این به میزان بدبختی بستگی دارد، اگر بدبختی خیلی بزرگ باشد، دیگر میلی به جنگیدن با آن نداری، فقط میخواهی برای یک لحظه هم که شده آن را فراموش کنی. زندگی جنگ و دیگر هیچ اوریانا فالاچی
بریدههایی از رمان زندگی جنگ و دیگر هیچ
نوشته اوریانا فالاچی
میدانی، فهمیدن اینکه، چه موقع حس تردید، عشق و یا جنبشی ناگهانی در انسان پدید میآید، مشکل است. تو آن را مانند مرضی ناگهانی در درونت حس میکنی و تا وقتی که علائم مرض در تو نمایان نشود، متوجه اش نمیشوی. زندگی جنگ و دیگر هیچ اوریانا فالاچی
پدرم یک کارگر بود. میخواهی یک چیزی را به تو بگویم؟ همیشه پسرهای کارگران هستند که در جنگ کشته میشوند! زندگی جنگ و دیگر هیچ اوریانا فالاچی
من برای شناخت بشریت به اینجا آمده ام، به خاطر اینکه دلم میخواهد بفهمم مَردی که مَرد دیگری را میکشد، در جست و جوی چیست و وقتی که آخرین گلوله را در بدن مَردی فرو میکند به چه میاندیشد، من برای ثابت کردن عقیده ای که همیشه به آن معتقد بوده ام به اینجا آمده ام و آن پوچی و احمقانه بودن جنگ است و فکر میکنم جنگیدن، قاطعترین دلیل حماقت بشر است. زندگی جنگ و دیگر هیچ اوریانا فالاچی