکنی کلی چیزها باید یاد بگیرن و چه مسیر طولانیای پیش رو دارن و کسی نمیتونه به جای اونها زندگی بکنه. مثل اینکه قرنهاست داره زندگی میکنه و من نمیفهمم چرا هر کس که به دنیا میاد باید این کار رو از اول انجام بده. چه معنی داره که هر کس کموبیش همون غمها رو تجربه کنه و کموبیش به همون کشفوشهودها برسه و این مسیر به همین ترتیب تا ابد ادامه پیدا کنه… شیفتگیها خابیر ماریاس
اندوه برای مردم تاریخ انقضای اجتماعی دارد و کسی را یارای ژرفنگری در اندوه دیگری نیست که چنین دورنمایی صرفا در کوتاهمدت قابلتحمل است، چون مادام که شوک و درد باقی است هنوز برای آنها که شاهد ماجرا هستند نقشی وجود دارد؛ نقشی که به گمانشان ضروری، نجاتبخش و مفید مینماید. اما بهمحض اینکه درمییابند فرد داغدار نه بهتر شده و نه از اندوه بیرون آمده، احساس حقارت و اضافی بودن میکنند. این رفتار را برخورنده میدانند و کناره میگیرند. شیفتگیها خابیر ماریاس
بنابراین دیر یا زود فرد مصیبتدیده تنها میماند؛ آن هم موقعی که هنوز سوگوار است یا زمانی که دیگر اجازه ندارد دربارهی آنچه در دنیای تنهایی برایش باقی مانده حرف بزند، چون آن حرفها برای دیگران غیرقابلتحمل و ناخوشایند است. شیفتگیها خابیر ماریاس
اثرات فاجعه روی فرد بازمانده بسیار بیشتر از صبوری آنهایی است که آمادهی شنیدن حرف و همراهی با او هستند. حمایت بیقیدوشرط آدمها آنقدرها ادامه نمییابد و سرانجام رنگ یکنواختی به خود میگیرد. شیفتگیها خابیر ماریاس
داشتم دنبال واژهی «غبطه» میگشتم و میخواستم با تعریف انگلیسیش مقایسه کنم که برایم با صدای بلند خواند. «متأسفانه غالبا این سم در بطن دوستان نزدیکمان یا آنها که گمان میکنیم دوست نزدیکمان هستند تولید میشود. معتمدین ما بهمراتب خطرناکتر از دشمنان قسمخوردهی ما هستند.» شیفتگیها خابیر ماریاس
گاهی اتفاقاتی میافته که نمیشه هیچکس رو به خاطرش مقصر دونست. یا چیزی به اسم بدشانسی وجود داره یا گاهی آدمها از مسیرشون خارج میشن، راهشون رو گم میکنن و برای خودشون بدبختی و ادبار به بار میارن. شیفتگیها خابیر ماریاس
بیشتر آدمها همینطور فکر میکنن. اتفاقی که جلو وقوعش گرفته شده، به بدی اتفاقی که داره میافته نیست و باید بابت این توقف خوشحال باشیم. اتفاقی که افتاده باید کمتر از اتفاقی که قرار بود بیفته ناراحتمون کنه یا اینکه اتفاقات، بعد از اینکه افتادن و تموم شدن، یکجورهایی قابلتحملتر میشن، هر قدر هم خوفناک بوده باشن. شیفتگیها خابیر ماریاس
هیچوقت نمیفهمی چه کسی در کمین توست یا شکل مرگ منحصربهفرد تو چگونه خواهد بود. مرگ تو همیشه منحصربهفرده حتی اگه رفتنت از این دنیا، مثل خیلیهای دیگه، مثل یک بلای ناگهانی باشه. معمولا علامتهای خطری هست، یه بیماری ارثی یا بیماری همهگیر، تصادف اتومبیل، سانحهی هوایی، فرسودگی یکی از اعضای بدن، حملهی تروریستی، رانش زمین، خارج شدن قطار از روی ریل، حملهی قلبی، آتیشسوزی، هجوم شبانه به خونهات، یا گم شدن توی منطقهای خطرناک به محض ورودت به شهری ناشناخته… شیفتگیها خابیر ماریاس
آدم نمیتواند غریبهی مُردهای را به اسم کوچک صدا کند. دستکم نباید این کار را بکند اما حالا روزگاری شده که آدمها کمتر اینگونه احترام میگذارند. امروزه همه زیادی صمیمی هستند. شیفتگیها خابیر ماریاس
