نزد ما تاریخ اندک و بسیار اندک است.
ما پادشاهانی داشته ایم. آنان تاج بر سر گذاشتند. به یکدیگر رشک ورزیدند. همدیگر را به خاک و خون کشیدند. پس از گذشت چند قرن محو شدند و جز غبار برخاسته از سم اسبانشان، نشانی از خود بر جای نگذاشتند.
اتفاق میافتد که خیش گاوآهن دهقانی به سنگ گور یکی از آنها گیر کند. او جواهرات از جنس فلز زرد رنگ و اسکلتهای از جنس استخوان سفیدفام را از زمین بیرون میآورد. آنها را کمی دورتر پرت میکند و سپس بر سر کار خویش بازمی گردد و این تأخیر، نه چندان دل چرکینش میسازد. / از کتاب دوم (چهرهٔ دیگر) رفیق اعلی (روزنهای به زندگی فرانچسکوی قدیس) کریستین بوبن
بریدههایی از رمان رفیق اعلی (روزنهای به زندگی فرانچسکوی قدیس)
نوشته کریستین بوبن
راهی که به هدف ختم میشود پیدا نیست و سبب بیماری نیز در همین نبودن راه و نامطمئن بودن مسیرهاست. در برابر مسئله نیستیم، درون آنیم. مسئله خود ماییم. آنچه میخواهیم حیاتی تازه است، اما ارادهٔ ما که وابسته به حیات پیشین ماست، به کلی ناتوان است. به کودکانی میمانیم که تیله ای در درست چپ خویش دارند و تنها هنگامی حاضرند آن را رها سازند که اطمینان یابند به ازای آن سکه ای در درست راستشان گذاشته شده است: میخواهیم به حیات تازه ای بپیوندیم، اما حیات پیشین را نیز نمیخواهیم از کف بدهیم. نمیخواهیم لحظهٔ گذار و زمانی که دستمان خالی میشود، حس کنیم. رفیق اعلی (روزنهای به زندگی فرانچسکوی قدیس) کریستین بوبن
ما درون شهرها و حرفهها و خانوادهها زندگی میکنیم. اما جایی که به راستی در آن زندگی میکنیم، مکانی مادی نیست. جایگاه راستین زندگی ما همان مکانی نیست که روزهایمان را در آن سپری میکنیم، بلکه جایی است که در آن امید میبندیم بی آنکه بدانیم چه چیز امیدوارمان ساخته است، جایی است که در آن آواز سر میدهیم بی آنکه بدانیم چه چیز به آواز خواندنمان واداشته است. رفیق اعلی (روزنهای به زندگی فرانچسکوی قدیس) کریستین بوبن