هر یک از ما در جهان تنها است. هر کس در برجی برنجی زندانی است و فقط با علایم می‌تواند با همگنان خود رابطه برقرار کند و ارزش علایم مشترک نیست و از این رو مفهوم آن‌ها مبهم و نامعین است. ما به نحوی ترحم‌انگیز درصدد آن بر می‌آییم که گنجه‌های دل خود را به دیگران برسانیم، اما دیگران نیروی قبول آن‌ها را ندارند و از این رو ما کنار هم اما تنها و نه با هم پیش می‌رویم و بی‌آنکه بتوانیم همراهان خود را بشناسیم یا همراهان ما، ما را بشناسند مثل مردمی هستیم که در کشوری زندگی می‌کنند و زبان آن کشور را خیلی کم می‌دانند و با وجود چیزهای عمیق و زیبایی که برای گفتن دارند محکومند فقط چیزهای مبتذلی را که در دفترچه‌ی گفتگو چاپ شده است بگویند.