بابا همه چیزا رو قشنگ برام زیر و رو میکرد. میگفت هدر دادن مرواریدا مکافات گناه اونهایی بود که پاشونو از گلیمی که خدا بهشون داده بود بیرون گذاشته بودن. بابا میگفت بندههای خدا از زن و مرد، هر کدوم مثل یه سربازن که خدا گذاشته تا هر کدوم یک قسمت از قلعه، یعنی این دنیا رو پاسداری کنن. بعضیا بالای برجن، بعضیام پای دیوارا و توی دخمههای تاریک. اما همه وظیفهشون اینه که سر پست خودشون بمونن و از اونجا تکون نخورن. وگرنه امنیت قلعه به خطر میوفته. خطر حمله جهنم.