تو نمیتونی در مورد یک مُرده خیالبافی کنی، مگر این که عقلت رو از دست داده باشی. اگرچه هستند کسانی که این کار رو میکنن، حتی موقتی. اونها که به این کار تن میدن دارن به خودشون میقبولونن اتفاقیه که افتاد. عدمامکان و استبعاد، چیزهایی هستن که حتی در محاسبهی احتمالات هم جایی ندارن، ولی ما با اونها سر میکنیم تا هر روز صبح بتونیم از خواب بیدار بشیم و اون ابر منحوس سنگین وادارمون نکنه دوباره چشمهامون رو ببندیم و به این فکر کنیم که «فایدهاش چیه اگه قرار باشه همهی ما بالأخره از بین بریم؟ همهچیز بیهوده است. هر کاری میکنیم فقط انتظاره، به قول یک نفر مثل مُردهی متحرک.» شیفتگیها خابیر ماریاس
دنیا شخصیتهاش رو به شکلی کاملا بیحسابوکتاب وارد صحنه و از اون خارج میکنه. بهخصوص کسی که توی یک روز به دنیا میاد و توی همون روز هم میمیره، با فاصلهی پنجاه سال؛ دقیقا پنجاه سال بین این دو روز. خیلی بیمعنیه، دقیقا اینطوره. میتونست اینطوری نشه. میشد توی روزِ دیگهای اتفاق بیفته یا اصلا نیفته. کاش اصلا اتفاق نمیافتاد. » شیفتگیها خابیر ماریاس
بیشتر نویسندگان آدمهای عجیبیاند. درست با همان شرایط ذهنی که به خواب رفتهاند از خواب بیدار میشوند و در تخیلاتشان زندگی میکنند. هر چند خیال محض است، اما تمام وقتشان را میگیرد. آنها که از راه ادبیات و فعالیتهای مرتبط با آن ارتزاق میکنند و در حقیقت شغل مناسبی ندارند، از قضا تعدادشان هم کم نیست. چون برخلاف باور عامه، پول در این کار است. هر چند بیشتر آن نصیب ناشر و توزیعکننده میشود. بهندرت از خانه بیرون میآیند و به همین دلیل تنها کاری که انجام میدهند نشستن پشت کامپیوتر یا ماشین تحریر است. مجنونهایی هستند که هنوز از ماشین تحریر استفاده میکنند. برای همین به محض اینکه متنهای تایپشدهاشان را تحویل میگیریم باید آنها را اسکن کنیم؛ آن هم با یک انضباط شخصیِ عجیب و غریب. شیفتگیها خابیر ماریاس
وقتی کسی میمیرد، صدها هزار چشم آدمهای دیگر، موقع دیدن این تصاویر با ولعی فروخورده و قطعا خیالی آسوده به این فکر میکنند که «این که من نیستم. کسی دیگر است. من نیستم چون میتوانم صورتش را ببینم و این صورت من نیست. میتوانم اسمش را توی روزنامهها بخوانم. اسمش هم اسم من نیست. این اتفاق برای کسی دیگر افتاده اما هر کاری توانسته کرده. توی چه دردسری افتاده بوده. چه دِینی به گردنش بوده و چه بلایی به سر کسی آورده که او را به این شکل از پا درآورده است؟ من نه در کار کسی دخالت میکنم و نه برای خودم دشمن میتراشم. من برای خودم زندگی میکنم یا درگیر مسائل خودم هستم و مشکلات خودم را دارم و تابهحال کسی خفتم نکرده است. خوشبختانه مردهای که اینجا نشانمان میدهند آدمی دیگر است و من نیستم. پس وضعیتم بهتر از دیروز است. دیروز را دررفتم. ولی این بدبخت نه.» شیفتگیها خابیر ماریاس
به نظرم عکس انداختن از آدم مرده یا در حال مرگ، بهخصوص کسی که به شیوهی بدی مرده، سوءاستفاده است. بیاحترامی فاحش به قربانی یا جنازهی اوست. اگر هنوز در معرض دید است، یعنی هنوز کاملا نمرده یا به گذشته نپیوسته است. در این صورت، باید بگذاریم کامل بمیرد و خروجش از زمان، بدون شاهد ناخواسته و تماشاگر رخ بدهد. شیفتگیها خابیر ماریاس
چه راحت آدمها توی هوا ناپدید میشوند. کافی است کسی شغل یا خانهاش را عوض کند تا به کل بیخبر شوی و دیگر او را نبینی. کافی است برنامهی کاریاش عوض شود. چهقدر آسیبپذیر است ارتباط با آدمهایی که آنها را از دور میشناسی… شیفتگیها خابیر ماریاس
