بریده‌هایی از رمان برهوت عشق

نوشته فرانسوا موریاک

حیرت زده بود از این که یک فرد، بی آنکه بخواهد، می‌تواند با چنین نیرویی در سرنوشت فرد دیگری تأثیر بگذارد. هرگز به این فضیلت‌های اخلاقی فکر نکرده بود که از ما سر می‌زند و اغلب بی آنکه بدانیم، در فاصله ای بسیار دور روی قلب‌های دیگر تأثیر می‌گذارد. برهوت عشق فرانسوا موریاک
همه چیز در خدمت #عشق است: پرهیزْ آن را از کوره به در می‌کند، ارضا قوی ترش می‌کند؛ عفت مان بیدارش می‌کند، تحریکش می‌کند، ما را به وحشت می‌اندازد، محسورمان می‌کند؛ اما اگر تسلیم شویم، تنبلی مان هرگز با توقع عشق متناسب نخواهد بود… برهوت عشق فرانسوا موریاک
نمی توانی تصور کنی که زندگی توی یک خانواده پر جمعیت چقدر خوب است… بله! آدم هزار جور فکر و خیال دیگران را روی تنش حس می‌کند؛ این یعنی هزار تا خراش، که خون روی پوست آدم می‌آورد، می‌فهمی؟ این خراش‌ها باعث می‌شوند به زخم پنهان خودمان فکر نکنیم؛ برای مان تبدیل به چیزی ضروری می‌شوند… برهوت عشق فرانسوا موریاک
در #عشق، وقتی رنج می‌کشم، کفرم در می‌آید، منتظر می‌مانم، مطمئنم مردی که برایش می‌میرم، شاید فردا دیگر هیچ اهمیتی برایم نداشته باشد؛ شاید کسی که برایش آن همه رنج می‌کشیدم دیگر اصلاً به چشمم نیاید: دوست داشتن وحشتناک است و دیگر دوست نداشتن شرم آور… برهوت عشق فرانسوا موریاک
اگر مرده‌ها بازگردند، چقدر دست و پا گیر می‌شوند! گاهی وقت‌ها بازمی گردند، در حالی که از ما تصویری نگه داشته اند که سخت می‌خواهیم آن را از بین ببریم، لبریز از خاطراتی که دل مان می‌خواهد آن‌ها را فراموش کنیم. این غرق شدگانی که موج با خود می‌آوردشان، همه زنده‌ها را به دردسر می‌اندازند. برهوت عشق فرانسوا موریاک
به هر فردی که بر می‌خوریم، همیشه درست آن قسمت از وجودمان را آشکار می‌کند که می‌خواستیم پنهانش کنیم. دردمان این است که می‌بینیم معشوق جلوی چشم مان در تصویری که از ما برای خود می‌سازد، با ارزش‌ترین فضیلت هامان را حذف می‌کند، و ضعف ها، نقص‌ها و جنبه ی مضحک وجودمان را بر ملا می‌کند… و دیدگاهش را به ما تحمیل می‌کند، وادارمان می‌کند خودمان را با چیزی که او در ما می‌بیند منطبق کنیم، با ایده تنگ او. و همیشه فقط در چشم کس دیگری که محبتش هیچ ارزشی برای مان ندارد، فضیلت مان آشکار می‌شود، استعدادمان می‌درخشد، قدرت مان فوق طبیعی جلوه می‌کند و چهره ما چهره یک می‌شود. برهوت عشق فرانسوا موریاک
#بهشت در دل #سادگی هاست… چه کسی گفته که #عشق لذتی ناچیز است؟ من می‌توانستم مردی باشم که هر شب، وقتی کار روزانه اش تمام می‌شود، کنار این زن دراز می‌کشد؛ ولی آن موقع دیگر این زن نبود… چندین بار مادر می‌شد… تمام تنش آثار کسی را با خود می‌داشت که از او بهره می‌برد و هر روز او را با کارهای شاق و مبتذل فرسوده می‌کرد… آن موقع دیگر اشتیاقی در بین نبود: فقط عادت‌های کثیف… برهوت عشق فرانسوا موریاک
