دایه: …
آری، آفرودیت آن است
که پایی در آسمان و دیگر پای بر دریای طوفانزای دارد
به هرجا که بنگری بازش مییابی
که این عالم جمله زاییدهی عشق است
دانهی خویش به هرجا میپراکند
و آتش تمنا در جان خاکیان برمیافروزد
و ما جملگی میوههای آن دانهایم که عشقاش نام نهادهاند
از نمایشنامهی دوم: ایپولیتوس ائوریپیدس (5 نمایشنامه) ایوریپیدس
بریدههایی از رمان ائوریپیدس (5 نمایشنامه)
نوشته ایوریپیدس
پیامآور: …
من اما از دیرباز در روزگار آدمی نظر میکردم
و آنچه یافتم ظلمتی دامنگستر بود.
و از آدمیان هر آنکس که بیشتر میداند و سخن به سنجیدگی میراند
باری، بهایی بس گزافتر میپردازد.
آدمیزاد نیکبخت؟
هرگز مجو، مجو که نمییابی.
آری، به گردش روزگار آدمی را مکنت و مال
شاید که بیش و کم فراز آید
لیک آدمیزاد نیکبخت؟ هرگز. ائوریپیدس (5 نمایشنامه) ایوریپیدس
دایه: …
وه چه سرکش و بیامان است خوی تبار شاهان
از آن روی که همواره فرمان دادهاند و هرگز فرمان نبردهاند.
وه چه بیگانهاند با فراموشی و چشمپوشی.
پس همان به که بیاموزی زیستن با همگنان را.
راستی را که من خوشتر میبینم
که عمر به آسایش و امان بگذرانم
ور نه چه سود که پیرانهسر آوازه بر آسمان برآرم.
آری، کلامی خوشتر از «میانه بودن» نیست
که این کلام خود عین سلامت است. ائوریپیدس (5 نمایشنامه) ایوریپیدس