نمی دانم آیا حاضر بودیم عاشق نسخه ضعیفتر و خطاکار و پیراسته نشده اش هم بشویم یا نه. به نظرم میشدیم. من اشتباهات و خطاهایش را میبخشیدم. خودم کم خطا نکرده ام. دختری در قطار پائولا هاوکینز
بریدههایی از رمان دختری در قطار
نوشته پائولا هاوکینز
همیشه میدانستم که تام دروغ میگوید. مسئله این بود که قبلا دروغ هایش مناسب حال من بود. دختری در قطار پائولا هاوکینز
چقدر همیشه همه چیز میشکند و گاهی آدم نمیتواند دیگر درست شان کند. دختری در قطار پائولا هاوکینز
امکان ندارد بشود در برابر مهربانی غریبهها مقاومت کرد. کسی به تو نگاه میکند که تو را نمیشناسد، که به تو میگوید مشکلی نیست، عیبی ندارد، هر کاری که کردی، هر کاری که کرده باشی: رنج کشیدی، آسیب دیدی، سزاوار بخشیده شدن هستی. دختری در قطار پائولا هاوکینز
خیلی آرام است و آرامش بخش. یک جور مهربانی و شکیبایی از خودش بروز میدهد. آدم معصوم یا ساده دل یا خوش بین یا خیلی ساده آدمی که دچار مشکل است این چیزهای دیگر را در او نمیبیند، شاید حتی نبیند که زیر آن آرامش گرگی در وجودش دارد. دختری در قطار پائولا هاوکینز
حفرههای زندگی آدمی دایمی هستند. آدم باید دورشان رشد کند، مثل ریشههای درخت دور سیمان و جدول و آسفالت؛ خودت را باید به شکل شکافها در بیاوری. دختری در قطار پائولا هاوکینز
پدر و مادرها به چیزی جز بچه هایشان اهمیت نمیدهند. آنها مرکزِ جهان هستند؛ آنها تنها چیزهای مهم دنیا هستند. کس دیگری مهم نیست، رنج یا شادی احدی دیگر مهم نیست، هیچ چیزی جز آن بچه واقعی نیست. دختری در قطار پائولا هاوکینز
زنها صرفاً به دو دلیل ارزشمند میشوند. ظاهرشان و نقش شان در مقام مادر. من زیبا نیستم و بچه هم نمیتوانم داشته باشم؛ پس این یعنی من چه هستم؟ بی ارزش. دختری در قطار پائولا هاوکینز
کسی خوش ندارد دور و برِ آدمِ تنها باشد. دختری در قطار پائولا هاوکینز
خوش حال شدم که دیدمت، ریچل
ترحمش به حال من فاحش بود. هیچ وقت نمیدانستم ترحم چنین حالِ شرم آوری دارد؛ این یکی دو سال اخیر فهمیدم. دختری در قطار پائولا هاوکینز
هیچ وقت آدم هایی را درک نکرده ام که بی قید هستند و به آسیب هایی که دنباله روی از منویّاتِ دل شان به دیگران میزند اعتنا نمیکنند. آن هایی که میگویند دنباله روی از خواستههای قلبی چیز خوبی است… مزخرف میگویند. خودخواهیِ محض است. یک جور خودپرستی برای تسخیر همه چیز. دختری در قطار پائولا هاوکینز
انگار به جای زیستن زندگی با زندگیِ واقعی بازی بازی میکنم. باید چیزی پیدا کنم که باید انجامش بدهم، چیزی که نتوانم خودم هم انکارش کنم و کنار بگذارمش. از پس این وضع بر نمیآیم؛ این که فقط زنِ خانه باشم. نمیفهمم بقیه چطور از پسش بر میآیند. عملاً هیچ کاری برای انجام دادن ندارم جز انتظار. انتظار مردی که باید خانه و دوستم داشته باشد. یا به دور و برم نگاه کنم و ببینم چیزی حواسم را پرت میکند. دختری در قطار پائولا هاوکینز
آدم میتواند هر چیزی که میخواهد به غریبهها بگوید. اما خیلی هم درست نمیگوید؛ نمیشود چیزی گفت. دختری در قطار پائولا هاوکینز