انسانها اگر بخواهند بین تو و خوشبختی شان یکی را انتخاب کنند ، مسلما تو را انتخاب نخواهند کرد. ماهی طلا ژان ماری گوستاو لوکلزیو
بریدههایی از رمان ماهی طلا
نوشته ژان ماری گوستاو لوکلزیو
احساس میکردم پیر شدهام. نه از جهت سن و سال بلکه به خاطر تجربیاتم. سنگینتر و موقرتر شده بودم. اکنون دیگر ترسی از همان چیزها نداشتم. میتوانستم راست و مستقیم در چشم مردم نگاه کنم، به آنان دروغ بگویم، حتی اهانت کنم. میتوانستم افکارشان را در چشمانشان بخوانم و پیش از آن که فرصت پرسش پیدا کنند، جوابشان را بدهم. حتی میتوانستم در مقابلشان پارس کنم، همان طور که آنها میتوانستند. ماهی طلا ژان ماری گوستاو لوکلزیو