هرگز چنین تابلوهایی ندیده بودم. آنها مثل… عکسهایی از روح هستند. مارینا، ساکت، تأیید کرد. پافشاری کردم: باید کار هنرمند مشهوری باشند. هرگز نظیرشان را ندیده بودم. مدتی طول کشید تا مارینا جواب بدهد: و هرگز هم نخواهی دید. شانزده سال است که خالقشان دیگر نقاشی نمیکند. این سلسله پرترهها آخرین آثارش بودهاند. آهسته گفتم: باید مادرت را شناخته باشد که بتواند اینطور نقاشی کند. مارینا مدت درازی نگاهم کرد. احساس کردم که همان نگاه تابلوها بر من سنگینی میکند. جواب داد: بهتر از هر کسی. با او ازدواج کرده بود.