شپی: اما امروز صبح تلنگری به ذهنم خورد که نمیتونم فراموشش کنم، انگار عوض شدم. اونا با آدمای دیگه هیچ فرقی نداشتن. دُرُس مث من و شما بودن. میفهمینچی میگم؟ با خودم گفتم اگه هر کدومشون توی اینجا کار میکردن، دیگه مرتکب خلاف نمیشدن شپی سامرست موام
سامرست موام
وقتی کتابی مینویسید، زندانی چهارچوب موضوع خود هستید. / از داستان «ازدواج مصلحتی» بادبادک سامرست موام
به نظر تو بادبادک چه خاصیت عجیبی دارد که انسانی را اینقدر غیر منطقی و فریفته میکند.
جواب دادم: نمیدانم. باید فکر کنم. میدانی که هیچ چیز از بادبادک بازی نمیدانم. شاید وقتی بادبادک اوج میگیرد و به سوی ابرها میرود در هربرت نوعی احساس قدرت ایجاد میکند و زمانی که او جریان باد را تحت کنترل درمی آورد، فکر میکند که بر عناصر طبیعت غلبه کرده. شاید در آن لحظات خود را با بادبادکی که در قلب آسمان شناور است یکی میداند و این خود نوعی فرار از یک نواختی زندگی است و یا نوعی روحیهٔ آزادی و ماجراجویی را برای هربرت به همراه میآورد. بادبادک سامرست موام
منظرهٔ شلوغ و هیجان انگیزی بود و با این همه خودم هم نمیدانم چرا نوعی آرامش به آدم میبخشید. گویی حال و هوایی خیال انگیز در فضا وجود داشت و شما باید فقط دستتان را دراز میکردید و آن را لمس میکردید. / داستان «دوست خوب» بادبادک سامرست موام
ما کلافی سردرگم از ویژگیهای متناقض هستیم. / داستان «دوست خوب» بادبادک سامرست موام