انسانها اگر بخواهند بین تو و خوشبختی شان یکی را انتخاب کنند ، مسلما تو را انتخاب نخواهند کرد. ماهی طلا ژان ماری گوستاو لوکلزیو
ladylove16
۱۴ نقل قول
از ۹ رمان و ۹ نویسنده
احساس میکردم پیر شدهام. نه از جهت سن و سال بلکه به خاطر تجربیاتم. سنگینتر و موقرتر شده بودم. اکنون دیگر ترسی از همان چیزها نداشتم. میتوانستم راست و مستقیم در چشم مردم نگاه کنم، به آنان دروغ بگویم، حتی اهانت کنم. میتوانستم افکارشان را در چشمانشان بخوانم و پیش از آن که فرصت پرسش پیدا کنند، جوابشان را بدهم. حتی میتوانستم در مقابلشان پارس کنم، همان طور که آنها میتوانستند. ماهی طلا ژان ماری گوستاو لوکلزیو
گمان میکنند آفریدگار جایی آن بالا در آسمانهاست. بعضیها هم در مکه و مدینه به دنبال او میگردند! یا در مسجد ملحه شان! مگر خدا در یک مکان میگنجد؟ چه غفلتی! او تنها در یک جاست: در دل عاشقان
«شمس» ملت عشق الیف شافاک
واقعا چه چیزی بهتر از اینکه شب، درحالی که باد به شیشهها میکوبد و چراغ هم روشن است آدم کنار آتش بنشیند و کتابی بخواند. آدم هیچ دغدغه ای ندارد، ساعتها میگذرد. بی حرکت در سرزمین هایی که جلوی چشمت ظاهر میشوند میگردی، فکرت با خیال آکنده میشوند و ماجراها را دنبال میکنی یا حتی وارد جزئیاتشان میشوی. فکرت با ماجراها هم یکی میشود، انگار تویی که لباس آنها را به تن داری. مادام بوواری گوستاو فلوبر
واقعاً کی مانده که بهش سلام بکنم؟ خانم مدیر مرده، حاج اسمعیل گم شده، یکی یکدانه دخترم نصیب گرگ بیابان شده، گربه مرد، انبر افتاد روی عنکبوت، و عنکبوت هم مرد و حالا چه برفی گرفته. دکتر بیمه گفت: «هروقت دلت گرفت بزن بیرون، گفت هروقت دلت تنگ شد و کسی را نداشتی که درددل بکنی بلند بلند با خودت حرف بزن، یعنی خود آدم بشود عروسک سنگ صبور خودش - گفت برو تو صحرا و داد بزن، به هر که دلت خواست فحش بده…» به کی سلام کنم سیمین دانشور
📕📘 به کی سلام کنم؟
دکتر بیمه گفت: هر وقت دلت گرفت بزن برو بیرون. گفت: هر وقت دلت تنگ شد و کسی را نداشتی که درد دل کنی بلند بلند با خودت حرف بزن. یعنی خود آدم بشود عروسک سنگ صبور خودش. به کی سلام کنم سیمین دانشور
بله، آدم که لوح محفوظ نیست. آدم که نمیتواند همه چیز را یادش نگاه دارد. بله این مطلب را فراموش کرده بودم. اما مطلب دومی را که فراموش کرده بودم خیلی اهمیت داشت و آن را خیلی لازم بود که فراموش نکنم و آن این بود که من یک وقت در تاریخ مصریها خوانده بودم که اهالی مصر دو مذهب داشتند، یک مذهب کاهنها و سلاطین بود. یکی هم مذهب عوام الناس. فرعون و کاهنها خدا را میپرستیدند و عوام الناس هم فرعون را میپرستیدند. چرند و پرند علیاکبر دهخدا
هر چه انسانتر باشیم زخمها عمیقتر خواهند بود. هر چه بیشتر دوست بداریم بیشتر غصه خواهیم داشت. بیشتر فراق خواهیم کشید و تنهایی هایمان بیشتر خواهد شد. شادیها لحظه ای و گذرا هستند
شاید خاطرات بعضی از آنها تا ابد در یاد بماند اما رنجها داستانش فرق میکند تا عمق وجود آدم رخنه میکند و ما هر روز با آنها زندگی میکنیم. . انگار که این خاصیت انسان بودن است…! نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
توی باغ، هر چیزی رشد میکند… اما قبل از آن پژمرده و خشک میشوند، درختها باید برگ هایشان را از دست بدهند تا برگهای جدید دربیاورند و ضخیم تر، قویتر و بلندتر شوند. برخی درختها میمیرند و نهالهای جدید جایشان را میگیرند. باغ به مراقبت زیادی نیاز دارد. اگر باغتان را دوست دارید نباید از کار کردن در آن دست بکشید، کمی صبر کنید. فصلش که برسد حتما شکوفهها سر میزنند. بودن یرژی کوشینسکی
زمانی که ساندرین مرا تنها گذاشت با خودم گفتم باید 10 کیلو لاغر شوم و تمام کتاب «کمدی انسانی بالزاک» را بخوانم. همین کار را کردم نتیجه اش ماری کلود بود. میبینی مثبت بودن ضرر ندارد حاصلش عشق شد. سوار بر سورتمه آرتور شوپنهاور یاسمینا رضا
آری٬ لباس بر روی چوب لباسی پژمرده و پلاسیده میشود و همانطور زندگی مان وقتی در انتظار به سر میبریم. بله٬ در انتظار ماندن زندگی را به پژمردگی میکشد٬ انتظار هر چه باشد. مثلاً منتظر یک حرکت ساده یا باز شدن دری یا آن چیز که نمیخواهم حتی نامش را بر لب بیاورم. (منظور عشق است). سوار بر سورتمه آرتور شوپنهاور یاسمینا رضا
آدم مجبور است از بین بی توجهیهای دنیا آن هایی را که بیشتر میپسندد انتخاب کند. آدمها همیشه بهترین و گرانترین را انتخاب میکنند. زندگی در پیش رو رومن گاری
برای منِ تنها، زیادی آدم وجود داشت زندگی در پیش رو رومن گاری
فهمیدم هیچ چیز مثل وابسته شدن به یک ادم ، آزادی ات را سلب نمیکند. کشیده شدن یکی به سمت دیگری. مردی جذب زنی میشود یا برعکس. هیچ طناب، زنجیر و میله ای نمیتواند اینچنین تو را به بردگی و ورطه بیچارگی بکشد نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی