روشنایی برای لحظه ای میدرخشد و سپس بار دیگر شب است. آخر بازی (بازی در 1 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت
بریدههایی از رمان آخر بازی (بازی در 1 پرده) نمایشنامه
نوشته ساموئل بکت
هیچ آدمی که روزگاری زندگی کرده بود و همواره فکری داشت، مثل ما از پا در نیومد. آخر بازی (بازی در 1 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت
هام: طبیعت مارو فراموش کرده.
کلاو: دیگه طبیعتی در کار نیست.
هام: دیگه طبیعتی نیست! تو اغراق میکنی.
کلاو: این دور و برا.
هام: اما ما نفس می کشیم، تغییر میکنیم. موهامون، دندونامون میریزه! تازگی هامونو، آرمان هامونو، از دست میدیم!
کلاو: پس فراموشمون نکرده. آخر بازی (بازی در 1 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت
آدم بزرگ تر، آدم احمق تره. و آدم خالیتر. آخر بازی (بازی در 1 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت
تو گریستی به خاطر شب
شب فرا رسید
اکنون در تاریکی گریه کن. آخر بازی (بازی در 1 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت