یک دوست خوب روزی به من گفت که مشکلها مثل سوسک هستند. همین که آنها را به روشنایی بیاورند میترسند و میروند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
کارلوس روئیت ثافون
به تو دروغ گفتهام. وقتی که آمدی ساعت را به خرمان پس بدهی میدانستم که بیمارم. خودپسند بودهام. میخواستم دوستی داشته باشم… و فکر میکنم که راه را هم گم کرده باشیم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
متشکرم که بهترین دوستی بودهای که داشتهام. مارینا کارلوس روئیت ثافون
ماریا نگاهش را متوجه مارینا کرد. من نحوهای را که زنی هنگام برانداز کردن زن دیگری دارد همیشه مسحورکننده یافتهام. آنبار هم امری استثنایی نبود. مارینا کارلوس روئیت ثافون
زمان با جسم همان کاری را میکند که حماقت با روح، آن را میپوساند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
من و تو شبیه هم هستیم. تنهاییم و محکوم به اینکه دوست بداریم و امید نجات نداشته باشیم… مارینا کارلوس روئیت ثافون
سوئیسیها چه مردم عجیبی هستند. در حالی که دیگران گناههای خودشان را پنهان میکنند، سوئیسیها آنها را با لیکور لای کاغذهای نقرهای میپیچند و روبانی دورش میبندند و به قیمت طلا میفروشند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
دوستم اوسکار، یکی از شاهزادههای بیقلمرویی است که به امید بوسهای که آنها را به قورباغه بدل کند، پرسه میزنند. او همهچیز را وارونه میفهمد و به همین جهت است که این همه دوستش دارم. کسانی که فکر میکنند همهچیز را آنچنان که لازم است درک میکنند، هر کاری را در جهت عکس انجام میدهند. آنها فکر میکنند طرف راست میروند، حال آنکه طرف چپ میروند، و من که چپدست هستم، میدانم از چه حرف میزنم. به من نگاه میکند و فکر میکند که من مشاهده نمیکنم. خیال میکند که اگر به من دست بزند بخار میشوم، و اگر این کار را نکند خودش بخار میشود. من را در چنان اوجی جای میدهد که نمیداند خودش چطور تا آنجا بالا بیاید. فکر میکند که لبهای من دروازهی بهشتاند، ولی نمیداند که آنها مسموم هستند. من به قدری سستعنصرم که برای از دست ندادن او، این را به او نمیگویم. وانمود میکنم که هیچ نمیبینم و بهراستی میتوانم بخار شوم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
«فقط کسانی ناپدید میشوند که جای رفتن دارند.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
اگر موضوع فقط دروغ گفتن بود، زندگی چقدر آسان میشد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
پول هیچ اهمیتی ندارد، جز برای کسانی که پول ندارند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
ماریا شللی، با دور کند مانند رقصندهای که از ابری به ابر دیگری بپرد، حرکت میکرد. پیکری ظریف داشت و بوی گلاب میداد. تخمین زدم که باید سی سالی داشته باشد، ولی جوانتر بهنظر میرسید. مارینا کارلوس روئیت ثافون
«حقارت انسانها، فتیلهای است که به دنبال شعلهای میگردد.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
اگر یکچهارم چیزهایی که انسانها میگویند بهراستی همان چیزی باشد که فکر میکنند، دنیا بهشت بود. مارینا کارلوس روئیت ثافون
فقط کسی ارزش دارد که یک سانتیم بیش از دیگران داشته باشد و حاضر باشد آن را به کسانی که بیش از او نیاز دارند بدهد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
ما حقیقت را نمییابیم. حقیقت است که ما را مییابد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
ماریا تمام خصلتهای سادهدلیاش را دارد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
صدایی کرد که حدس زدم باید قهقههی خنده باشد. شبیه صدایی بود که از صفحههای روزنامهی کهنهای که مچالهاش کنند برمیخیزد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
خارجی بودنش، درهای محفلهای اجتماعی را که کارهای نویدبخش ایجاد میکرد، به رویش میبست. مارینا کارلوس روئیت ثافون
