مشقات اخیر بسیار صدمه ام زده بود، موی سرم دسته دسته میریخت، به سر دردهای عجیبی مبتلا شده بودم و از این حیث زیاد عذاب میکشیدم. مخصوصاً هر روز صبح به عصبانیت شدیدی دچار میشدم و هر چه میکردم رفع نمیشد. دستهایم را کهنه پیچ میکردم و چیز مینوشتم زیرا وقتی زیرا وقتی نفسم به پوست میخورد مشمئز میشدم. گرسنه کنوت هامسون
بریدههایی از رمان گرسنه
نوشته کنوت هامسون
زمین و زمان ساکت و آرام و غرق در تاریکی بود ولی از بلندیهای اطراف آوای دائمی کائنات که همچون زمزمه دور و یکنواختی هیچگاه خاموشی نمیپذیرد بلند بود. آنقدر به این زمزمه بی پایان ماتم خیز گوش فرا دادم که رفته رفته حواسم پریشان شد. آری این آوای دل انگیز سرود شامگاه اختران بود، نغمه دسته جمعی اجرام سماوی بود که بالای سرم در صحنه بیکران آسمان سیر میکردند. گرسنه کنوت هامسون