… این آدم‌ها که گمان می‌کنیم دوست شان داریم… این عشق هایی که به طرز فلاکت باری تمام می‌شوند… حالا حقیقت را می‌دانم… درون ما فقط یک عشق وجود دارد، نه عشق ها؛ و ما تو برخوردهامان با آدم ها، از روی تصادف چشم‌ها و دهان‌ها را جمع می‌کنیم تا شاید با آن مطابقت کنند. چقدر احمقانه است امیدواری برای رسیدن به آن عشق…! به این فکر کنید که هیچ راه دیگری بین ما و آدم‌ها وجود ندارد جز لمس کردن، در آغوش کشیدن… دست آخر شهوت! با وجود این خوب می‌دانیم این راه به کجا ختم می‌شود، و اصلاً چرا کشیده شده: برای ادامه نسل، همان طور که شما می‌گویید دکتر، برای همین و بس. بله، می‌فهمید، ما تنها راه ممکن را در پیش می‌گیریم، ولی این راه به چیزی که جست و جوش می‌کنیم ختم نمی‌شود… برهوت عشق فرانسوا موریاک
در سوزان‌ترین حالت یک #عشق، حرکات غریزی مان آن را پنهان می‌کنند؛ اما وقتی از لذت آن چشم پوشی می‌کنیم، وقتی گرسنگی و تشنگی ابدی را می‌پذیریم، در این صورت، با خود می‌اندیشیم که دست کم دیگر خودمان را با فریب دادن دیگران از توان نیاندازیم. برهوت عشق فرانسوا موریاک
فکر می‌کرد #مرگ باید راحت‌ترین کار دنیا باشد، در اتاقی با چوب کاری آشنای درخت آکاژور، در حالی که مادرمان و زن مان سعی می‌کنند لبخند بزنند؛ و طعم لحظه آخر را مثل طعم تمام داروهای تلخ دیگر پنهان می‌کنند. بله، رفتن در محاصره کامل این دروغ، آگاهی از فریب خوردن… برهوت عشق فرانسوا موریاک
دلش #سکوتی را می‌خواست که در آن #عشق خود را حس کند، بی آنکه لازم باشد این عشق را به زبان بیاورد، و با این حال، معشوقه اش آن را بشنود، متوجه خواسته اش شود حتی قبل از این که خواسته اش زاده شده باشد. هر نوازشی مستلزم #فاصله ای است بین دو تن. برهوت عشق فرانسوا موریاک
دردسر این آدم هایی که قلب مان علاقه ای به آن‌ها ندارد، انتخابمان کرده اند در حالی که ما انتخابشان نکرده ایم! چنان از ما دورند که نمی‌خواهیم چیزی درباره شان بدانیم، مرگ شان همان قدر برای مان علی السویه است که زندگی شان… و با وجود این، همین‌ها هستند که زندگی مان را پر می‌کنند. برهوت عشق فرانسوا موریاک
کدام منطق باید ما را از رنجِ تحمل ناپذیر لحظه ای نجات دهد که در آن، فردی که می‌پرستیمش و نزدیکی او برای زندگی و حتی تنِ مان حیاتی است، با قلبی بی تفاوت (و شاید راضی) با غیبت همیشگی ما کنار می‌آید؟ برای آنکه برای مان همه چیز است، هیچ چیز نیستیم. برهوت عشق فرانسوا موریاک
همه ما توسط کسانی که دوست مان داشته اند ساخته و باز ساخته شده ایم، ما اثر افراد اندکی هستیم که در عشق شان به ما سماجت به خرج داده اند - اثری که بعدها آن را باز نمی‌شناسند و هرگز همانی نیست که آن‌ها آرزو کرده بودند. هیچ عشق و دوستی ای وجود ندارد که از میان سرنوشت مان بگذرد بی آنکه تا ابد در آن سهیم شود. برهوت عشق فرانسوا موریاک
هیچ کس نمی‌خواهد درددل کند، حتی اگر در کنارش یک محرم داشته باشد و آن محرم مادرش باشد. کدام یک از ما می‌تواند دنیای درونش را در چند کلمه به زبان بیاورد؟ چگونه باید از دل این رودخانه مواج، فلان احساسات را بیرون کشید و آن‌های دیگر را نه؟ به محض این که نمی‌توان همه چیز را گفت، هیچ چیز را نمی‌توان گفت. برهوت عشق فرانسوا موریاک