وقتی تو تار عنکبوت گیر می‌افتیم -بین اولین و دومین شانس زندگی- همون‌طور که خیال‌بافی می‌کنیم، حاضریم به کمترین‌ها، حتی به شنیدن صداش بسنده کنیم. -انگار این خود زمانه که بین اون دو شانس زندگی قرار می‌گیره. - بوییدنش، تماشا کردنش، حس حضورش، اطمینان از این که هنوز در افق ماست و به کل ناپدید نشده برامون کافیه. غافل از این که چنان دور شده که حتی به گرد پاهای گریزونش هم نمی‌رسیم.