«طبیعت کودکی است که با زندگیهای ما بازی میکند. وقتی از اسباببازیهای شکستهاش خسته میشود، دورشان میاندازد تا بازیچههای دیگری را جانشین آنها کند. مسئولیت ما است که آنها را جمع و تعمیر کنیم.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
قطارها و مسافرانی که از جاهای دیگر آمده بودند، مانند پرندگان مهاجر در زیر طاقهایش جمع میشدند. همواره فکر کرده بودم که ایستگاههای قدیمی راهآهن یکی از جاهای جادویی نادری هستند که هنوز در دنیا ماندهاند. در آنها شبحهای خاطرهها و بدرودها با عزیمتهای صدها مسافر مقصدهای دور و بیبازگشت درمیآمیختند. با خودم فکر کردم: «اگر روزی گم شدم، در ایستگاهی باید به دنبالم گشت.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
با اشارهی او هر دو با قوت کشیدیم و چادر مانند تور عروسان بالا رفت. وقتی ابر گردوغبار در میان نسیم پراکنده شد، نور ضعیفی که از لای درختها میتراوید منظرهای خیالی را روشن کرد: یک توکر پر زرقوبرق سالهای پنجاه، به رنگ درد شراب و طوقههای آب کرومخورده، در داخل آن سردابه خوابیده بود. حیرتزده به خرمان نگاه کردم. با غرور لبخند زد. اوسکار عزیز، دیگر از این اتومبیلها نمیسازند. ضمن بررسی چیزی که برای من قطعهای موزهای بود، پرسیدم: راه هم میرود؟ اوسکار، چیزی که میبینید یک توکر است. راه نمیرود، پرواز میکند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
مارینا تنها شخصی بود که موفق میشدم اضطرابم را با او در میان بگذارم، و نیاز به حضور او دردی جسمانی برایم ایجاد کرد. در درون میسوختم و هیچچیز نمیتوانست تسکینم دهد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
پدرم هنرمند است. هنرمندها در آینده زندگی میکنند یا در گذشته، در زمان حال هرگز. خرمان از خاطرهها زندگی میگیرد. تمام چیزی که دارد همین است. مارینا کارلوس روئیت ثافون
بالریا از من میپرسید آیا دوستم نویسنده است و من هم به او میگفتم بله، و نویسندهی مشهوری هم هست. مارینا کارلوس روئیت ثافون
نامزد معرکهای با نام دلنشین لولوداشت. لولو دارای مجموعهای از مینیژوپها و جورابهای ابریشمی بود که نفس آدم را بند میآوردند. هر شنبه به دیدن دکتر میآمد و غالباً سری به ما میزد و میپرسید آیا دکتر عزیز خشنش رفتار مناسبی دارد. کافی بود لولو یک کلمه با من حرف بزند تا مثل فلفل سرخ شوم. مارینا مسخرهام میکرد و میگفت که بر اثر نگاه کردن به لولو شکل بند جوراب پیدا میکنم. لولو و دکتر روخاس در ماه آوریل ازدواج کردند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
یاد گرفتم که انسان از امید، هرچند ضعیف هم که باشد، میتواند جان بگیرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
فکر میکنی این برای نامزدت خوب است؟ به او نگفتم که مارینا نامزدم نیست. از اینکه کسی بتواند چنین فکری بکند احساس غرور میکردم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
دوستم اوسکار یکی از شاهزادههایی است که خیلی تلاش میکنند خودشان را از قصهها و شاهزاهخانمهایی که در آنها هستند دور نگه دارند. او نمیداند که شاهزادهی زیبا است که باید بوسهای بر زیبای خفته در جنگل بگذارد تا او را از خواب ابدیاش بیدار کند، ولی موضوع این است که اوسکار نمیداند تمام قصهها دروغاند، حال آنکه تمام دروغها قصه نیستند. شاهزادهها زیبا نیستند، و خفتهها، هرقدر هم که زیبا باشند هرگز از خوابشان بیدار نمیشوند. او بهترین دوستی است که داشتهام و اگر روزی مرلن جادوگر را ببینم از او تشکر میکنم که اوسکار را سر راهم قرار داده. » مارینا کارلوس روئیت ثافون