به گمانم آدمهایی که اهل شایعه هستند و به بدترینها فکر میکنند، همیشه به طریقی چیزی را که دنبالش هستند مییابند. بهخصوص اگر منفی باشد یا نکتهی کوبندهای داشته باشد. حتی اگر هیچ ربطی بهشان نداشته باشد. شیفتگیها خابیر ماریاس
بعضی زوجها، بعد از سالها زندگی مشترک، به هر شکلی میخواهند نشان بدهند چهقدر همدیگر را دوست دارند. گویی این کار یکجورهایی ارزششان را بیشتر یا زیباترشان میکند. نه، چیزی بیش از اینها بود. تو گویی یقین داشتند که در کنار هم به زندگی ادامه میدهند و رفتار درستی با هم داشتند که در آن احترام نهفته بود. یا انگار قبل از ازدواج و زندگی در کنار هم به قدری به هم کشش داشتند که هر اتفاقی هم میافتاد، خودبهخود همدیگر را به عنوان همراه یا شریک، دوست یا همصحبت انتخاب میکردند فارغ از وظیفهی زنوشوهری یا راحتی یا عادت یا حتی وفاداری. بین آنها رفاقت و مهمتر از همه، اعتماد موج میزد. شیفتگیها خابیر ماریاس
بعضیها حتی بیمنظور ما را میخندانند. مهمترین دلیلش آن است که حضور لذتبخشی دارند. بنابراین، بهسادگی از دیدنشان و بودن در کنارشان به وجد میآییم. کافی است سراپا گوش شویم. حتی اگر حرف جالبی نزنند یا چرند بگویند باز هم به نظرمان جالب است. آنطور که پیدا بود هر دوی آنها چنین نقشی را برای هم ایفا میکردند. هر چند که خیلی معلوم بود زنوشوهر هستند، اما هرگز ندیدم یکیشان رفتار تصنعی یا متظاهرانه به خرج بدهد. شیفتگیها خابیر ماریاس
وقتی کسی میمیرد، همیشه به این فکر میافتیم که کار از کار چیزهایی یا شاید هم همهی چیزها گذشته است قطعا دیگر خیلی دیر شده که همچنان منتظر بمانیم و به او مثل یک سانحه بیتوجهی میکنیم. برای آنها که به ما خیلی نزدیکاند هم همینطور است. هر چند پذیرش مرگشان برای ما فوقالعاده سختتر است، برایشان سوگواری میکنیم و تصویرشان در ذهنمان میماند، چه وقتی بیرون هستیم و چه موقعی که در خانهایم؛ گویا اینکه تا مدتها باور داریم هیچوقت نمیتوانیم به نبودشان عادت کنیم. هر چند از همان اول از لحظهی مرگ شخص میدانیم که دیگر نمیتوانیم رویش حساب کنیم. حتی برای چیزهای کوچکی مثل یک تماس تلفنی ساده یا جواب سؤالهای مسخرهای مثل «سوییچ ماشینم رو اونجا گذاشتم؟» یا «امروز بچهها کِی از مدرسه تعطیل میشن؟» میدانیم که دیگر برای هیچچیزی نمیتوانیم رویشان حساب کنیم. هیچچیز یعنی هیچچیز. اصلا قابلدرک نیست، چون قطعیتی را القا میکند که رسیدن به آن قطعیت مغایر با طبیعت ماست: قطعیت اینکه آن فرد دیگر برنمیگردد. دیگر حرف نمیزند. قدم از قدم برنمیدارد، -نه یک قدم به پس، نه یک قدم به پیش- هیچوقت نگاهمان نمیکند یا رویش را برنمیگرداند. نمیدانم چهطور آن قطعیت را تحمل میکنیم یا با آن کنار میآییم… شیفتگیها خابیر ماریاس
همیشه امیدواریم آدمها و عادتهایی که دوستشون داریم هیچوقت نمیرن و تموم نشن، نمیفهمیم تنها چیزی که اون رفتارها رو سالم و بینقص نگه میداره، ترک ناگهانی اونهاست، بدون هیچ جانشین یا تغییری، قبل از اینکه اونها بتونن ما رو به حال خودمون رها کنن یا ما اونها رو. هر چیزی که ادامه پیدا میکنه بد میشه، ما رو خسته میکنه، بهش پشت میکنیم، دلزدن و فرسودهمون میکنه. چه بسیار افرادی که زمانی جونمون به جونشون بسته بود اما کنار رفتن. چه بسیار روابطی که ضعیف شدن و بیهیچ دلیل محکم یا واضحی از بین