اگر سالها کپی کاری کرده اید و نتوانسته اید یک اثر هنری خلق کنید شاید به این خاطر است که چهره معشوق در شما متجلی نشده است! پیکر فرهاد عباس معروفی
بریدههایی از رمان پیکر فرهاد
نوشته عباس معروفی
بعضی وقتها برای این که چیزی باقی بماند باید فداکاری کرد. پیکر فرهاد عباس معروفی
زندگی تاب خوردن خیال در روزهایی ست که هرگز عمرمان به آن نمیرسد. پیکر فرهاد عباس معروفی
ما همدیگر را گم کرده بودیم. انگار کسی دیواری بین ما حایل کرده بود که ما همدیگر را نبینیم. من در تب او میسوختم و او در تب من. چون نگاههای آتشین او نشان میداد که او به من علاقمند نیست،دیوانه ی من است،و من التماس را در آن چشمها میخواندم. آن قدر در تماشای من وقت گذاشته بودکه زمان را گم کرده بود. یک ساعت،یک سال،چند سال؟زمانی که من از جای خود تکان خوردم و پردهٔ نقاشی به هم خورد،از وقتی صدای خندهٔ خشک و ترسناک پیرمرد قوزی خواب را بر او حرام کرد،دیواری بین ما قرار گرفت و ما همدیگر را گم کردیم. پیکر فرهاد عباس معروفی