روزی که به شانزدهسالگی رسیدم، کشف کردم بهحدی از خودم متنفرم که بهزحمت رضایت میدادم در آینه به خودم نگاه کنم. دست از غذا خوردن برداشتم. پیکرم، متنفرم میکرد و میکوشیدم آن را زیر پیراهنهای کثیف و ژنده پنهان کنم. روزی در ظرف آشغال یک تیغ کهنهی خودتراش سرگئی را یافتم. آن را به اتاقم بردم و عادت کردم که دستها و بازوهایم را با آن ببرم تا خودم را تنبیه کنم. تاتیانا هرشب بیسروصدا از من مراقبت میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
برای از یاد بردن مسألههای خود، چیزی بهتر از خواندن شرح مسألههای دیگران نیست. جنگها، کلاهبرداریها، آدمکشیها، قاچاقها، عروسیها، رژهها و فوتبال. دنیا راه کوچک سادهاش را دنبال میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
زندگی به هر یک از ما لحظههای نادری از خوشبختی کامل میدهد. آنها گاهی روزها هستند، گاهی هفتهها. حتی گاهی هم سالها. همهچیز به بخت بستگی دارد. خاطرهی آنها همیشه همراهیمان میکند و به نوعی منطقهی حافظه بدل میشود که در تمام مدت بقیهی زندگیمان میکوشیم به آن برگردیم ولی هرگز موفق نمیشویم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
بعضی وقتها که خرمان و مارینا متوجه من نبودند، مدت درازی نظارهشان میکردم. آن دو شوخی میکردند، کتاب میخواندند، ساکت در دو طرف صفحهی شطرنج با هم مقابله میکردند. رشتهای نامرئی که آن دو را بههم پیوند میداد، آن دنیای جداافتاده که آن دو دور از همهچیز و همهکس ساخته بودند، جادویی شگفت بود. افسونی بود که گاهی میترسیدم با حضور خودم آن را در هم بشکنم. برخی روزها، هنگامی که در راه بازگشت به دبیرستان بودم، احساس میکردم خوشبختترین فرد دنیا هستم، آن هم فقط از این رو که میتوانم در آن افسون سهیم باشم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
خیال گذراندن یک هفته بدون آنها، مانند سنگ گوری رویم افتاد. تلاشهایم برای پنهان کردن این امر بیفایده بود. مارینا هرچه را در من میگذشت، مثل اینکه شیشهای باشم، میدید. مارینا کارلوس روئیت ثافون
میخائیل کولونیک مرد درخشانی بود. اینگونه افراد در کسانی که خود را کهتر احساس میکنند همواره بیاعتمادی برمیانگیزند. حسد کوری است که در صدد از کاسه در آوردن چشمهای شما است. مارینا کارلوس روئیت ثافون
پاپا، به قراری که با کشیش داری دیر میرسی. خرمان با مقداری تسلیم سر تکان داد. گفت: نمیدانم چرا به خودم اینهمه زحمت میدهم… این راهزن بیشتر از شکارچیهای مرغابی دامهای پیچدرپیچ سر راهم پهن میکند. پاپا، این تقصیر لباسش است. فکر میکند که با این ردا در هر کاری مجاز است. مارینا کارلوس روئیت ثافون
اقیانوس زمان خاطرههایی را که در آن دفن کردهایم، دیر یا زود، به ما باز میگرداند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
همهمان رازی داریم که در اعماق روحمان در به رویش قفل کردهایم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
به هرکس و هرچیز، از جمله به مورچه راه میداد، به دوچرخهسوارها و پیادهها و موتورسوارهای گارد سیویل سلام میداد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
اوسکار، گاهی واقعیترین چیزها فقط در عالم خیال روی میدهد. ما فقط چیزهایی را که هرگز روی نداده است به خاطر میآوریم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
برای اینکه مارینای من را هرگز فراموش نکنید. مارینا کارلوس روئیت ثافون
برای از یاد بردن مسألههای خود، چیزی بهتر از خواندن شرح مسألههای دیگران نیست. جنگها، کلاهبرداریها، آدمکشیها، قاچاقها، عروسیها، رژهها و فوتبال. دنیا راه کوچک سادهاش را دنبال میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
هرگز چنین تابلوهایی ندیده بودم. آنها مثل… عکسهایی از روح هستند. مارینا، ساکت، تأیید کرد. پافشاری کردم: باید کار هنرمند مشهوری باشند. هرگز نظیرشان را ندیده بودم. مدتی طول کشید تا مارینا جواب بدهد: و هرگز هم نخواهی دید. شانزده سال است که خالقشان دیگر نقاشی نمیکند. این سلسله پرترهها آخرین آثارش بودهاند. آهسته گفتم: باید مادرت را شناخته باشد که بتواند اینطور نقاشی کند. مارینا مدت درازی نگاهم کرد. احساس کردم که همان نگاه تابلوها بر من سنگینی میکند. جواب داد: بهتر از هر کسی. با او ازدواج کرده بود. مارینا کارلوس روئیت ثافون
