هرگز با کسی که عاشقش نیستی به سفر نباید رفت
پاریس جشن بیکران // همینگوی پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
بریدههایی از رمان پاریس جشن بیکران
نوشته ارنست همینگوی
نوشتن کار هیجان انگیزی شده بود، اما کار دشواری بود و نمیدانستم چگونه ممکن است بشود روزی رمانی نوشت. غالباً یک روزِ تمام سر یک پاراگراف وقت میگذاشتم. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
این کتابها با ما بودند، به نحوی که در جهان تازه ای که یافته بودیم زندگی میکردیم: در برف و جنگلها و یخچالها و مشکلات زمستانی و پناهگاه مرتفع هتل تائوبه هنگام روز، و در دهکده؛ و شب هنگام میتوانستیم به جهان شگفت دیگری که نویسندههای روس در برابرمان میگشودند قدم بگذاریم. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
در آثار داستایفسکی مطالبی باورنکردنی وجود داشت که بنا نبود باور کنی، اما برخی چنان حقیقت داشتند که پس از خواندنشان دگرگون میشدی - اینجا بی مایگی و جنون، خبث طینت و قداست و دیوانگی و قماربازی برای شناختن وجود داشت، همان طور که چشم اندازها و جادهها در آثار تورگنیف، و حرکت یگانها و زمینها، افسرها و افراد و صحنههای نبرد در اثر تولستوی. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
بعضی از روزها چنان به خوبی پیش میرفت که میتوانستی سرزمینی را چنان خوب بیافرینی که بتوانی از لابلای درختانش بگذری و به هوای آزاد برسی و از زمینی مرتفع بالا بروی و از آنجا، در آن سوی پیشرفتگی دریاچه، تپهها را ببینی. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
این داستانها متقاضی ندارند، ولی روزی آنها را خواهند فهمید؛ همان طور که برای نقاشیها هم این اتفاق میافتد. فقط به زمان احتیاج است و اعتماد به نفس. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
گفتم که قصد دارم دوباره نوشتن را از سر بگیرم و با گفتن این حرف، که ابتدا فقط تلاشی بود برای دروغ گفتن تا او را از این همه رنج نجات بخشد، پی بردم که حقیقت را گفته ام. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
پول زیادی نصیب ما شده بود، برای ما هنگفت بود، و حالا هم پول را داشتیم و هم بهار را. فکر میکردم تمام آنچه لازم داریم در اختیارمان است. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
با ماهیگیرها و زندگی روی رود، کرجیهای زیبا و زندگی خاص خودشان روی قایق، یدک کشها و دودکشهاشان که برای عبور از زیر پلها تا میشد، و ردیف کرجیهای پشت سر، نارونهای روی سنگفرش ساحل، چنارها و بعضی جاها سپیدارها، هرگز کنار رود احساس تنهایی نمیکردم. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
یاد گرفته بودم که هرگز نباید چشمهٔ نوشتن را خشک کرد، و همیشه باید وقتی هنوز چیزکی در اعماق ذهن باقی است دست برداشت و گذاشت تا شبانه از منابعی که سرشارش میسازند دوباره پر شود. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
نوشتن را از سر گرفتم و تا اعماق داستان فرو رفتم و لابلایش گم شدم. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
داستان خودش نوشته میشد و من زور میزدم که پا به پایش حرکت کنم. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
با اولین باران سرد زمستان، تمامی غمهای شهر یکباره سرازیر شد. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
اگر بخت یارت بوده باشد تا در جوانی در پاریس زندگی کنی ، باقی عمرت را ، هر کجا که بگذرانی ، با تو خواهد بود ؛ چون پاریس ، جشنی است بیکران. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
ما غذای خوب و ارزان میخوردیم و نوشیدنی خوب و ارزان مینوشیدیم و خوب و گرم میخوابیدیم و به هم عشق میورزیدیم. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
پاریس را هرگز پایانی نیست و خاطرهی هر کسی که در آن زیسته باشد با خاطرهی دیگری فرق دارد. ما همیشه آنجا باز میگشتیم، بیتوجه به اینکه که بودیم یا پاریس چگونه تغییر کرده بود یا با چه دشواریها و راحتیها میشد به آن رسید. پاریس همیشه ارزشش را داشت و در ازای هر چه برایش میبردی چیزی میگرفتی. به هر حال این بود پاریس در آن روزهایی که ما بسیار تهیدست و بسیار خوشبخت بودیم پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی