در جزیرهٔ متروکی هستی و میتوانی پنج تا کتاب با خودت داشته باشی. کدامها را انتخاب میکنی؟ 1000 خورشید تابان خالد حسینی
بریدههایی از رمان 1000 خورشید تابان
نوشته خالد حسینی
لیلا حس میکرد فرقی با این دیگ و قابلمه ندارد، چیزهایی که میشود نادیده شان گرفت و هر وقت که دل و دماغش بود نسبت به آنها ادعای مالکیت کرد. 1000 خورشید تابان خالد حسینی
مِن مِن کنان گفت: «مدرسه چطور بود؟»
همین طوری شروع میشد. سؤالهای وظیفه شناسانه، جوابهای سرسری. هر دو تظاهر. دوتایی در رقص کهنهٔ خسته کننده ای طرفهای بی شور و شوق بودند. 1000 خورشید تابان خالد حسینی
حالا دیگر به وضوح ریا را که زیر اطمینان دروغین و پوک نهفته بود احساس میکرد. 1000 خورشید تابان خالد حسینی
ننه گفت اسم مریم را خودش انتخاب کرده، چون اسم مادرش همین بود. جلیل گفت اسمش را او گذاشته، چون نام گل خوشبویی است. 1000 خورشید تابان خالد حسینی
به ذهن مریم که هنوز جوان بود نمیرسید که عذرخواهی از بابت تولدش بی انصافی است. 1000 خورشید تابان خالد حسینی