چرا این میل در آدمی همیشگی است که خود را فریب دهد، گوشهای تاریک را در انتهای خیال نقاشی کند، با آب و رنگ آسمانش را آبی آبی کند، باغچهای سبز در آن بنشاند، همیشه سبز و خود را در آن باغچه رها کند و از هر کجا که شد گلی پیدا کند و در آن باغچه بکارد. خانوم مسعود بهنود
بریدههایی از رمان خانوم
نوشته مسعود بهنود
آدمها وقتی از پوست شیرهای عاریهای به در میآیند و خودشان میشوند، چقدر فرق میکنند. خانوم مسعود بهنود
او آمده بود تا همه را متوجه کند که آدمها به آن خوبی نیستند که آنها را تصور میکنند. نمیدانستم که چقدر میتوانم بد و سخت باشم. نمیدانستم که بعضیها هستند که در بیرون کشیدن لایههای بد وجود آدم تا این اندازه هنرمندند. خانوم مسعود بهنود