رفتن. تنها کسایی که ما رو رها و ناامید نمیکنن اونهایی هستن که از ما چیزی بردن. تنها کسایی رو که رها نمیکنیم اونهایی هستن که ناگهان ناپدید میشن و فرصتی ندارن که برای ما درد و ناامیدی بیارن. موقعی که این اتفاق میافته موقتاً مأیوس میشیم، چون فکر میکنیم میتونستیم زمان طولانیتری کنارشون باشیم، بدون هیچ تاریخ انقضای قابل پیشبینیای. این اشتباه و البته قابل درکه. تداومْ همهچیز رو تغییر میده. مثلاً چیزی که دیروز برامون جالب بوده امروز ممکنه باعث رنج و عذابمون باشه. واکنش ما به مرگ نزدیکانمون مشابه واکنش مکبث به خبر فوت همسرشه. به شکل معماگونهای جواب میده «باید از این به بعد میمُرد» این یعنی «باید جایی در آینده میمُرد، بعداً». یا شاید هم معنای سادهتری مثل این داشته باشه، «باید کمی بیشتر منتظر میموند. باید ادامه میداد.» منظورش لحظهی دقیق مرگ نیست، بلکه لحظهی انتخاب شده است. خب حالا لحظهی انتخاب شده چیه؟ لحظهای که هیچوقت به نظر نمیرسه کاملاً درست باشه. همیشه فکر میکنیم چیزی که خوشحالمون کنه و بهمون لذت بده، هر چیزی که ما رو آروم کنه و بهمون کمک کنه، هر چیزی که ما رو به جلو هل بده، باید کمی بیشتر عمر کنه؛ چند ساعت، چند هفته، چند ماه، یک سال. همیشه فکر میکنیم چیزها یا آدمها چه زود تموم میشن، هیچوقت فکر نمیکنیم لحظهی درستی وجود دارن. همین لحظهای که میگیم «خوبه، کافیه. تا همینجا بسه. از حالا به بعد هر اتفاقی میخواد، بیفته. اتفاق بد، وخیم، سیاه.» هیچوقت جرئت نمیکنیم اونقدر پیش بریم که بگیم «گذشتهها گذشته، حتی اگه گذشتهی ما باشه.» برای همینه که پایان چیزها دست خودمون نیست، چون اگه اینطور بود همهچیز تا ابد ادامه پیدا میکرد. چرک و آلوده میشد و هیچ موجود زندهای هیچوقت نمیمُرد. شیفتگیها خابیر ماریاس
هیچوقت نمیتونیم دقیقاً بگیم چی یا کی برامون مهم میشه. اعتقادات ما همیشه بیثبات و شکنندهن، حتی اونهایی که به تصورمون خیلی قوی هستن. احساساتمون هم همینطور. نباید به خودمون این قدر اعتماد داشته باشیم. شیفتگیها خابیر ماریاس
اونهایی که ما رو دوست دارند همیشه یک جورهایی امتداد ما هستند. شیفتگیها خابیر ماریاس
این یکی دیگر از مشکلات فرد مصیبت دیده است: اثرات فاجعه روی فرد بازمانده بسیار بیشتر از صبوری آنهایی است که آمادهی شنیدن حرف و همراهی با او هستند. حمایت بیقید و شرط آدمها آنقدرها ادامه نمییابد و سرانجام رنگ یکنواختی به خود میگیرد. بنابراین دیر یا زود فرد مصیبت دیده تنها میماند آن هم موقعی که هنوز سوگوار است یا زمانی که دیگر اجازه ندارد دربارهی آنچه در دنیای تنهایی برایش باقی مانده حرف بزند، چون آن حرفها برای دیگران غیرقابل تحمل و ناخوشایند است. شیفتگیها خابیر ماریاس
میدونی یکی از بدترین موقعیتهایی که آدم توش گیر میکنه چیه؟ اینکه نتونی از طرف عصبانی بشی یا تقصیر رو گردنش بندازی. نتونی ازش متنفر باشی. شیفتگیها خابیر ماریاس
عجیب است که عادتهای ما اینقدر در مقابل تغییر مقاومت میکنند. حتی وقتی آن تغییرات برای بهتر شدن باشند. شیفتگیها خابیر ماریاس
بعضیها حتی بیمنظور ما را میخندانند. مهمترین دلیلش آن است که حضور لذتبخشی دارند. بنابراین، به سادگی از دیدنشان و بودن در کنارشان به وجد میآییم. کافی است سراپا گوش شویم. حتی اگر حرف جالبی نزنند یا چرند بگویند باز هم به نظرمان جالب است. شیفتگیها خابیر ماریاس