راهی که به هدف ختم میشود پیدا نیست و سبب بیماری نیز در همین نبودن راه و نامطمئن بودن مسیرهاست. در برابر مسئله نیستیم، درون آنیم. مسئله خود ماییم. آنچه میخواهیم حیاتی تازه است، اما ارادهٔ ما که وابسته به حیات پیشین ماست، به کلی ناتوان است. به کودکانی میمانیم که تیله ای در درست چپ خویش دارند و تنها هنگامی حاضرند آن را رها سازند که اطمینان یابند به ازای آن سکه ای در درست راستشان گذاشته شده است: میخواهیم به حیات تازه ای بپیوندیم، اما حیات پیشین را نیز نمیخواهیم از کف بدهیم. نمیخواهیم لحظهٔ گذار و زمانی که دستمان خالی میشود، حس کنیم.