اگر یاد نگیری که خودت فکر کنی، تمام جغرافیا، مثلثات و حساب دنیا به هیچ دردی نمیخورد و این اندیشیدن را هیچ مدرسهای یاد نمیدهد. این جزو برنامهشان نیست. مارینا کارلوس روئیت ثافون
خرمان ذهن او را به روی دنیای هنر، تاریخ و علم گشوده بود. کتابهای خانه، درخور کتابخانهی اسکندریه، دنیای او شده بود. هر کتاب دری به روی دنیاهای تازه و اندیشههای نو بود. شبی در اواخر اکتبر کنار پنجرهی طبقهی دوم نشستیم تا روشناییهای دور تبیدابورا تماشا کنیم. مارینا اعتراف کرد که رؤیایش این بوده که نویسنده شود. صندوقچهای پر از داستانها و قصههایی که از نهسالگی مینوشت داشت. وقتی از او خواستم یکی از آنها را نشانم بدهد مثل اینکه مست باشم نگاهم کرد و در جا جواب داد که حرفش را هم نباید بزنم. با خودم فکر کردم: «این هم چیزی مانند شطرنج است. بگذاریم زمان کارخودش را بکند.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
همیشه میگفت که وقتی بد شروع شود، حتماً بهتر به پایان میرسد. ده سال بعد، او یکی از افراد ثروتمند و مقتدر بارسلون بود. مارینا کارلوس روئیت ثافون
به عنوان نشانه، پروانهای با بالهای سیاه گسترده برگزید که کولونیک هرگز معنایش را توضیح نداد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
کولونیک عادت داشت بگوید: «پول خوشبختی نمیآورد، ولی بقیهی چیزها را میخرد.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
در پشت ساعت نوشتهای خوانده میشد: برای خرمان که نور در او حرف میزند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
انسان تا وقتی از مرگ چیزی درک نکرده باشد، از زندگی هیچ ممکن نیست درک کند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
بعضی وقتها که خرمان و مارینا متوجه من نبودند، مدت درازی نظارهشان میکردم. آن دو شوخی میکردند، کتاب میخواندند، ساکت در دو طرف صفحهی شطرنج با هم مقابله میکردند. رشتهای نامرئی که آن دو را بههم پیوند میداد، آن دنیای جداافتاده که آن دو دور از همهچیز و همهکس ساخته بودند، جادویی شگفت بود. افسونی بود که گاهی میترسیدم با حضور خودم آن را در هم بشکنم. برخی روزها، هنگامی که در راه بازگشت به دبیرستان بودم، احساس میکردم خوشبختترین فرد دنیا هستم، آن هم فقط از این رو که میتوانم در آن افسون سهیم باشم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
انسان وقتی گیر میافتد، با تمام توانش فریاد میزند و حمله میکند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
پروانهای سیاه، بالهای گسترده. مارینا کارلوس روئیت ثافون
خیال گذراندن یک هفته بدون آنها، مانند سنگ گوری رویم افتاد. تلاشهایم برای پنهان کردن این امر بیفایده بود. مارینا هرچه را در من میگذشت، مثل اینکه شیشهای باشم، میدید. مارینا کارلوس روئیت ثافون
«شکستهای خاموش آسانتر پذیرفته میشود.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
زندگی هنرمند، زندگی پرخطر، نامطمئن و تقریباً همیشه در فقر است. آن را انتخاب نمیکنند؛ بلکه این نوع زندگی است که انسان را انتخاب میکند. با وجود این دو نکته اگر شکی داری، بهتر است که بلافاصله از این در بیرون بروی مارینا کارلوس روئیت ثافون
«فقط کسانی ناپدید میشوند که جای رفتن دارند.» مارینا کارلوس روئیت ثافون
اوسکار، دیدهاید که ما برق نداریم. راستش خیلی به پیشرفتهای علم مدرن اعتقاد نداریم. خوب که حساب کنیم، علمی که بتواند آدم را به کرهی ماه بفرستد، ولی قادر نباشد که تکه نانی روی میز هریک از افراد بشر بگذارد چه معنایی دارد؟ گفتم: شاید مسأله در علم نباشد، بلکه به کسانی مربوط باشد که در مورد کارکرد آن تصمیم میگیرند. خرمان به فکرم توجه نشان داد و به نحوی باشکوه تأیید کرد، ولی من ندانستم که این کار از سر ادب محض است یا اعتقاد واقعی. اوسکار، فکر میکنم که شما کمی فیلسوف هستید. مارینا کارلوس روئیت ثافون
