آخرین فعالیتها
-
از رنجهای ورتر جوان :
یک روز در حین خداحافظی ، دست خود را پیش آورد و ب من گفت: بدرود ورترِ عزیز! ورترِ عزیز! این نخستین بار بود ک از کلمه ی عزیز برای من استفاده میکرد و شادی ک از شنیدن این سخن در وجودم احساس کردم تا مغز استخوانم نیز نفوذ یافت! آن را صد بار با خود تکرار کردم و در هنگام شب ، آن هنگام ک قصد رفتن ب بستر ... (...)
-
از رنجهای ورتر جوان :
نظاره کردن ب او ، چه لذتی برای روحم در بردارد! آن هم در میان دایره خواهران و برادرانش! (...)