میتوانستم هزار سال نقاشی کنم، ولی ذرهای از توحش، نادانی و جنبههای حیوانی انسانها را نمیتوانستم تغییر دهم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
هرگز نقاشی ندیدهام که بیش از تو قریحه داشته باشد. خودت هنوز نمیدانی و نمیتوانی هم درک کنی، ولی آن را در خودت داری و یگانه ارزش من این است که آن را در تو تشخیص دادهام. تو به این پی نبردهای، ولی من بیش از آنچه تو از من بیاموزی از تو یاد گرفتهام. دوست داشتم که تو استادی میداشتی که استعدادت را بهتر از شاگرد بینوایی که من هستم، هدایت کند. خرمان، نور در تو حرف میزند. ما فقط گوش میکنیم. این را هرگز فراموش نکن. از این به بعد، استادت شاگرد تو خواهد بود و بهترین دوستت، برای همیشه. مارینا کارلوس روئیت ثافون
نقاشی نوشتن با نور است. ابتدا بهتر است الفبایش را یاد بگیری؛ سپس دستور زبانش را. فقط آن موقع است که میتوانی بر سبک و جادو تسلط پیدا کنی. مارینا کارلوس روئیت ثافون
طی ماههای بارداری کیرستن، خرمان یک سلسله پرتره از زنش کشید که از تمام آثار پیشین او فراتر میرفت. او هرگز حاضر به فروختن آنها نشد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
خرمان بیوقفه کار میکرد، نیرویی داشت که خودش هم نمیتوانست توضیحش بدهد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
در همان لحظه، خرمان تصمیم گرفت که با آن زن ازدواج کند، هرچند این آخرین کاری بود که تصور میکرد در زندگی انجام بدهد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
موسیقی، مانند آبی در حال مد که بالا بیاید، جایی برای خود در باغ باز میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
هرگز چنین تابلوهایی ندیده بودم. آنها مثل… عکسهایی از روح هستند. مارینا، ساکت، تأیید کرد. پافشاری کردم: باید کار هنرمند مشهوری باشند. هرگز نظیرشان را ندیده بودم. مدتی طول کشید تا مارینا جواب بدهد: و هرگز هم نخواهی دید. شانزده سال است که خالقشان دیگر نقاشی نمیکند. این سلسله پرترهها آخرین آثارش بودهاند. آهسته گفتم: باید مادرت را شناخته باشد که بتواند اینطور نقاشی کند. مارینا مدت درازی نگاهم کرد. احساس کردم که همان نگاه تابلوها بر من سنگینی میکند. جواب داد: بهتر از هر کسی. با او ازدواج کرده بود. مارینا کارلوس روئیت ثافون
انسان تا وقتی از مرگ چیزی درک نکرده باشد، از زندگی هیچ ممکن نیست درک کند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
صبر مادر علم است. مارینا کارلوس روئیت ثافون
نگفتی اسمت چیست. مارینا… مارینا کارلوس روئیت ثافون
پاییز شروع به زدن رنگ مس به درختها میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
در پشت ساعت نوشتهای خوانده میشد: برای خرمان که نور در او حرف میزند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
راستش خیلی به پیشرفتهای علم مدرن اعتقاد نداریم. خوب که حساب کنیم، علمی که بتواند آدم را به کرهی ماه بفرستد، ولی قادر نباشد که تکه نانی روی میز هریک از افراد بشر بگذارد چه معنایی دارد؟ مارینا کارلوس روئیت ثافون
دود سیگار دست نخوردهاش مانند سگ وفاداری تعقیبش میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
هنگامی که شب در اطرافم فرود میآمد، در کوچههای قدیمی و خیابانها میگشتم. این گردشهای طولانی به من احساسی از آزادی سرمستکننده میداد. تخیلم بر فراز ساختمانها به پرواز درمیآمد و تا آسمان بالا میرفت. مارینا کارلوس روئیت ثافون
همهمان رازی داریم که در اعماق روحمان در به رویش قفل کردهایم. مارینا کارلوس روئیت ثافون
اقیانوس زمان خاطرههایی را که در آن دفن کردهایم، دیر یا زود، به ما باز میگرداند. مارینا کارلوس روئیت ثافون